اجاح. پرده و پوشش. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (مهذب الاسماء) ، سنگ تابان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، آب اندک که تگ حوض را پوشاند. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب) (اقرب الموارد). آن مقدار آب که بن حوض بپوشد. (مهذب الاسماء) ، لقیته ادنی وجاح، یعنی نخستین دیدم او را. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) (آنندراج). وجاح. وجاح. رجوع به این مدخل ها شود
اجاح. پرده و پوشش. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (مهذب الاسماء) ، سنگ تابان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، آب اندک که تگ حوض را پوشاند. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب) (اقرب الموارد). آن مقدار آب که بن حوض بپوشد. (مهذب الاسماء) ، لقیته ادنی وجاح، یعنی نخستین دیدم او را. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) (آنندراج). وِجاح. وُجاح. رجوع به این مدخل ها شود
اندازه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). زهاء. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : هذا وجاه الف، این مقدار هزارست، جمع واژۀ وجیهه، جمع واژۀ وجیه. (ناظم الاطباء). رجوع به وجیه و وجیهه شود
اندازه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). زهاء. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : هذا وجاه الف، این مقدار هزارست، جَمعِ واژۀ وجیهه، جَمعِ واژۀ وجیه. (ناظم الاطباء). رجوع به وجیه و وجیهه شود
بنت الحارث بن سوید تمیمیه متنبیه. نام زنی متنبیه که در کذب بدان مثل زنند و گفته اند: اکذب من سجاح. (منتهی الارب). نام زنی از بنی تمیم، او دعوی نبوت و نزول وحی کرد. جمعی انبوه از او متابعت کردند، شاعری در حق او و مسیلمۀ کذاب گفته: والت سجاح و والاها مسیلمه کذابه من بنی الدنیا و کذاب. سجاح رو به مسیلمه آورد و چون پیروان سجاح افزون بودند پیروان او گفتند کار بسجاح باز گذار. بعد از آن مسیلمه رسولی بسجاح فرستاد و پیغام داد که میخواهم من و تودر یک جا مجتمع شویم و وحی که بما هر دو فرود می آیدبر یکدیگر خوانیم هر که بر حق باشد دیگری متابعت اوکند. سجاح این التماس را قبول کرد. مسیلمه فرمود تاخرگاهی از ادیم برای او نصب کنند و عود فراوان در آن بسوزند. چون زن بوی عود شنید مشتاق وقاع شد. آنگاه مسیلمه و سجاح خلوتی کردند و او را بفریفت و با او جمع آمد. آنگاه گفت کار مثل منی بر این صورت پیش نرود من بیرون روم و بر حقیقت تو اقرار کنم تو کس بقوم من بفرست و مرا از ایشان خطبه کن تا چون عقد نکاح منعقد شود بنی تمیم را پیش آرم، مسیلمه اجابت کرد. سجاح از خرگاه بیرون رفت و با قوم خود گفت مسیلمه وحی خویش بر من خواند و مرا معلوم شد که بر حق است و این کار به او باز گذاشتم. مسیلمه کس ببنی تمیم فرستاد وسجاح را خطبه کرد و ایشان او را بزنی بمسیلمه دادند. و سجاح تا آخر عمر در خانه مسیلمه بود و در آنجا بمرد. (تجارب السلف ص 19). و رجوع به الاعلام زرکلی ص 357 و حبیب السیر چ تهران ج 1 صص 155- 156 و عیون الاخبار ج 1 ص 186 و الاصابه ج 8 ص 119 شود
بنت الحارث بن سوید تمیمیه متنبیه. نام زنی متنبیه که در کذب بدان مثل زنند و گفته اند: اکذب من سجاح. (منتهی الارب). نام زنی از بنی تمیم، او دعوی نبوت و نزول وحی کرد. جمعی انبوه از او متابعت کردند، شاعری در حق او و مسیلمۀ کذاب گفته: والت سجاح و والاها مسیلمه کذابه من بنی الدنیا و کذاب. سجاح رو به مسیلمه آورد و چون پیروان سجاح افزون بودند پیروان او گفتند کار بسجاح باز گذار. بعد از آن مسیلمه رسولی بسجاح فرستاد و پیغام داد که میخواهم من و تودر یک جا مجتمع شویم و وحی که بما هر دو فرود می آیدبر یکدیگر خوانیم هر که بر حق باشد دیگری متابعت اوکند. سجاح این التماس را قبول کرد. مسیلمه فرمود تاخرگاهی از ادیم برای او نصب کنند و عود فراوان در آن بسوزند. چون زن بوی عود شنید مشتاق وقاع شد. آنگاه مسیلمه و سجاح خلوتی کردند و او را بفریفت و با او جمع آمد. آنگاه گفت کار مثل منی بر این صورت پیش نرود من بیرون روم و بر حقیقت تو اقرار کنم تو کس بقوم من بفرست و مرا از ایشان خطبه کن تا چون عقد نکاح منعقد شود بنی تمیم را پیش آرم، مسیلمه اجابت کرد. سجاح از خرگاه بیرون رفت و با قوم خود گفت مسیلمه وحی خویش بر من خواند و مرا معلوم شد که بر حق است و این کار به او باز گذاشتم. مسیلمه کس ببنی تمیم فرستاد وسجاح را خطبه کرد و ایشان او را بزنی بمسیلمه دادند. و سجاح تا آخر عمر در خانه مسیلمه بود و در آنجا بمرد. (تجارب السلف ص 19). و رجوع به الاعلام زرکلی ص 357 و حبیب السیر چ تهران ج 1 صص 155- 156 و عیون الاخبار ج 1 ص 186 و الاصابه ج 8 ص 119 شود
اوجاق. اجاق. جای آتش. (اقرب الموارد). جایگاه آتش. موقد، نسق از لشکر و غیر آن. ج، وجاقات. (اقرب الموارد) (المنجد). ج، وجاقات. (اقرب الموارد). این کلمه عربی نیست. (المنجد)
اوجاق. اجاق. جای آتش. (اقرب الموارد). جایگاه آتش. موقد، نسق از لشکر و غیر آن. ج، وجاقات. (اقرب الموارد) (المنجد). ج، وجاقات. (اقرب الموارد). این کلمه عربی نیست. (المنجد)
شمشیر، کمان دو شاویز بر دوشه دوالی پهن ومرصع بجواهر رنگارنگ که زنان آنرا از دوش تا بهنگام اندازند و یا دو رشته منظوم از مروارید و جواهر رنگارنگ که آنها را بر یکدیگر پیچیده حمایل کنند: (تاقلاده جید وجود اهل زمان و تمیمه و شاح عروسان دوران گردد) (وشاح انعام ایشان متحلی - بدان مقرون گردانیده شد)
شمشیر، کمان دو شاویز بر دوشه دوالی پهن ومرصع بجواهر رنگارنگ که زنان آنرا از دوش تا بهنگام اندازند و یا دو رشته منظوم از مروارید و جواهر رنگارنگ که آنها را بر یکدیگر پیچیده حمایل کنند: (تاقلاده جید وجود اهل زمان و تمیمه و شاح عروسان دوران گردد) (وشاح انعام ایشان متحلی - بدان مقرون گردانیده شد)