آنچه بدان سیم و زر را پیوند دهند. (منتهی الارب). لزاق الذهب. کفشیر. (دستوراللغه). کوشیر. (مهذب الاسماء). - لحام پذیرفتن، جوش خوردن. پیوند یافتن: خستۀ دنیا و شکستۀجهان جز که به طاعت نپذیرد لحام. ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 307). - لحام کردن،جوش دادن. ، قال جالینوس: اتصال احد العظمین بالاّخر، ان کان اتصالا لایتم به الحرکه، یسمی باللحام. (بحرالجوهر) : اگر دلت بشکسته ست سنگ معصیتی دل شکسته به طاعت لحام باید کرد. ناصرخسرو. سنگی زده ست پیری بر طاس عمر تو کان را به هیچ روی نیارد کسی لحام. ناصرخسرو. و این طبقه را (در نایژۀ قاناطیر) بدان جایگاه به لحام استوار کنند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). این بندگشادها (برای آن است) که بندها بدین عضله ها استوار باشد و از لحام کردن بر یکدیگر مستغنی گردد و تا چون بندها بر هم لحام کرده نباشد، مردم سر و گردن همی تواند گردانید. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). پریشان ازو کم گراید به جمع شکسته ازو کم پذیرد لحام. مسعودسعد جمع واژۀ لحم. (منتهی الارب). رجوع به لحم شود