معنی مثیب - فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با مثیب
مثیب
- مثیب
- امراءه مثیب، زن ثیب گردیده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). زن مرددیده. (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
مثیب
- مثیب
- پاداش دهنده. (غیاث) (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به اثابه شود، به اعتدال مزاج آینده. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
مسیب
- مسیب
- آزاد شده، بر حال خود گذاشته شده، نام یکی از سه برادری که در بخارا پول رایج قرون اولیه هجری راسکه زدند
فرهنگ نامهای ایرانی