جدول جو
جدول جو

معنی وثیمه - جستجوی لغت در جدول جو

وثیمه(وَ مَ)
سنگریزه، طعام و علف فراهم آورده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از وسیمه
تصویر وسیمه
(دخترانه)
مؤنث وسیم، دارای نشان زیبایی، زیبا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ولیمه
تصویر ولیمه
مهمانی ای که به مناسبت عروسی، بازگشت از سفر زیارتی، تولد فرزند یا خرید خانه و مانند آن می دهند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وثیقه
تصویر وثیقه
مالی که متهم برای آزادی خود نزد دادگاه به رهن می گذارد، عهد، پیمان، مالی که در برابر دریافت وام نزد وام دهنده می گذارند
فرهنگ فارسی عمید
(وَ مَ)
مؤنث وسیم. زن جمیل نیکوروی. ج، وسام. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به وسیم شود
لغت نامه دهخدا
(وَ مَ)
وزیم. گوشت خشک سوسمار و ملخ و جز آن که کوفته به روغن آمیزند. (منتهی الارب) (آنندراج) ، دستۀ تره و سبزی گردکرده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، گوشتی که شاهین در آشیانۀ خود نهد. (از اقرب الموارد). رجوع به وزیم شود
لغت نامه دهخدا
(وَ مَ)
یک گروه از مردم از دوصد تا سه صد، گروه اندک که بر قوم دیگر فرودآیند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، طعام ماتم. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). مهمانی ماتم. (مهذب الاسماء). ضیافت ماتم. (غیاث اللغات از شرح نصاب) ، گیاه گردآورده یا طعام گردکرده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). شبه الوثیمه من الکلأ. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وَ مَ)
بدی و دشمنی. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) (آنندراج). گویند: بینهما وشیمه، ای کلام شر و عداوه. (اقرب الموارد) (مهذب الاسماء). بدی و دشمنی و عداوت و شر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وَ مَ)
علف و گندم آفت رسیده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد از قاموس)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
آکنده گوشت گردیدن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج). آکنده شدن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(وَ خَ)
گیاه تر و تازه آمیخته از هر جنس، استخوان تنک پیه آمیخته، زمین گلناک، شیر دفزک و سطبر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وَ رَ)
مؤنث وثیر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به وثیر شود، زن پرگوشت یا فربه بایستۀ همخوابگی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). زن فربه پرگوشت سرخ و شایستۀ همخوابگی. (ناظم الاطباء). ج، وثائر. وثار. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
- فراش وثیره، بستری نرم. (مهذب الاسماء). رجوع به وثیر شود
لغت نامه دهخدا
(وَ لَ)
وزغ. ج، وثائیل. (دهار)
لغت نامه دهخدا
(وَ ءَ)
درد کفته یا دردگین بی شکستگی استخوان. (آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(وَ مَ)
هدیۀ خانه کعبه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). هدیۀ خانه کعبه و مالی که در آن نذر باشد. (ناظم الاطباء). ج، وذائم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، وذیمهالکلب، قلاده که در گردن سگ کنند. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(وَ مَ)
ارض وخیمه، زمین که گیاهش ناسازوار و ناگوارنده باشد. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، (بلده...) شهر ناموافق باشندگان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). شهری که برای سکنی ̍ ناسازوار باشد. رجوع به وخمه شود، وخیم و کارهایی که انجام آن منجر به بدی گردد. (از ناظم الاطباء). رجوع به وخیم شود
لغت نامه دهخدا
(رَ مَ)
موش. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دَ مَ)
موش. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شِ کُ)
اثیم. بسیار گناه کردن (مبالغه است در مصدر). (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
آکنده گوشت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آنکه گوشتش بهم آمده
لغت نامه دهخدا
ولیمه در فارسی سور کتخدایی سور اروسی، دلمه پولی که داماد به آمادگان می پردازد (گویش گیلکی)، خوراک سور خوراک جشن، سور مهمانی عروس، طعامی که در مهمانی جشن عروسی زایمان و غیره دهند، جمع ولائم، پولی که بعنوان هدیه عروسی بوار دان دهند در بعض شهرستانها)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وسیمه
تصویر وسیمه
وسیمه در فارسی مونث وسیم زیبا روی مونث وسیم
فرهنگ لغت هوشیار
مونث وثیر و پر گوشت فربه: زن مونث وثیر، زن فربه پر گوشت که مناسب همخوابگی باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وثیقه
تصویر وثیقه
عهد نامه، گروگان، گرو، نامه خرید و فروخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دثیمه
تصویر دثیمه
موش دشتی موش جنگلی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ولیمه
تصویر ولیمه
((وَ مِ یا مَ))
مهمانی، غذایی که در جشن و مهمانی می دهند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وثیقه
تصویر وثیقه
((وَ قَ))
مؤنث وثیق، عهدنامه، گرویی، جمع وثائق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وثیقه
تصویر وثیقه
پشتوانه
فرهنگ واژه فارسی سره
سور، ضیافت، عروسی، عیش، مهمانی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تضمین، رهن، رهینه، ضمانت، گروی
فرهنگ واژه مترادف متضاد