جدول جو
جدول جو

معنی وجوبه - جستجوی لغت در جدول جو

وجوبه
(فَ طَ)
ترسو شدن. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). جبان شدن. (اقرب الموارد). بددل و گول گردیدن. (منتهی الارب). بددل شدن. (تاج المصادر بیهقی). ترسو و بددل گردیدن. گول و احمق شدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اجوبه
تصویر اجوبه
جواب ها، مقابل سؤال ها، پاسخ ها، چیزهایی که در مقابل خطاب، دعا، اعتراض، آزمون، معادله های ریاضی یا نامه گفتها و نوشته می شود، کنایه از جبران ها، جمع واژۀ جواب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جوبه
تصویر جوبه
میدان، جایی از شهر که آنچه خواربار از خارج می آورند در آنجا به فروش می رسد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وجوه
تصویر وجوه
وجه ها، طریقه ها، روش ها، پول ها، علت ها، سبب ها، روی ها، چهره ها، امکان ها، توان ها، صفحه ها، وجودها، ذات ها، جمع واژۀ وجه
وجوه اعیان: اشراف، بزرگان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وجوب
تصویر وجوب
واجب بودن، ضرورت، لزوم
فرهنگ فارسی عمید
(وَ بَ)
روزینه و راتب از طعام و جز آن. (منتهی الارب). وظیفه. (اقرب الموارد). روزینه و راتب از طعام و جز آن. وظیفه و وجه گذران از طعام و جز آن. (آنندراج) ، بیع و هو ان یوجب البیع علی ان یاخذ البایع من ثمنه بعضاً فبعضاً فاذا استوفی یقال استوفی وجیبته. (منتهی الارب). وجیبه آن است که بیع بدانگونه ایجاب گردد که ثمن به اقساط به بایع مسترد گردد و چون همه ثمن به بایع رد شد گویند استوفی وجیبته. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). لزوم بیع و دریافت وجه آن کم کم و همینکه تمام وجه دریافت شد میگویند قد استوفی وجیبته. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
جبه. لازم شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به وجوب شود
لغت نامه دهخدا
(وُ)
جمع واژۀ وجه . (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج). به معنی روی مردم از هرچیزی و مهتر قوم. (آنندراج) ، در تداول، طریقه ها و روش ها وطورها و نوع ها. (ناظم الاطباء) : نفاذ امر پادشاهانه از همه وجوه حاصل آمد. (کلیله و دمنه).
- وجوه البلد، اشراف شهر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
- وجوه و نظایر، علم وجوه و نظایر از فروع علم تفسیر به شمار میرود و معنای آن این است که یک کلمه که در مواضعی از قرآن به یک لفظ و یک حرکت آمده در هر جا معنایی مغایر با معنای جای دیگر داشته باشد. در این باره دانشمندان را تألیفهاست. از جمله شیخ جمال الدین ابوالفرج عبدالرحمان بن علی بن محمد بن جوزی کتابی تألیف کرده به نام نزههالاعین فی علم الوجوه و النظایر. رجوع به کشف الظنون شود.
، پولها. (ناظم الاطباء). پول و حقوق. مواجب: وجوه مواجب حشم و ابواب معایش لشکر در انحطاط افتاد. (ترجمه تاریخ یمینی). ج، وجوهات.
- وجوه بریه، پولها که بر سبیل مبرات دهند.
- وجوه متحرک (اصطلاح بانکی) ، پول درحرکت. مقابل پول راکد.
- وجوه کوکب (اصطلاح هیأت و نجوم) ، نزد منجمان عبارت است از قسمت هربرجی به سه قسم و هر قسمی را که ده درجه باشد به توالی بروج وجه خوانند و هریک را به کوکبی منسوب سازندچنانکه ده درجۀ اول حمل نصیب مریخ است و ده درجۀ میانه نصیب آفتاب و ده درجۀ آخر نصیب زهره و ده درجۀ اول ثور نصیب عطارد و ده درجۀ میانه نصیب قمر و ده درجۀ آخر نصیب زحل و هم بر این قیاس تا آخر حوت. (کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
(فَ زَ)
آماده به حمله شدن در جنگ. (منتهی الارب). آماده گردیدن برای حمله در جنگ. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
سطبر و درشت گردیدن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد). سخت و زفت شدن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(وَجْ جا بَ)
ترسو. جبان. (اقرب الموارد). سخت گول بددل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
اندک شیر شدن گوسفند. (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(مَ بَ)
پاسخ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جواب. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ جَ و وَ بَ)
ارض مجوبه، زمینی که بر آن جابجا باران باریده باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). مؤنث مجوب و گویند: ارض مجوبه، زمین جابجا باران رسیده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عُ بَ)
چیزی که مردم را به شگفت آرد. و این مخفف اعجوبه است:
ای شیخ شهر با که توان این عجوبه گفت
بی پرده گشت شید نهان از ردای تو.
محسن تأثیر (از آنندراج).
و رجوع به اعجوبه شود
لغت نامه دهخدا
(اَ وِ بَ)
جمع واژۀ جواب. (دهّار) ، جوادتر. بخشنده تر. جوانمردتر.
- اجودالعرب، لقب طلحه بن عبیدالله بن خلف بن أسعد الخزاعی است.
- امثال:
اجود من حاتم، جوانمردتر از حاتم.
اجود من کعب بن مامه الایادی.
اجود من لافظه، بخشنده تر از دریا.
اجود من هرم، بخشنده تر از هرم بن سنان. (مجمع الأمثال میدانی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اجوبه
تصویر اجوبه
جمع جواب پاسخها جوابها، جمع جواب، پاسخ ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وجوب
تصویر وجوب
لازم شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وجوه
تصویر وجوه
جمع وجه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وجیبه
تصویر وجیبه
مزد گیره (جیره)، کاستکاری سودای کاستی (معامله قسطی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عجوبه
تصویر عجوبه
مخفف اعجوبه شگفت انگیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وجوه
تصویر وجوه
((وُ))
جمع وجه، راه ها، روش ها، انواع، پول ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وجوب
تصویر وجوب
((وُ))
لازم بودن، ضرورت داشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وجوب
تصویر وجوب
بایستگی
فرهنگ واژه فارسی سره
صور، اقسام، پول، مبالغ، سطوح
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بایستگی، ضرورت، لزوم
فرهنگ واژه مترادف متضاد