جدول جو
جدول جو

معنی وثیب - جستجوی لغت در جدول جو

وثیب
(فَ)
وثب. وثبان. وثوب. وثاب. برجستن. (ناظم الاطباء) (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (آنندراج). جهیدن و برخاستن و ایستادن. (اقرب الموارد) ، نشستن، در لغت حمیر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به وثب و وثاب شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از وریب
تصویر وریب
اریب، کج، ناراست، برای مثال توانی براو کار بستن فریب / که نادان همه راست بیند وریب (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۹۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وثیر
تصویر وثیر
لین، نرم، بالشچه، پارچه ای که در آن جامه می پیچند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وثیق
تصویر وثیق
محکم، استوار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وثوب
تصویر وثوب
جستن، جهیدن
فرهنگ فارسی عمید
(وَ)
استوار. (منتهی الارب) (آنندراج). استوار و محکم. (ناظم الاطباء). ج، وثاق. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) :
متفق گشتند در عهد وثیق
که نگرداند سخن را یک رفیق.
مولوی.
- ثوب وثیق،جامۀ نیک بافته. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(مُ ثَیْ یِ)
امراءه مثیب، زن ثیب گردیده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). زن مرددیده. (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
پاداش دهنده. (غیاث) (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به اثابه شود، به اعتدال مزاج آینده. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
آکنده گوشت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آنکه گوشتش بهم آمده
لغت نامه دهخدا
(وَ)
پوست درخت خرما. (منتهی الارب) (آنندراج). لیف درخت خرما. (ناظم الاطباء) ، درخت کهن سال. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، رسن دلو سست. (منتهی الارب) (آنندراج). ریسمان سست. (ناظم الاطباء) ، رسن کهنۀ لیف خرما. (منتهی الارب). ریسمان کهنۀ لیف خرما. (ناظم الاطباء) ، رسن کنب سست. (منتهی الارب). ریسمان کنب، بچه آهوی ضعیف، سست و ضعیف. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
پاسپرده. وثیره، مؤنث. (منتهی الارب) (آنندراج) ، پارچه ای که در آن جامه پیچند. (ناظم الاطباء). پارچه ای که در آن جامه ها نهند و به وی پوشند. (منتهی الارب) ، جامه ای که بر بالای جامه ها پوشند. (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، بالشچه مانندی که پیش زین باشد، بستر نرم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء).
- فراش وثیر، فراش نرم پاسپرده. (ناظم الاطباء) ، پوست جانوران درنده، مرکبی است که از حریر و دیبا سازند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
ثیب (بی شوی) گردیدن زن. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
آکنده و دفزک و درشت از چیزی. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب). کثیف و قوی و مکتنز. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
وثب. وثاب. وثبان. برجستن. (تاج المصادر) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جهیدن و برخاستن و ایستادن. (از اقرب الموارد). جستن. بجستن، نشستن، در لغت حمیر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(وَ ثَ با)
زن بسیار برجهنده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). گویند:فرس وثبی و ناقه وثبی، ای وثابه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(وَثْ ثا)
صیغۀ مبالغه است از وثوب. بسیار برجهنده. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
- ابووثاب، کنیه است عقاب و باز شکاری را زیرا که سخت پرواز میکند. رازی گوید ابووثاب آهوست که بسیار جست و خیز دارد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فُ)
وجب. وجبان، طپیدن دل. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (تاج المصادر بیهقی) (آنندراج) (المصادر زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
بیت وعیب، خانه فراخ، جاء الفرس برکض و عیب، به نهایت کوشش دوید. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ اُ لَ)
موضعی است به کرانۀ دریای یمن، دو ده است به بحرین. (منتهی الارب). قریه ای است از بنی محارب بن عمرو بن ودیعه از عبدالقیس در بحرین. (معجم البلدان).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
آبی است خرد در رمل الضّاحی نزدیک رمّان در جانب سلمی (یکی از دو کوه). (معجم البلدان) (مراصد)
لغت نامه دهخدا
(ثُوَ)
البکائی. ابوالرشید محدث و تابعی است. در علوم اسلامی، اصطلاح تابعی به فردی اشاره دارد که پیامبر اسلام را ندیده اما از اصحاب ایشان کسب علم کرده است. بسیاری از بزرگان حدیث و تفسیر مانند قتاده، نخعی و ابن سیرین از طبقه تابعین هستند. این واژه نشان دهنده رابطه علمی و معنوی میان نسل های نخست اسلام است.
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بر بالش نشاندن. (زوزنی). بر نهالین نشاندن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، نهالین پیش کسی افکندن تا بر وی نشیند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
آواز غلاف نرۀ اسب. (منتهی الارب) (آنندراج). بانگ غلاف ذکر اسب. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
کج معوج: توانی بر و کاربستن قریب که نادان همه راست بیندوریب. (ابوشکور)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وثبی
تصویر وثبی
بر جهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وثوب
تصویر وثوب
جستن و جهیدن
فرهنگ لغت هوشیار
پا سپرده پا خورده، نمد زین، لایی جامه نرم لین. یا فراش (فرش) وثیر. بستر نرم، جامه ای که بر بالای جامه ها پوشند، پارچه ای که در آن جامه پیچند، باشچه مانندی که پیش زین باشد، پوست جانور درنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وثیق
تصویر وثیق
استوار محکم استوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مثیب
تصویر مثیب
پاداش دهنده زن مرد دیده بیوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کثیب
تصویر کثیب
توده ریگ تپه شنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وثوب
تصویر وثوب
((وُ))
جستن، جهیدن، برجستن، جست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وثیر
تصویر وثیر
((وَ))
نرم، لین، فراش، فراش، بستر نرم، جامه ای که بر بالای جامه ها پوشند، پارچه ای که در آن جامه پیچند، باشچه مانندی که پیش زین باشد، پوست جانور درنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وثیق
تصویر وثیق
((وَ))
محکم، استوار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وریب
تصویر وریب
((وَ))
کج، نادرست، منحرف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مثیب
تصویر مثیب
((مُ))
جزای نیک دهنده، عطا کننده
فرهنگ فارسی معین