جدول جو
جدول جو

معنی وجا - جستجوی لغت در جدول جو

وجا
بیم، ترس
تصویری از وجا
تصویر وجا
فرهنگ فارسی عمید
وجا
(فُ ضُوو)
خصی کردن، کشتن. (غیاث اللغات). رجوع به وجاء شود
لغت نامه دهخدا
وجا
بیم خوف بیم مقابل رجا: (بعد از آن گفتند ای بابا بما شاه پیغامی فرستاد ازوجا) (مثنوی) (تا نباشد هیچ محسن بی وجا تا نباشد هیچ خاین بی رجا) (مثنوی) آنچه که درآن خیر و نفعی نباشد مانند چاه بدون آب. ضربتی که با کارد یا دست بعضوی از بدن زنند، کوبیدن خصیه حیوان است بحدی که شهوت جماع وی برطرف گردد
تصویری از وجا
تصویر وجا
فرهنگ لغت هوشیار
وجا
((وَ))
خوف، بیم، مقابل رجا
تصویری از وجا
تصویر وجا
فرهنگ فارسی معین
وجا
بیم، ترس، خوف، وجل، هراس
متضاد: رجا
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از روجا
تصویر روجا
(دخترانه)
ستاره صبح در گویش مازندرانی، درخشان ترین ستاره شب، آخرین ستاره که تا سپیده صبح میدرخشد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از وجاء
تصویر وجاء
ضربه ای که با کارد یا دست به جایی از بدن زده شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اوجا
تصویر اوجا
درختی جنگلی از نوع نارون با پوست سخت و شکاف دار و برگ های بیضوی نوک تیز، اوجه، قره آغاج، لو، لی، قره غاج، گل پردار، ملج
فرهنگ فارسی عمید
دهی است از دهستان گلیجان شهرستان شهسوار واقع در 16هزارگزی جنوب غربی شهسوار و 5هزارگزی جنوب راه شوسۀ شهسوار به رامسر، در دشت واقع است و هوایی معتدل مرطوب دارد، سکنۀ آن 140 تن است، آب آن از رود خانه چالکرود تأمین می شود، و محصولش برنج و مرکبات، و شغل مردم زراعت است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(وِ / وَ)
گلۀ کفتار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جای گرگ و کفتار. (دهار) (مهذب الاسماء). سوراخ کفتار و جز آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). جای ماندن کفتار و گرگ. (غیاث اللغات) (نصاب). ج، اوجره، وجر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) :
سمنزار گشته دیار سلاحف
چمنزار گشته وجار ثعالب.
حسن متکلم.
، آب کند سیل از وادی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
نارون، (یادداشت مرحوم دهخدا)، گونه ای از نارون که در اراضی جنگلی کم ارتفاع شمال ایران فراوان است و آنرا سیاه درخت نیز نامند، خوش سایه، پشه غال، پشه وار، پشه بانه، سده، ناژبن، بوقیصا، و رجوع به جنگل شناسی ج 2 ص 115، 120، 215 و نیز رجوع به نارون شود، موجه تر، وجیه تر و خوشگل تر
لغت نامه دهخدا
گیاهی است که با بیش روید و تریاق وی است و از جملۀ زهرها و بیخ آن جدوار است، (بحر الجواهر)، گویند حشیشی است که با بیش میروید، (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
ماء وجاء، آب بی خیر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). آب بد بی خیر. (ناظم الاطباء). رجوع به وجا شود
لغت نامه دهخدا
(وَجْ جا)
ترسو. جبان. (اقرب الموارد). سخت گول بددل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، قلب وجاب، کثیرالخفوق. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
اجاح. پرده و پوشش. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (مهذب الاسماء) ، سنگ تابان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، آب اندک که تگ حوض را پوشاند. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب) (اقرب الموارد). آن مقدار آب که بن حوض بپوشد. (مهذب الاسماء) ، لقیته ادنی وجاح، یعنی نخستین دیدم او را. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) (آنندراج). وجاح. وجاح. رجوع به این مدخل ها شود
لغت نامه دهخدا
(وُ)
پرده و پوشش. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وِ)
پرده و پوشش. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وَجْ جا)
بسیارخشم. (المنجد). کثیرالغضب
لغت نامه دهخدا
(وِ)
جمع واژۀ وجد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). به معنی ایستادنگاه آب. رجوع به وجد شود
لغت نامه دهخدا
(وِ)
جمع واژۀ وجذ به معنی مغاکی که در آن آب گرد آید و حوض. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به وجذ شود
لغت نامه دهخدا
(وِ)
اوجاع. جمع واژۀ وجع. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به وجع شود، جمع واژۀ وجع. (اقرب الموارد). رجوع به وجع شود
لغت نامه دهخدا
(وُ)
اوجاق. اجاق. جای آتش. (اقرب الموارد). جایگاه آتش. موقد، نسق از لشکر و غیر آن. ج، وجاقات. (اقرب الموارد) (المنجد). ج، وجاقات. (اقرب الموارد). این کلمه عربی نیست. (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(وِ)
وجلون. جمع واژۀ وجل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). مردان ترسناک. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(نَ لَ / لِ دَ)
روباروی. رویاروی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) : قعدت وجاهک (مثلثه) ، یعنی نشستم رویاروی تو، همچنین است قعدت تجاهک. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(وِ)
اندازه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). زهاء. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : هذا وجاه الف، این مقدار هزارست، جمع واژۀ وجیهه، جمع واژۀ وجیه. (ناظم الاطباء). رجوع به وجیه و وجیهه شود
لغت نامه دهخدا
(وَجْ جا)
طپش دل دارنده. کسی که خفقان قلب دارد. (المنجد)
لغت نامه دهخدا
نام چند گونه درخت از تیره نارونان که در قسمتهای کم ارتفاع جنگلهای شمالی ایران میرویند اوجه وجه لی وله لو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وجال
تصویر وجال
جمع وجل، مزدا ترسناک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حوجا
تصویر حوجا
نیاز دو دلی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وجاع
تصویر وجاع
جمع وجع، رنجوری ها دردمندی ها، جمع وجع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وجاق
تصویر وجاق
ترکی تازی گشته از اجاق آتشدان، آرایش سپاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وجار
تصویر وجار
لور کند، سوارخ کفتار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وجاء
تصویر وجاء
بی سود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوجا
تصویر اوجا
اوجه، نام چند گونه درخت از تیره نارونان که در قسمت های کم ارتفاع جنگل های شمالی ایران می رویند، وجه، لی وله، لو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وجاء
تصویر وجاء
((وَ))
آن چه که در آن خیر و نفعی نباشد. مانند، چاه بدون آب
فرهنگ فارسی معین