جدول جو
جدول جو

معنی وجن - جستجوی لغت در جدول جو

وجن(وَ جَ)
زمین سخت سنگریزه دار. (از اقرب الموارد). رجوع به مدخل قبل شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از وجع
تصویر وجع
درد، بیماری، رنجوری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شجن
تصویر شجن
حزن، اندوه، شاخه های درهم پیچیدۀ درخت، شاخه و شعبه از هر چیز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وجد
تصویر وجد
خوشی، خوشحالی، شادی، در تصوف حالت خوشی گذرا در سالک که با خروش و دست افشانی همراه است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وان
تصویر وان
ظرف بزرگ چینی یا سرامیکی در حمام برای شستن بدن در آن
مانند، نظیر، بان مثلاً پلوان، گله وان، دروان، دشتوان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وجب
تصویر وجب
فاصلۀ میان انگشت بزرگ و انگشت کوچک دست در حالی که تمام انگشت ها باز باشد، اندازۀ دست، وژه، شبر، پنک، بدست، گدست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هجن
تصویر هجن
هجنت ها، سخنهای زشت، معیوب ها و ناشایست ها، عیب ها، زشتی ها، جمع واژۀ هجنت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجن
تصویر مجن
سپر، آنچه از فلز به شکل میله، نوار یا تخته درست می کنند و برای مقاومت یا محافظت در جلو چیز دیگر قرار می دهند مثلاً سپر ماشین
آلتی صفحه ای از جنس چرم یا فلز که در جنگ ها برای جلوگیری از ضربه خوردن به سر و سینه استفاده می شود، ترس، اسپر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سجن
تصویر سجن
سرمای سخت، سجام، سجد، شجد، شجام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لجن
تصویر لجن
گل و لای تیره رنگ که ته جوی و حوض آب جمع می شود
لش، لوش، لژن، بژن، لجم، لژم، غلیژن، غریژنگ، خرّ، خرد، خره، خلیش، کیوغ
فرهنگ فارسی عمید
(مُ وَجْ جَ)
مردی که تندی رخسار وی بزرگ باشد. (ناظم الاطباء). مرد بزرگ تندی رخسار. (منتهی الارب) (آنندراج). مردی بزرگ رخ. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(اَ جَ)
رسن سطبر. (منتهی الارب). رسن ستبر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ رَحْ حی)
خوار گردیدن و فروتنی کردن. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حَ جَ)
گل سرخ. (منتهی الارب). رجوع به حوجم و حوجمه شود
لغت نامه دهخدا
(وَ نَ)
منقار مرغان. (برهان) (آنندراج). نوک مرغان. منقار مرغ. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وَ / وِ / وُ نَ / وَ جَ نَ / وَ جِ نَ)
و همچنین اجنه. رخساره یا تندی رخسار. (منتهی الارب). و در آن پنج لغت آمده است. (منتهی الارب) (آنندراج) (غیاث اللغات). افراز رخ. (مهذب الاسماء). برآمدگی از دوگونۀ رخسار. (اقرب الموارد). جزء برآمده از رخسار و به اصطلاح تشریح، آن استخوان از استخوانهای صورت که در زیر چشم واقع شده و برآمدگی رخسار از وی میباشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سجن
تصویر سجن
زندان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طجن
تصویر طجن
بریان کردن بریانپزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شجن
تصویر شجن
اندوه، حزن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجن
تصویر تجن
نهری که از رود جدا کنند
فرهنگ لغت هوشیار
خازکردن (خازه خمیر)، سرشتن، کره زدن، لنگخیز برخاستن به سختی یا با یاری دستواره بازوره از بیماری ها (بواسیر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دجن
تصویر دجن
باران پیاپی روز بارانی، تاریکی انبوه، تاریکی ابر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حجن
تصویر حجن
کجی خمیدگی خماندن، باز گرداندن
فرهنگ لغت هوشیار
چوبی که در زیر آن غلطکها نصب کنند و بر گردن بندند و بر بالای غله ای از کاه جدا نشده باشد بگردانند تا غله از کاه جدا شود. سیاه
فرهنگ لغت هوشیار
گونه رخ بخشی از چهره آدمی در دو پهلو بالای دماغ و زیر دو چشم که بر آن در مردان موی یا ریش نمی روید و بالای لپ است. فارسی گویان آن را برابر رخسار به کار می برند که در پارسی با چهره برابر است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توجن
تصویر توجن
خواری، فروتنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جوجن
تصویر جوجن
مقیاس طول هندی معادل 8 یا 32000 ذراع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وجنا
تصویر وجنا
بزرگ گونه بزرگ رخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وجنه
تصویر وجنه
((وَ نِ))
چهره، رخسار، جمع وجنات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وجه
تصویر وجه
سویه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از لجن
تصویر لجن
لژن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از وجب
تصویر وجب
وژه
فرهنگ واژه فارسی سره
دارای حرارت زیاد سوزنده سوزاننده، چراغی که بر مزار روشن می کردند
فرهنگ گویش مازندرانی
پنجره، روزنه، پنجره، روزنه
فرهنگ گویش مازندرانی
متورّم، تورّم، ورم، ورم کرده
دیکشنری اردو به فارسی