جدول جو
جدول جو

معنی وجاه - جستجوی لغت در جدول جو

وجاه(نَ لَ / لِ دَ)
روباروی. رویاروی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) : قعدت وجاهک (مثلثه) ، یعنی نشستم رویاروی تو، همچنین است قعدت تجاهک. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
وجاه(وِ)
اندازه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). زهاء. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : هذا وجاه الف، این مقدار هزارست، جمع واژۀ وجیهه، جمع واژۀ وجیه. (ناظم الاطباء). رجوع به وجیه و وجیهه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از وجیه
تصویر وجیه
نیکوروی، صاحب قدر و جاه، بزرگ قوم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وجاهت
تصویر وجاهت
وجیه شدن، صاحب جاه و مقام شدن، عزت و حرمت، خوب رویی، زیبایی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وجوه
تصویر وجوه
وجه ها، طریقه ها، روش ها، پول ها، علت ها، سبب ها، روی ها، چهره ها، امکان ها، توان ها، صفحه ها، وجودها، ذات ها، جمع واژۀ وجه
وجوه اعیان: اشراف، بزرگان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وجاء
تصویر وجاء
ضربه ای که با کارد یا دست به جایی از بدن زده شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وجهه
تصویر وجهه
ناحیه، طرف، جانب، سمت، آنچه به آن توجه کنند
فرهنگ فارسی عمید
رجوع به ذی جاه شود
لغت نامه دهخدا
(وَ هََ)
خوبرویی و زیبایی. خوشگلی. (ناظم الاطباء). خوبرویی. (آنندراج). حسن و جمال. (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات) ، روشناسی، عزت. (آنندراج) (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء). و به کسر واو خطاست. (غیاث اللغات از کشف و مزیل و صراح) (آنندراج). رجوع به وجاهه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از وجوه
تصویر وجوه
جمع وجه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وجازه
تصویر وجازه
وجازت در فارسی کوته سخنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وفاه
تصویر وفاه
وفات در فارسی مرگ مردن جان دادن جان سپردن
فرهنگ لغت هوشیار
شیدایی معنی ولاه در الله دیدی. این تقریر مبتنی است بر آنکه الله مشتق از وله واصل آن (ولاه) باشد چنانکه قتاده از مفسرین و ابوالهیثم از لغویین بر آن عقیده رفته اند: (معنی ولاه درالله دیدی چون از قهرش ترسیدی پناه بالله دادی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وجها
تصویر وجها
جمع وجیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وجهه
تصویر وجهه
روش و طریق، سوی و کرانه، جانب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وجیه
تصویر وجیه
مهتر قوم، شریف قوم، روی شناس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وجاء
تصویر وجاء
بی سود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وناه
تصویر وناه
مروارید، آهسته رفتار: زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وجار
تصویر وجار
لور کند، سوارخ کفتار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وجمه
تصویر وجمه
ننگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وجاع
تصویر وجاع
جمع وجع، رنجوری ها دردمندی ها، جمع وجع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وجاق
تصویر وجاق
ترکی تازی گشته از اجاق آتشدان، آرایش سپاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وجال
تصویر وجال
جمع وجل، مزدا ترسناک
فرهنگ لغت هوشیار
گونه رخ بخشی از چهره آدمی در دو پهلو بالای دماغ و زیر دو چشم که بر آن در مردان موی یا ریش نمی روید و بالای لپ است. فارسی گویان آن را برابر رخسار به کار می برند که در پارسی با چهره برابر است
فرهنگ لغت هوشیار
نجات در فارسی بوختک رستار رستگاری رستن، آز، سماروغ، جای بلند، ماده شتر تیز رو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لجاه
تصویر لجاه
لاک پشت دریایی، غوک ماده
فرهنگ لغت هوشیار
ناگاه گرفتن کسی را، ناگاه در آمدن بر کسی. یا موت (مرگ) فجاه. مرگ ناگهانی. ناگهان: فجاه در گذشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وجاهت
تصویر وجاهت
خوبروئی و زیبائی، حسن و جمال، عزت
فرهنگ لغت هوشیار
وجاهت در فارسی خوبرویی، روشناسی، هژیری (عزت و آبرو)، گاه (جاهه) پایگاه پایه، ارج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وجاهت
تصویر وجاهت
((وَ یا وِ هَ))
عزّت، حرمت، خوب رویی، زیبایی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وجاء
تصویر وجاء
((وَ))
آن چه که در آن خیر و نفعی نباشد. مانند، چاه بدون آب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وجیه
تصویر وجیه
((وَ))
نیکورو، زیبا، جمع وجهاء، صاحب قدر و جاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وجهه
تصویر وجهه
((و ه))
طرف، جانب، اعتبار، آبرو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وجوه
تصویر وجوه
((وُ))
جمع وجه، راه ها، روش ها، انواع، پول ها
فرهنگ فارسی معین
جمال، حسن، خوشگلی، زیبایی، صباحت، قشنگی، مقبولی، پذیرش عام، مقبولیت
متضاد: زشتی
فرهنگ واژه مترادف متضاد