جدول جو
جدول جو

معنی وجیعه - جستجوی لغت در جدول جو

وجیعه
(وَ عَ)
موجع و دردناک. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از وجیهه
تصویر وجیهه
(دخترانه)
زیبا، خوشگل، دارای قدر و منزلت نزد مردم
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از وجیه
تصویر وجیه
نیکوروی، صاحب قدر و جاه، بزرگ قوم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وجیهه
تصویر وجیهه
خوب رو (زن)، دارای قدر و جاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وجیزه
تصویر وجیزه
مختصر، کوتاه، کلام مختصرومفید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ضجیعه
تصویر ضجیعه
مؤنث واژۀ ضجیع، هم خوابه، هم بستر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وقیعه
تصویر وقیعه
وقیعت، بدگویی و غیبت کردن از کسی، فتنه، فساد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ودیعه
تصویر ودیعه
سپرده شده، در علم حقوق مالی که به امانت نزد کسی بگذارند، سپرده
فرهنگ فارسی عمید
(وَ ءَ)
گاو ماده، یک نوع طعامی که از خرما و ملخ کوفته و روغن زیتون یا از پست و خرما ترتیب دهند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ عَ)
نام آبی. (ناظم الاطباء). آبی است مر بنی اسد را. (منتهی الارب) (آنندراج) (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(شَ عَ)
زن پردل و دلاور. ج، شجائع. (منتهی الارب). مؤنث شجیع، زن پردل. عرب، شجاعت و کرم را در زنان مذموم و در مردان ممدوح دانند همچنانکه ترس و بخل را در مردان نکوهش کنند و در زنان نیک شمرند. ج، شجائع، شجاع، شجع. (از اقرب الموارد) ، زن پردل و جسور در گفتار. ج، شجائع، شجاع، شجع. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(ضَ عَ)
تأنیث ضجیع
لغت نامه دهخدا
(وَ عَ)
ولیع. (اقرب الموارد). رجوع به ولیع شود
لغت نامه دهخدا
(وَ مَ)
علف و گندم آفت رسیده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد از قاموس)
لغت نامه دهخدا
(وَ زَ)
مؤنث وجیز. ملخص. کوتاه. خلاصه. موجز. رجوع به وجیز شود
لغت نامه دهخدا
(وَ بَ)
روزینه و راتب از طعام و جز آن. (منتهی الارب). وظیفه. (اقرب الموارد). روزینه و راتب از طعام و جز آن. وظیفه و وجه گذران از طعام و جز آن. (آنندراج) ، بیع و هو ان یوجب البیع علی ان یاخذ البایع من ثمنه بعضاً فبعضاً فاذا استوفی یقال استوفی وجیبته. (منتهی الارب). وجیبه آن است که بیع بدانگونه ایجاب گردد که ثمن به اقساط به بایع مسترد گردد و چون همه ثمن به بایع رد شد گویند استوفی وجیبته. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). لزوم بیع و دریافت وجه آن کم کم و همینکه تمام وجه دریافت شد میگویند قد استوفی وجیبته. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وَ عَ)
گیاه شورمزه. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، ثمن کم کرده، یا آنچه کم کنند و فرودنهند از چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، شتر مایل به چراگاه شیرین. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، عشر رباح که سلطان گیرد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). عشر باج که سلطان گیرد. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، پسرخوانده. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) ، زنازاده. (اقرب الموارد) ، کتاب که در آن حکمت نویسند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). ج، وضائع. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، گندم که آن را کوفته و با روغن آمیخته، خورند. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) ، نام گروههای لشکر که به نامهای ایشان مواضع و شهرها را مسمی سازند که اهل آن غزانکنند، رخت و بار قوم. ج، وضائع. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قَبَ)
زیان زده گردیدن مردم در تجارت. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). زیان کردن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی). بیع شخص است آنچه را مالک میباشد به بهایی کمتر از آنچه خریداری کرده است. (کشاف اصطلاحات الفنون) ، گیاه شور خورانیدن شتر را و ملازم آن گردانیدن او را. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) ، گیاه شور خوردن و ملازم بودن آن را. (منتهی الارب). گیاه شور خوردن شتر در اطراف آب و ملازم بودن آن را. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ عَ)
ماده شتر عاجز از رفتن به سفر. (از اقرب الموارد). ماده شتری که از سفری بازگردد بسوی سفری. (آنندراج) (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ج، رجائع. (منتهی الارب) (آنندراج) ، ناقۀ دوم که از بهای ناقۀ اول خریده باشند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). ج، رجایع. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از وجیه
تصویر وجیه
مهتر قوم، شریف قوم، روی شناس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ودیعه
تصویر ودیعه
مالی که به امانت نزد کسی بگذارند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وضیعه
تصویر وضیعه
چهار پا طرز استقرار، موقع موقعیت وضعیت اجتماعی وضعیت سیاسی: (لازم است وضعیت هرج و مرج کنونی مالیه... محوگشته) توضیح این کلمه را فارسی زبانان از (وضع) عربی ساخته اند. بعضی این کلمه را غلط پندارند و غلط نیست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وقیعه
تصویر وقیعه
وقعیت در فارسی دشیادی (غیبت کردن)، کشمکش، کشت و کشتار، آسیب جنگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وجیبه
تصویر وجیبه
مزد گیره (جیره)، کاستکاری سودای کاستی (معامله قسطی)
فرهنگ لغت هوشیار
وجیزه در فارسی مونث وجیز سخن پیراسته مونث وجیز، کلام مختصر و مفید: (و نقش طرازاین نسیج و جیزه ماثر این دولت را ساخت)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وجیهه
تصویر وجیهه
زن زیبا، و صاحب قدر و منزلت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فجیعه
تصویر فجیعه
پتیار پتیار سخت درد سخت سختی، اندوه دردناک، جمع فجائع (فجایع)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضجیعه
تصویر ضجیعه
مونث ضجیع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شجیعه
تصویر شجیعه
زن پر دل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وجیزه
تصویر وجیزه
((وَ ز))
مؤنث وجیز، کلام مختصر و مفید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وجیهه
تصویر وجیهه
((وَ هَ یا ه))
مؤنث وجیه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فجیعه
تصویر فجیعه
((فَ عِ))
سختی، اندوه، دردناک، جمع فجایع، فجیعت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ودیعه
تصویر ودیعه
((وَ عِ یا عَ))
پولی یا مالی که به امانت سپرده شود، ودیعت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ودیعه
تصویر ودیعه
سپرده
فرهنگ واژه فارسی سره
امانت، سپرده، ودیعت
فرهنگ واژه مترادف متضاد