جدول جو
جدول جو

معنی وجاذ - جستجوی لغت در جدول جو

وجاذ
(وِ)
جمع واژۀ وجذ به معنی مغاکی که در آن آب گرد آید و حوض. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به وجذ شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از وجاء
تصویر وجاء
ضربه ای که با کارد یا دست به جایی از بدن زده شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وجا
تصویر وجا
بیم، ترس
فرهنگ فارسی عمید
(فُ ضُوو)
خصی کردن، کشتن. (غیاث اللغات). رجوع به وجاء شود
لغت نامه دهخدا
(وَ)
مغاکی در کوه که آب گرد آید در وی. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج) ، حوض. (منتهی الارب). گویند به معنی حوض نیز آید. (از اقرب الموارد). حوض و تالاب. (ناظم الاطباء). ج، وجذان. وجذ. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). وجاذ. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وَ جِ)
مکان وجذ، جای مغاک و حوض ناک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). کثیرالوجاذ. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(وَلْ لا)
دروغگوی که بگوید و نکند. (منتهی الارب) ، خودرأی نادرست دوستی. (از منتهی الارب) ، ذئب ولاذ، الخفی الخفیف. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
ماء وجاء، آب بی خیر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). آب بد بی خیر. (ناظم الاطباء). رجوع به وجا شود
لغت نامه دهخدا
(وَجْ جا)
ترسو. جبان. (اقرب الموارد). سخت گول بددل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، قلب وجاب، کثیرالخفوق. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
اجاح. پرده و پوشش. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (مهذب الاسماء) ، سنگ تابان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، آب اندک که تگ حوض را پوشاند. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب) (اقرب الموارد). آن مقدار آب که بن حوض بپوشد. (مهذب الاسماء) ، لقیته ادنی وجاح، یعنی نخستین دیدم او را. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) (آنندراج). وجاح. وجاح. رجوع به این مدخل ها شود
لغت نامه دهخدا
(وُ)
پرده و پوشش. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وِ)
پرده و پوشش. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وَجْ جا)
بسیارخشم. (المنجد). کثیرالغضب
لغت نامه دهخدا
(وِ)
جمع واژۀ وجد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). به معنی ایستادنگاه آب. رجوع به وجد شود
لغت نامه دهخدا
(وِ / وَ)
گلۀ کفتار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جای گرگ و کفتار. (دهار) (مهذب الاسماء). سوراخ کفتار و جز آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). جای ماندن کفتار و گرگ. (غیاث اللغات) (نصاب). ج، اوجره، وجر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) :
سمنزار گشته دیار سلاحف
چمنزار گشته وجار ثعالب.
حسن متکلم.
، آب کند سیل از وادی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(وِ)
اوجاع. جمع واژۀ وجع. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به وجع شود، جمع واژۀ وجع. (اقرب الموارد). رجوع به وجع شود
لغت نامه دهخدا
(وُ)
اوجاق. اجاق. جای آتش. (اقرب الموارد). جایگاه آتش. موقد، نسق از لشکر و غیر آن. ج، وجاقات. (اقرب الموارد) (المنجد). ج، وجاقات. (اقرب الموارد). این کلمه عربی نیست. (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(وِ)
وجلون. جمع واژۀ وجل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). مردان ترسناک. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(نَ لَ / لِ دَ)
روباروی. رویاروی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) : قعدت وجاهک (مثلثه) ، یعنی نشستم رویاروی تو، همچنین است قعدت تجاهک. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(وِ)
اندازه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). زهاء. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : هذا وجاه الف، این مقدار هزارست، جمع واژۀ وجیهه، جمع واژۀ وجیه. (ناظم الاطباء). رجوع به وجیه و وجیهه شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
باران ضعیف. (اقرب الموارد). معدول از مشجاذ به معنی فلاخن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به مشجاذ و شجذه شود
لغت نامه دهخدا
(وَجْ جا)
طپش دل دارنده. کسی که خفقان قلب دارد. (المنجد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از وجاع
تصویر وجاع
جمع وجع، رنجوری ها دردمندی ها، جمع وجع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لجاذ
تصویر لجاذ
آستانه آستانه در، پیشامدگی ابروی گاباره (گاباره غار)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وجال
تصویر وجال
جمع وجل، مزدا ترسناک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وجاق
تصویر وجاق
ترکی تازی گشته از اجاق آتشدان، آرایش سپاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وجاء
تصویر وجاء
بی سود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وجار
تصویر وجار
لور کند، سوارخ کفتار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وجا
تصویر وجا
بیم خوف بیم مقابل رجا: (بعد از آن گفتند ای بابا بما شاه پیغامی فرستاد ازوجا) (مثنوی) (تا نباشد هیچ محسن بی وجا تا نباشد هیچ خاین بی رجا) (مثنوی) آنچه که درآن خیر و نفعی نباشد مانند چاه بدون آب. ضربتی که با کارد یا دست بعضوی از بدن زنند، کوبیدن خصیه حیوان است بحدی که شهوت جماع وی برطرف گردد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وجا
تصویر وجا
((وَ))
خوف، بیم، مقابل رجا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وجاء
تصویر وجاء
((وَ))
آن چه که در آن خیر و نفعی نباشد. مانند، چاه بدون آب
فرهنگ فارسی معین
بیم، ترس، خوف، وجل، هراس
متضاد: رجا
فرهنگ واژه مترادف متضاد