بسترآهنگ. (جهانگیری). دواج. بالاپوش شب. مشمال. (منتهی الارب). ازار. جامۀ پنبه دار شب خوابی. (غیاث). بالاپوش، مقابل نهالی و زیرپوش: خوشا حال لحاف و بسترآهنگ که میگیرند هر شب در برت تنگ. لبیبی. نالنده اسقفی ز بر بستر پلاس رومی لحاف زرد به پهنا برافکند. خاقانی. با چنین آهن دل آتش سجاف حق نشاید گفت جز زیرلحاف. مولوی. اندر لحاف و بالش خوش خفته بود پنبه حلاج خواند بر وی یا ایهاالمزمل. نظام قاری (دیوان البسه ص 31). تا نهالی و لحافت نبود چندین دست در وثاقت شب سرما منشان مهمان را. نظام قاری (دیوان البسه ص 37). یک تن بی لحاف و زیرافکن وقت آسایش آرمیدن نیست. نظام قاری (دیوان البسه ص 37). - لحاف چشم، پلک. مقله. پلک بالایین. لجح. - لحاف کرسی، نوعی ازلحاف پهن تر از لحاف معمولی که به زمستان بر کرسی اندازند. - امثال: دعوی سر لحاف ملانصرالدین بود، هیاهوی نزاعی از کوچه شنیده میشد چون هوا سرد بود ملا لحاف در خود پیچید و کشف خبر را بیرون شد طراری چند لحاف را از دوش ملا ربوده بگریختند چون به خانه باز گشت زن پرسید نزاع سر چه بود گفت سر لحاف ما، اینک ببردند و نزاع بنشست. آوازی مهیب شنیده شد زن ملانصرالدین پرسید چه آواز بود ملا گفت آواز لحاف بود که از بام به زیر افتاد زن گفت لحاف بدینگونه آواز نکند. گفت من هم در جوفش بودم. سر گنده اش زیر لحاف است. شوخی را زیر لحاف می کنند. فرشش زمین است لحافش آسمان. لحافی را بهرشپشی بیرون نیفکنند. هم لحاف است و هم توشک. ، پوشش، هر جامه که بالای جامه هاپوشند همچو چادر ومانند آن. ج، لحف. (منتهی الارب) ، کژآکند. قزآکند. (لغت نامۀ مقامات حریری). قزآکند یعنی جامه که از قز، آگنده باشند. (منتخب اللغات) ، برگستوان. (غیاث) (آنندراج). عبایی که بر پشت اسب اندازند جهت محافظت گرد و غبار و اذیت گرما و سرما و مردم آن را به غلط آبایی به الف نویسند و به معنی برگستوان نیز درست میشود. (آنندراج) : لحافی برافکند بر پشت بور درآمد به زین آن تن پیل زور. نظامی. و نیز رجوع به لحیف شود، زن مرد. (منتهی الارب)
بسترآهنگ. (جهانگیری). دواج. بالاپوش شب. مشمال. (منتهی الارب). ازار. جامۀ پنبه دار شب خوابی. (غیاث). بالاپوش، مقابل نهالی و زیرپوش: خوشا حال لحاف و بسترآهنگ که میگیرند هر شب در برت تنگ. لبیبی. نالنده اسقفی ز بر بستر پلاس رومی لحاف زرد به پهنا برافکند. خاقانی. با چنین آهن دل آتش سجاف حق نشاید گفت جز زیرلحاف. مولوی. اندر لحاف و بالش خوش خفته بود پنبه حلاج خواند بر وی یا ایهاالمزمل. نظام قاری (دیوان البسه ص 31). تا نهالی و لحافت نبود چندین دست در وثاقت شب سرما منشان مهمان را. نظام قاری (دیوان البسه ص 37). یک تن بی لحاف و زیرافکن وقت آسایش آرمیدن نیست. نظام قاری (دیوان البسه ص 37). - لحاف چشم، پلک. مُقله. پلک ِ بالایین. لجح. - لحاف کرسی، نوعی ازلحاف پهن تر از لحاف معمولی که به زمستان بر کرسی اندازند. - امثال: دعوی سر لحاف ملانصرالدین بود، هیاهوی نزاعی از کوچه شنیده میشد چون هوا سرد بود ملا لحاف در خود پیچید و کشف خبر را بیرون شد طراری چند لحاف را از دوش ملا ربوده بگریختند چون به خانه باز گشت زن پرسید نزاع سر چه بود گفت سر لحاف ما، اینک ببردند و نزاع بنشست. آوازی مهیب شنیده شد زن ملانصرالدین پرسید چه آواز بود ملا گفت آواز لحاف بود که از بام به زیر افتاد زن گفت لحاف بدینگونه آواز نکند. گفت من هم در جوفش بودم. سر گنده اش زیر لحاف است. شوخی را زیر لحاف می کنند. فرشش زمین است لحافش آسمان. لحافی را بهرشپشی بیرون نیفکنند. هم لحاف است و هم توشک. ، پوشش، هر جامه که بالای جامه هاپوشند همچو چادر ومانند آن. ج، لُحُف. (منتهی الارب) ، کژآکند. قزآکند. (لغت نامۀ مقامات حریری). قزآکند یعنی جامه که از قز، آگنده باشند. (منتخب اللغات) ، برگستوان. (غیاث) (آنندراج). عبایی که بر پشت اسب اندازند جهت محافظت گرد و غبار و اذیت گرما و سرما و مردم آن را به غلط آبایی به الف نویسند و به معنی برگستوان نیز درست میشود. (آنندراج) : لحافی برافکند بر پشت بور درآمد به زین آن تن پیل زور. نظامی. و نیز رجوع به لحیف شود، زن ِ مرد. (منتهی الارب)
در لغت مرادف زحف بمعنی رفتن و خزیدن است. (از محیط المحیط). رجوع به معنی بعد شود، (اصطلاح شعر و عروض) افتادن حرفی است میان دو حرف، پس یکی بدیگری نزدیک شود. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). انداختن حرفیست از میان دو حرف و رفتن این دو حرفست نزدیک بهم و آن شعر را مزاحف میگویند یعنی حرف افتاده. (ترجمه قاموس). در اصطلاح عروضیان دگرگونیی است که عارض سبب خفیف یا سبب ثقیل گردد و این دگرگونی گاه با حذف حرفی است که آنرا خبن خوانند و گاه با وقص که حذف و اضمار حرکت یا یکی از آن دو است. مثلاً، فاعلن پس از خبن فعلن (بدون الف) میشود و متفاعلن به اضمار، متفاعلن (به سکون تاء). و در حقیقت متفاعلن پس از اضمار به مستفعلن تبدیل میگردد. و پس از وقص، متفاعلن، مفاعلن میگردد (به حذف تاء متحرک، که در نتیجه یک حرف و یک حرکت حذف شده است). و جملۀ این تغییرات را زحاف گویند از باب تغلیب، زیرا بیشتر تغییرات مذکور بصورت سقوط حرفی است از میان دو حرف، گویی هر یک از دو حرف (که در دو طرف حرف محذوف قرار دارند) بسوی آن دیگری میخزد تا بدان برسد (از زحف بمعنی رفتن و خزیدن). ج، زحافات. و گاه در یک جزء (از شعر) دو نوع زحاف پدید آیدو این مانند خبن است در مستفعلن که اسم است اجتماع خبن (حذف سین) و طی (حذف فاء) را. در این صورت این زحاف را زحاف مزدوج نامند و در غیر این صورت زحاف منفرد خوانند. (از محیط المحیط). زحاف نقصی است که در سبب بیت پدید آید و این بیت را مزاحف گویند زیرا با وجود زحاف، از سلامت بدور افتاده و معیوب گردیده است. (از لسان البلاغه). در علم عروض، کم یا زیاد کردن حرف یا حروف است در رکن وزن. و چنان شعر را مزاحف گویند. زحاف جمع واژۀ زحف است لیکن در واحد هم استعمال میشود. (فرهنگ نظام). افتادن و ساقط شدن در شعر، حرفی میان دو حرف. و آن شعر را مزاحف بفتح حا خوانند، کذا در منتخب. و مؤلف عروض سیفی گوید: زحاف تغییری است که واقع شود در رکن بزیادت یا بنقصان، و آن رکن که در آن این تغییر واقع شود، مزاحف و غیر سالم خوانند، و زحاف جمع زحف است (کذا) بفتح اول و سکون ثانی. و در اصطلاح عروضیان، استعمال نکنند مگر زحاف - انتهی. و در جامع الصنایع آمده: زحف آن است که از رکنی یک حرف یا دو حرف را کم یا بیش کنند. پس چون زحف در اول افتد یعنی در صدر، آنرا ابتداگویند و چون در عروض افتد فصل خوانند و چون در میان بیت یا در مصراع آخر بیت بضرب پیوندد، لقب بغایت یابد و چون در همه بیت افتد، اعتدال نام نهند - انتهی. (از کشاف اصطلاحات الفنون چ ترکیه ج 1 صص 680- 681). ابوالفرج بن قدامه گوید: زحاف اگر چند از عیوب شعر است اما چون بافراط و پیاپی نباشد بر ملاحت و حسن شعرمیافزاید همچون زبان گرفتن و لثغت در زنی خوبروی که اندک آن بسی مطلوب است و چون از حد گذرد زشت و ناپسند آید. (از نقد الشعر چ 1 ص 69). شمس قیس رازی آرد: هر تغییر که باصول افاعیل عروضی درآید آنرا زحاف خوانند. و معنی زحف دوری است از اصل و تاخیر از مقصد و مقصود. و از این جهت ’سهم زاحف’ تیری را گویند که ازنشانه بیک سو افتد. و بحکم آنکه عامۀ شعرا هر تغییر که در نفس کلام منظوم افتد... و شعر بدان منکسر گردد و وزن مختل شود آنرا زحف خوانند، عروضیان اصطلاح کرده اند که تغییرات جائز را که در اصول بحور از لوازم تنوع اشعار است و اغلب آن در شعر هیچ گرانی پدید نیاورد بل که شعر را در بعضی بحور مستثقل الاصل مقبول و مستعذب گرداند، زحاف خوانند بصیغت جمع. و لفظ زحف بصیغت واحد بر آن اطلاق نکنند و جمع زحاف، ازاحیف آرند تا هم درین تسمیت معنی دوری از اصل حاصل باشد و هم لفظا میان تغییرات جایز و ناجایز که در اشعار بود فرق ظاهر بود. و گویند، بیت مزاحف درست است، و بیت منزحف منکسر. و چون این مقدمه معلوم شد، حقیقت زحاف، اسکان متحرکی است یا نقصان حرفی یا دو یا سه، و در ازاحیف اشعار عجم تا پنج حرف ممکن است که از جزوی ساقط شود. و باشد که حرفی یا دوحرف به آخر فعلی در افزایند. و در اشعار پارسی بیش از یک حرف زاید در آخر ضروب مستعمل نیست، الا آنکه بعضی عروضیان متکلف در بحر مثمن الاجزاء که جزو ضرب آن بدو حرف باز آمده باشد، چون ’فع’ یا بسه حرف باز آمده باشد چون ’فاع’ این فع و فاع را بر جزوی که پیش از آن است میافزایند و بیت مثمن را مسدس میگردانند... و این ازاحیف که بیان کردیم سه نوعست: نوعی آنکه در شعر هیچ گرانی پدید نیارد و بیت مزاحف آن با بیت سالم، در عذوبت و قبول طبع، برابر باشد. چنانک در بحر رمل که بیت سالم آن این است: باز در پوشید گیتی تازه و رنگین قبائی عالمی را کرد مشکین بوی زلف آشنایی. و بیت مزاحف آن این است: جرم خورشید چو از حوت در آید بحمل اشهب روز کند ادهم شب را ارجل. و هر دو در عذوبت برابرند. نوع دوم، زحافی باشد که از سالم خوشتر و بطبع نزدیکتر بود. بل که بیت سالم نسبت با مزاحف، گران و نامطبوع آید، چنانکه بحر مضارع که بیت سالم آن این است: نگارینا کار ما را چرا نیکو می نسازی. بروزن مفاعیلن فاعلاتن، مفاعلین فاعلاتن که اصل افاعیل بحر مضارع در شعر پارسی است و این مصراع، با سلامت اجزاء، ثقیل و نامطبوع می آید و چون بزحافی که آنرا خرب خوانند میم ونون از مفاعلین بیندازی تا فاعیل بماند و مفعول بجای آن بنهی، وزنی مقبول و شعری مطبوع شود چنانکه: دلدار، کار ما را نیکو همی نسازد. بر وزن مفعول فاعلاتن، مفعول فاعلاتن. نوع سوم، زحافی باشد که شعر بدان گران شود. پس اگرچه جایز باشد، ترک استعمال آن اولی بود، چنانک در بحر متقارب که بیت سالم آن این است: نگارا بعشوه دلم را ربودی. بر وزن ’فعولن فعولن، فعولن فعولن’ که اصل افاعیل این بحر است و اگر بزحافی که آنرا ثلم خوانند، حرفی از اول آن بیندازی تا فعولن، عولن شود و فعلن بجای آن بنهی و گویی: یارا بعشوه، دلم را ربودی. بر وزن ’فعلن فعولن فعولن فعولن’، گران و نامطبوع شود و فی الجمله هر زحاف که از استعمال آن، پنج حرف متحرک جمع آید بهمه وجوه باطل باشد، چنانکه مس تفعلن از بحر مجتث، که چون نون از آن بیندازی، از فاعلاتن که بعد از آن است الف نتوان انداخت ازبهر آنک پنج متحرک متوالی بهم آید... و هر زحاف که از آن چهار متحرک متوالی حاصل آید، اگرچه در اشعار عرب جایز است، در اشعار پارسی نیاید و اگر بیارند قبح آن در اشعار عجم بیش از آن باشد که در اشعار عرب. وبدان که جملۀ از احیف اشعار عجم سی و پنج است، بیست و دو، ازاحیف اشعار عرب و سیزده از موضوعات عروضیان عجم. و چنانکه خلیل رحمه اﷲ هر یک را ازاحیف اشعارعرب لقبی از اسماء مصادر یا نعوت، مناسب تصرف آن درافاعیل، نهاده است، عجم نیز ازاحیف خویش را اسامی نهاده اند. و بعضی متکلفان سه زحاف دیگر افزوده اند. تعداد زحافات و اسامی آنها از این قرار است: اذالت، اسباغ، بتر، تخلیع، تخنیق، ترفیل، تشعیث، تضییف، تطویل، توسیع، ثرم، ثلم، جب، جحف، جدع، حذف، خبل، خبن، ضرب، خرم، ربع، رفع، زلل، سلخ، شتر، شکل، صدر، صلم، طرفان، طمس، طی، عجز، قبض، قصر، قطع، کشف، کف ّ، مراقبت، مسخ، معاقبت، نحر، وقف، هتم، حذذ. از ازاحیف مذکور 22 زحاف که از وضع عرب است و در اشعار عجم نیز بکار میرود این است: قبض، قصر، حذف، خبن، کف ّ، خرم، شکل، خرب، شتر، قطع، تشعیث، طی، وقف، کشف، صلم، معاقبت، صدر، عجز، طرفان، مراقبت، اسباغ و اذاله، و آن سیزده زحاف که از موضوعات عروضیان عجم است این است: جدع، هتم، جحف، تخلیع، سلخ، طمس، جب، زلل، نحر، رفع، ربع، بتر و حذذ، و آن سه زحاف که چنانکه قبلاً گفتیم بعضی از متکلفان افزوده اند این است: توسیع و تضفیت و تطویل. (از المعجم چ مدرس رضوی صص 35- 50). دیگر عروضیان را درباره تعداد و کیفیت زحافات نظرهایی دیگر نیز هست، و نیز عروضیان عرب و پارسی زبان را در همه مبانی عروضی و از آن جمله زحافات خلافها هست و آنچه مسلم است این قواعد را در مورد شعر پارسی بطور مطلق نمیتوان بکاربست. بطور خلاصه قواعد مذکور در زحافات جای تامل و نظر است. رجوع به مرآه الخیال ص 97، نقدالشعر جعفر بن قدامه ص 68 و 69، وزن شعر فارسی بقلم خانلری صص 206- 220، بحث انتقادی در عروض فارسی تألیف خانلری صص 128- 141 و کلمه های اذاله، صدر، اسباغ، صلم، طمس، طی، حذذ، جدع، قبض، ابتر، ازل، اخرب، و اخرم در این لغت نامه شود
در لغت مرادف زحف بمعنی رفتن و خزیدن است. (از محیط المحیط). رجوع به معنی بعد شود، (اصطلاح شعر و عروض) افتادن حرفی است میان دو حرف، پس یکی بدیگری نزدیک شود. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). انداختن حرفیست از میان دو حرف و رفتن این دو حرفست نزدیک بهم و آن شعر را مزاحف میگویند یعنی حرف افتاده. (ترجمه قاموس). در اصطلاح عروضیان دگرگونیی است که عارض سبب خفیف یا سبب ثقیل گردد و این دگرگونی گاه با حذف حرفی است که آنرا خبن خوانند و گاه با وقص که حذف و اضمار حرکت یا یکی از آن دو است. مثلاً، فاعلن پس از خبن فعلن (بدون الف) میشود و متفاعلن به اضمار، متفاعلن (به سکون تاء). و در حقیقت متفاعلن پس از اضمار به مستفعلن تبدیل میگردد. و پس از وقص، متفاعلن، مفاعلن میگردد (به حذف تاء متحرک، که در نتیجه یک حرف و یک حرکت حذف شده است). و جملۀ این تغییرات را زحاف گویند از باب تغلیب، زیرا بیشتر تغییرات مذکور بصورت سقوط حرفی است از میان دو حرف، گویی هر یک از دو حرف (که در دو طرف حرف محذوف قرار دارند) بسوی آن دیگری میخزد تا بدان برسد (از زحف بمعنی رفتن و خزیدن). ج، زحافات. و گاه در یک جزء (از شعر) دو نوع زحاف پدید آیدو این مانند خبن است در مستفعلن که اسم است اجتماع خبن (حذف سین) و طی (حذف فاء) را. در این صورت این زحاف را زحاف مزدوج نامند و در غیر این صورت زحاف منفرد خوانند. (از محیط المحیط). زحاف نقصی است که در سبب بیت پدید آید و این بیت را مزاحف گویند زیرا با وجود زحاف، از سلامت بدور افتاده و معیوب گردیده است. (از لسان البلاغه). در علم عروض، کم یا زیاد کردن حرف یا حروف است در رکن وزن. و چنان شعر را مُزاحَف گویند. زحاف جَمعِ واژۀ زحف است لیکن در واحد هم استعمال میشود. (فرهنگ نظام). افتادن و ساقط شدن در شعر، حرفی میان دو حرف. و آن شعر را مزاحف بفتح حا خوانند، کذا در منتخب. و مؤلف عروض سیفی گوید: زحاف تغییری است که واقع شود در رکن بزیادت یا بنقصان، و آن رکن که در آن این تغییر واقع شود، مزاحف و غیر سالم خوانند، و زحاف جمع زحف است (کذا) بفتح اول و سکون ثانی. و در اصطلاح عروضیان، استعمال نکنند مگر زحاف - انتهی. و در جامع الصنایع آمده: زحف آن است که از رکنی یک حرف یا دو حرف را کم یا بیش کنند. پس چون زحف در اول افتد یعنی در صدر، آنرا ابتداگویند و چون در عروض افتد فصل خوانند و چون در میان بیت یا در مصراع آخر بیت بضرب پیوندد، لقب بغایت یابد و چون در همه بیت افتد، اعتدال نام نهند - انتهی. (از کشاف اصطلاحات الفنون چ ترکیه ج 1 صص 680- 681). ابوالفرج بن قدامه گوید: زحاف اگر چند از عیوب شعر است اما چون بافراط و پیاپی نباشد بر ملاحت و حسن شعرمیافزاید همچون زبان گرفتن و لثغت در زنی خوبروی که اندک آن بسی مطلوب است و چون از حد گذرد زشت و ناپسند آید. (از نقد الشعر چ 1 ص 69). شمس قیس رازی آرد: هر تغییر که باصول افاعیل عروضی درآید آنرا زحاف خوانند. و معنی زحف دوری است از اصل و تاخیر از مقصد و مقصود. و از این جهت ’سهم زاحف’ تیری را گویند که ازنشانه بیک سو افتد. و بحکم آنکه عامۀ شعرا هر تغییر که در نفس کلام منظوم افتد... و شعر بدان منکسر گردد و وزن مختل شود آنرا زحف خوانند، عروضیان اصطلاح کرده اند که تغییرات جائز را که در اصول بحور از لوازم تنوع اشعار است و اغلب آن در شعر هیچ گرانی پدید نیاورد بل که شعر را در بعضی بحور مستثقل الاصل مقبول و مستعذب گرداند، زحاف خوانند بصیغت جمع. و لفظ زحف بصیغت واحد بر آن اطلاق نکنند و جمع زحاف، ازاحیف آرند تا هم درین تسمیت معنی دوری از اصل حاصل باشد و هم لفظا میان تغییرات جایز و ناجایز که در اشعار بود فرق ظاهر بود. و گویند، بیت مزاحف درست است، و بیت منزحف منکسر. و چون این مقدمه معلوم شد، حقیقت زحاف، اسکان متحرکی است یا نقصان حرفی یا دو یا سه، و در ازاحیف اشعار عجم تا پنج حرف ممکن است که از جزوی ساقط شود. و باشد که حرفی یا دوحرف به آخر فعلی در افزایند. و در اشعار پارسی بیش از یک حرف زاید در آخر ضروب مستعمل نیست، الا آنکه بعضی عروضیان متکلف در بحر مثمن الاجزاء که جزو ضرب آن بدو حرف باز آمده باشد، چون ’فع’ یا بسه حرف باز آمده باشد چون ’فاع’ این فع و فاع را بر جزوی که پیش از آن است میافزایند و بیت مثمن را مسدس میگردانند... و این ازاحیف که بیان کردیم سه نوعست: نوعی آنکه در شعر هیچ گرانی پدید نیارد و بیت مزاحف آن با بیت سالم، در عذوبت و قبول طبع، برابر باشد. چنانک در بحر رمل که بیت سالم آن این است: باز در پوشید گیتی تازه و رنگین قبائی عالمی را کرد مشکین بوی زلف آشنایی. و بیت مزاحف آن این است: جرم خورشید چو از حوت در آید بحمل اشهب روز کند ادهم شب را ارجل. و هر دو در عذوبت برابرند. نوع دوم، زحافی باشد که از سالم خوشتر و بطبع نزدیکتر بود. بل که بیت سالم نسبت با مزاحف، گران و نامطبوع آید، چنانکه بحر مضارع که بیت سالم آن این است: نگارینا کار ما را چرا نیکو می نسازی. بروزن مفاعیلن فاعلاتن، مفاعلین فاعلاتن که اصل افاعیل بحر مضارع در شعر پارسی است و این مصراع، با سلامت اجزاء، ثقیل و نامطبوع می آید و چون بزحافی که آنرا خرب خوانند میم ونون از مفاعلین بیندازی تا فاعیل بماند و مفعول ُ بجای آن بنهی، وزنی مقبول و شعری مطبوع شود چنانکه: دلدار، کار ما را نیکو همی نسازد. بر وزن مفعول فاعلاتن، مفعول فاعلاتن. نوع سوم، زحافی باشد که شعر بدان گران شود. پس اگرچه جایز باشد، ترک استعمال آن اولی بود، چنانک در بحر متقارب که بیت سالم آن این است: نگارا بعشوه دلم را ربودی. بر وزن ’فعولن فعولن، فعولن فعولن’ که اصل افاعیل این بحر است و اگر بزحافی که آنرا ثلم خوانند، حرفی از اول آن بیندازی تا فعولن، عولن شود و فعلن بجای آن بنهی و گویی: یارا بعشوه، دلم را ربودی. بر وزن ’فعلن فعولن فعولن فعولن’، گران و نامطبوع شود و فی الجمله هر زحاف که از استعمال آن، پنج حرف متحرک جمع آید بهمه وجوه باطل باشد، چنانکه مس تفعلن از بحر مجتث، که چون نون از آن بیندازی، از فاعلاتن که بعد از آن است الف نتوان انداخت ازبهر آنک پنج متحرک متوالی بهم آید... و هر زحاف که از آن چهار متحرک متوالی حاصل آید، اگرچه در اشعار عرب جایز است، در اشعار پارسی نیاید و اگر بیارند قبح آن در اشعار عجم بیش از آن باشد که در اشعار عرب. وبدان که جملۀ از احیف اشعار عجم سی و پنج است، بیست و دو، ازاحیف اشعار عرب و سیزده از موضوعات عروضیان عجم. و چنانکه خلیل رحمه اﷲ هر یک را ازاحیف اشعارعرب لقبی از اسماء مصادر یا نعوت، مناسب تصرف آن درافاعیل، نهاده است، عجم نیز ازاحیف خویش را اسامی نهاده اند. و بعضی متکلفان سه زحاف دیگر افزوده اند. تعداد زحافات و اسامی آنها از این قرار است: اذالت، اسباغ، بتر، تخلیع، تخنیق، ترفیل، تشعیث، تضییف، تطویل، توسیع، ثرم، ثلم، جب، جحف، جدع، حذف، خبل، خبن، ضرب، خَرْم، رَبْع، رفع، زلل، سلخ، شَتْر، شَکْل، صدر، صلم، طرفان، طمس، طی، عجز، قبض، قصر، قطع، کشف، کف ّ، مراقبت، مسخ، معاقبت، نحر، وقف، هتم، حذذ. از ازاحیف مذکور 22 زحاف که از وضع عرب است و در اشعار عجم نیز بکار میرود این است: قبض، قصر، حذف، خبن، کف ّ، خَرْم، شَکْل، خرب، شَتْر، قطع، تشعیث، طی، وقف، کشف، صلم، معاقبت، صدر، عجز، طرفان، مراقبت، اسباغ و اذاله، و آن سیزده زحاف که از موضوعات عروضیان عجم است این است: جدع، هتم، جحف، تخلیع، سلخ، طمس، جب، زلل، نحر، رفع، رَبْع، بتر و حذذ، و آن سه زحاف که چنانکه قبلاً گفتیم بعضی از متکلفان افزوده اند این است: توسیع و تضفیت و تطویل. (از المعجم چ مدرس رضوی صص 35- 50). دیگر عروضیان را درباره تعداد و کیفیت زحافات نظرهایی دیگر نیز هست، و نیز عروضیان عرب و پارسی زبان را در همه مبانی عروضی و از آن جمله زحافات خلافها هست و آنچه مسلم است این قواعد را در مورد شعر پارسی بطور مطلق نمیتوان بکاربست. بطور خلاصه قواعد مذکور در زحافات جای تامل و نظر است. رجوع به مرآه الخیال ص 97، نقدالشعر جعفر بن قدامه ص 68 و 69، وزن شعر فارسی بقلم خانلری صص 206- 220، بحث انتقادی در عروض فارسی تألیف خانلری صص 128- 141 و کلمه های اذاله، صدر، اسباغ، صلم، طمس، طی، حذذ، جدع، قبض، ابتر، ازل، اخرب، و اخرم در این لغت نامه شود
ابن ابی الزحاف اصفهانی مکنی به ابومحمد. از ابن جریح و هشام قردوسی و مثنی بن صباح و مسلم بن خالد روایت دارد. و عقیل بن یحیی و فرزندش جعفر بن زحاف از او روایت دارند. ابو محمد بن حیان روایت کرد برای من از ابوعبدالله محمد بن یحیی از عقیل بن یحیی حافظ از زحاف ابومحمد اصفهانی از ابن جریح از عطا از ابن عباس که یک دانشمند برای شیطان ناگوارتر است از هزار عابد. (از ذکر اخبار اصفهان ج 1 ص 321)
ابن ابی الزحاف اصفهانی مکنی به ابومحمد. از ابن جریح و هشام قُردوسی و مثنی بن صباح و مسلم بن خالد روایت دارد. و عقیل بن یحیی و فرزندش جعفر بن زحاف از او روایت دارند. ابو محمد بن حیان روایت کرد برای من از ابوعبدالله محمد بن یحیی از عقیل بن یحیی حافظ از زحاف ابومحمد اصفهانی از ابن جریح از عطا از ابن عباس که یک دانشمند برای شیطان ناگوارتر است از هزار عابد. (از ذکر اخبار اصفهان ج 1 ص 321)
صیغۀ مبالغه است از زحف. بسیار خزنده، نوعی از ملخ را زحاف گویند درمقابل دیگر نوع آن که پرواز کننده است. (از اقرب الموارد) ، آنچه بر شکم رود (از حیوانات) مانند مارها. (از المعجم الوسیط). رجوع به زحافه و زحّافات شود
صیغۀ مبالغه است از زحف. بسیار خزنده، نوعی از ملخ را زحاف گویند درمقابل دیگر نوع آن که پرواز کننده است. (از اقرب الموارد) ، آنچه بر شکم رود (از حیوانات) مانند مارها. (از المعجم الوسیط). رجوع به زحافه و زَحّافات شود
مصحف فروش. (ربنجنی) (معجم البلدان) ، آنکه کتاب را بخیه زند و جلد کند. جلدساز کتاب. ترتیب دهنده صحف، فروشندۀ صحف، کسی که در خواندن صحیفه خطا کند. (اقرب الموارد)
مصحف فروش. (ربنجنی) (معجم البلدان) ، آنکه کتاب را بخیه زند و جلد کند. جلدساز کتاب. ترتیب دهنده صحف، فروشندۀ صحف، کسی که در خواندن صحیفه خطا کند. (اقرب الموارد)
فراهم آمدنگاه کوچک، آب را. (از منتهی الارب). جای جمع شدن آب. (غیاث اللغات) ، جمع واژۀ صحیفه: از صحاف مثنوی این پنجم است در بروج چرخ جان چون انجم است. (مثنوی). این جمع در منتهی الارب و اقرب الموارد و تاج العروس و دزی دیده نشدولی در فرهنگ ناظم الاطباء آمده است جمع واژۀ صحفه. (منتهی الارب) (ترجمان علامۀ جرجانی)
فراهم آمدنگاه کوچک، آب را. (از منتهی الارب). جای جمع شدن آب. (غیاث اللغات) ، جَمعِ واژۀ صحیفه: از صحاف مثنوی این پنجم است در بروج چرخ جان چون انجم است. (مثنوی). این جمع در منتهی الارب و اقرب الموارد و تاج العروس و دزی دیده نشدولی در فرهنگ ناظم الاطباء آمده است جَمعِ واژۀ صَحفَه. (منتهی الارب) (ترجمان علامۀ جرجانی)
وحوفه. افزون گشتن و انبوه و پیچیده شدن بیخهای گیاه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (شرح قاموس) (آنندراج) ، بسیار نیکو شدن موی. (تاج المصادر بیهقی). افزون گشتن گیاه و موی و پیچیده شدن بیخ های آن. (ناظم الاطباء)
وحوفه. افزون گشتن و انبوه و پیچیده شدن بیخهای گیاه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (شرح قاموس) (آنندراج) ، بسیار نیکو شدن موی. (تاج المصادر بیهقی). افزون گشتن گیاه و موی و پیچیده شدن بیخ های آن. (ناظم الاطباء)
بهر جزی جزاندن یا دگرگون کردن بهرهای درست خزنده تغییری که به اجزای سالم اصلی داده باشند تا اجزای فرعی غیر سالم از آن منشعب شود. آن جزو را که از تغییر حاصل شده مزاحف گویند جمع زحافات
بهر جزی جزاندن یا دگرگون کردن بهرهای درست خزنده تغییری که به اجزای سالم اصلی داده باشند تا اجزای فرعی غیر سالم از آن منشعب شود. آن جزو را که از تغییر حاصل شده مزاحف گویند جمع زحافات