جدول جو
جدول جو

معنی وحام - جستجوی لغت در جدول جو

وحام(وِ)
جمع واژۀ وحمی ̍. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). به معنی زن آبستن نیک آزمند به خوردن چیزی. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
وحام
تک تنها یکه، بی ریشه بی تبار
تصویری از وحام
تصویر وحام
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ولام
تصویر ولام
(پسرانه)
، پیام، پاسخ (نگارش کردی: وهام)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از لحام
تصویر لحام
آنچه با آن چیزی را لحیم کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ورام
تصویر ورام
هر چیز سبک و کم وزن، مقابل جوهر، در فلسفه عرض، برای مثال جوهر محض الهی نفس اوست / و این جهان یکسر بر آن جوهر ورام (ناصرخسرو - ۳۶۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زحام
تصویر زحام
انبوهی کردن، به هم فشار آوردن و جا تنگ کردن بر یکدیگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فحام
تصویر فحام
زغال فروش
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
حیام. حوم. قصد کارکردن. (منتهی الارب). آهنگ کردن. رجوع به حوم شود
لغت نامه دهخدا
(سُ / سَ)
سیاهی. (اقرب الموارد). منتهی الارب، بضم اول ضبط کرده است
لغت نامه دهخدا
(سُ)
نام روستایی است به یمن. (منتهی الارب) (آنندراج). بلاد بنی سحام به یمن از ناحیۀ ذمار است. (از معجم البلدان)
نام وادیی است به فلج. (از معجم البلدان) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(فِ)
جمع واژۀ فحمه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(فَحْ حا)
این نسبت ذغال فروش را میرساند. (سمعانی). انگشت گر. انگشت فروش. ذغال فروش. ذغالی. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
آنچه بدان سیم و زر را پیوند دهند. (منتهی الارب). لزاق الذهب. کفشیر. (دستوراللغه). کوشیر. (مهذب الاسماء).
- لحام پذیرفتن، جوش خوردن. پیوند یافتن:
خستۀ دنیا و شکستۀجهان
جز که به طاعت نپذیرد لحام.
ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 307).
- لحام کردن،جوش دادن.
، قال جالینوس: اتصال احد العظمین بالاّخر، ان کان اتصالا لایتم به الحرکه، یسمی باللحام. (بحرالجوهر) :
اگر دلت بشکسته ست سنگ معصیتی
دل شکسته به طاعت لحام باید کرد.
ناصرخسرو.
سنگی زده ست پیری بر طاس عمر تو
کان را به هیچ روی نیارد کسی لحام.
ناصرخسرو.
و این طبقه را (در نایژۀ قاناطیر) بدان جایگاه به لحام استوار کنند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). این بندگشادها (برای آن است) که بندها بدین عضله ها استوار باشد و از لحام کردن بر یکدیگر مستغنی گردد و تا چون بندها بر هم لحام کرده نباشد، مردم سر و گردن همی تواند گردانید. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
پریشان ازو کم گراید به جمع
شکسته ازو کم پذیرد لحام.
مسعودسعد
جمع واژۀ لحم. (منتهی الارب). رجوع به لحم شود
لغت نامه دهخدا
(دُ)
گریستن کودک چندان که سپری شود آواز وی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، بانگ کردن گوسفند و کودک. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دُ)
از نامهای زنانست. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رُ)
بیماریی است در شکم گوسفند که مانع عمل لقاح گردد. (از متن اللغه). بیماریی است در شکم. (از اقرب الموارد) :
بی رحمی و درشت که از دستبند تو
نه نیک سام رست نه بد حام بی رحام.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(شَحْ حا)
پیه فروش. (منتهی الارب) (دهار) (مهذب الاسماء). فروشندۀ پیه. (از اقرب الموارد) (از اساس البلاغه) ، آنکه بسیار اطعام نماید مردم را با پیه. (از ذیل اقرب الموارد) (از اساس البلاغه) ، فربه. (از اساس البلاغه زمخشری) ، بسیارخواهندۀ پیه. دوست دارندۀ پیه. (از اساس البلاغه)
لغت نامه دهخدا
(مُ حام م)
ثابت: انا محام علی هذا. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(وَ ما)
جمع واژۀ وحمی ̍، به معنی زن آبستن نیک آزمند به خوردن چیزی. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ورام
تصویر ورام
چیزهای سبک و کم وزن، سهل و آسان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وقام
تصویر وقام
تازیانه، وسه وسه چوبدستی (عصا)، شمشیر، رسن ریسمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وسام
تصویر وسام
داغ داغ ستوران، نشان نشان شایستگی
فرهنگ لغت هوشیار
سرخاب از مرغابیان نوعی مرغابی سرخ نوعی ازطیورآبی است وبفارسی وبترکی (انقود) نامندازغاز کوچکتروازاردک بزرگتروابلق ازسفیدی وسیاهی وسرخ مایل بزردی است. بسیارفربه باشد سرخاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لحام
تصویر لحام
گوشت فروش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فحام
تصویر فحام
جمع فحم، انگشتان زگال ها زگالفروش ریسه کودک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شحام
تصویر شحام
پیه فروش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سحام
تصویر سحام
سیاهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جحام
تصویر جحام
زفت ژکور
فرهنگ لغت هوشیار
انبوهی جا تنگی انبوهی کردن، انبوهی ازدحام. یا روز (یوم) زحام روز قیامت رستاخیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رحام
تصویر رحام
آماس زهدان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وزام
تصویر وزام
شتاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زحام
تصویر زحام
((زِ))
انبوهی، ازدحام
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لحام
تصویر لحام
((لِ))
آنچه که با آن لحیم کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نحام
تصویر نحام
((نُ))
نوعی مرغابی سرخ، نوعی از طیور آبی است و به فارسی و به ترکی (انقود) نامند. از غاز کوچکتر و از اردک بزرگتر و ابلق از سفیدی و سیاهی و سرخ مایل به زردی است. بسیار فربه باشد، سرخاب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ورام
تصویر ورام
((وَ))
سهل و آسان، کمی و نقصان در وزن یا اندازه چیزی
فرهنگ فارسی معین