- وجل
- ترس ترسو ترس بیم خوف جغع: اوجال
معنی وجل - جستجوی لغت در جدول جو
- وجل ((وَ جَ))
- ترس، بیم
- وجل
- خوف، ترس، بیم
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
ترسناک
آبگیر مغاک آبگیر، بیمگاه ترسگاه گودالی که در آن آب ایستد، جای ترس و بیم
بجول
ستم کردن ستم
پس آینده، درآینده، دیررس
پیوند
سویه
با مهلت، دیرنده، تاخیر کننده باد گلو، آروغ
مقابل زن، وقتی که بالغ شده محتلم گردد یا از وقتی که متولد می شود اطلاق رجل بر آن گردد، به معنای مرد می باشد
آواز خواندن، نشاط کردن
کلان شکمی، کلان تهیگاهی
طواف کردن، گرد برآمدن
کبک نر
شرم، حیا، شرمندگی
فرومایه دروغ گفتن، سوختن، گادن
چک با مهر و بمعنی عهد نامه و حکم محکم
درد، بیماری، رنجوری
خوشی، خوشحالی، شادی، در تصوف حالت خوشی گذرا در سالک که با خروش و دست افشانی همراه است
شرمگین، شرمنده، شرمسار
گروه سواران، لشکر بزرگ
صمغ درختی به همین نام با طعمی تلخ که مصرف دارویی دارد، بهش، خشل، مقل، مقل ازرق، مقل مکی، مقل عربی، مقل یهود، وقل، راحة الاسد
نوعی درخت خرمای هندی
نوعی درخت خرمای هندی
بالن
نوعی پارچۀ ابریشمی، واله
نوعی پارچۀ ابریشمی، واله
آینده، دیرآینده، بامهلت، مدت دار
زمان مرگ، مرگ، نهایت مدت چیزی، مهلت
اجل معلق: کنایه از مرگ ناگهانی
اجل معلق: کنایه از مرگ ناگهانی
جلیل تر، بزرگ تر، بزرگوارتر، بزرگ، والامقام
عجله ها، گوساله های ماده، جمع واژۀ عجله
مرد، مقابل زن، انسان نر، جنس نرینه از انسان
آروغ، باد صدا داری که از راه گلو بیرون آید، باد گلو، روغ، رچک، وروغ، وارغ، رغ، رجغک برای مثال بسته دائم دهان خود از بخل / کز گلو برنیایدش آجل (؟- مجمع الفرس - آجل)
مقل، صمغ درختی به همین نام با طعمی تلخ که مصرف دارویی دارد، بهش، خشل، مقل ازرق، مقل مکی، مقل عربی، مقل یهود، وقل، راحة الاسد
وصال، پیوند دادن دو یا چند چیز به یکدیگر، پیوستن، مقابل هجر
مرتبط شدن
در علوم ادبی در قافیه، حرفی که بی فاصله به روی می پیوندد و روی به واسطۀ آن متحرک می شود، چنان که در شعر زیر «یا» حرف وصل است و به سبب آن «را» که حرف روی باشد متحرک شده است،برای مثال خوش بود یاری و یاری در کنار سبزه زاری / مهربانان روی برهم وز حسودان بر کناری (سعدی۲ - ۵۷۴)
پیوند
بند اندام، عضو بدن
مرتبط شدن
در علوم ادبی در قافیه، حرفی که بی فاصله به روی می پیوندد و روی به واسطۀ آن متحرک می شود، چنان که در شعر زیر «یا» حرف وصل است و به سبب آن «را» که حرف روی باشد متحرک شده است،
پیوند
بند اندام، عضو بدن