جدول جو
جدول جو

معنی وثوب - جستجوی لغت در جدول جو

وثوب
جستن، جهیدن
تصویری از وثوب
تصویر وثوب
فرهنگ فارسی عمید
وثوب
(فَ)
وثب. وثاب. وثبان. برجستن. (تاج المصادر) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جهیدن و برخاستن و ایستادن. (از اقرب الموارد). جستن. بجستن، نشستن، در لغت حمیر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
وثوب
جستن و جهیدن
تصویری از وثوب
تصویر وثوب
فرهنگ لغت هوشیار
وثوب
((وُ))
جستن، جهیدن، برجستن، جست
تصویری از وثوب
تصویر وثوب
فرهنگ فارسی معین
وثوب
برجستن، جستن، حمله کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از وثوق
تصویر وثوق
(پسرانه)
اعتماد، اطمینان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از وثوق
تصویر وثوق
اعتماد، اطمینان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وجوب
تصویر وجوب
واجب بودن، ضرورت، لزوم
فرهنگ فارسی عمید
(مُثْ وِ)
جزادهنده و مکافات دهنده و عوض دهنده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به اثواب شود
لغت نامه دهخدا
(وَثْ ثا)
صیغۀ مبالغه است از وثوب. بسیار برجهنده. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
- ابووثاب، کنیه است عقاب و باز شکاری را زیرا که سخت پرواز میکند. رازی گوید ابووثاب آهوست که بسیار جست و خیز دارد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(وُ)
ثقه. (المنجد). اعتماد. (ناظم الاطباء) (غیاث) :
به وثوق حصانت قلاع و مناعت بقاع خویش جواب ابوعلی بازدادند. (ترجمه تاریخ یمینی چ اول تهران ص 338).
چون به وثوق ازدگران گوی برد
شاه خزینه به درونش سپرد.
نظامی.
، پایداری. (ناظم الاطباء). استواری. (غیاث اللغات) (تاج اللغات) (ناظم الاطباء) ، باور. (ناظم الاطباء).
- وثوق داشتن، باور داشتن و اعتماد داشتن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
وثب. وثبان. وثوب. وثاب. برجستن. (ناظم الاطباء) (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (آنندراج). جهیدن و برخاستن و ایستادن. (اقرب الموارد) ، نشستن، در لغت حمیر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به وثب و وثاب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ ثَوْ وِ)
بازگردنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، دوباره خواننده. (آنندراج) (از منتهی الارب). و رجوع به تثویب شود، بازدهنده. (ناظم الاطباء) ، اداکننده و واپس دهنده وام. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
نامی از نامهای خدای تعالی. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(مِ نی یِ)
شهری است به یمن. (از معجم البلدان) (ازمنتهی الارب). نام شهری به حضرموت و در اینجا سپاه وهرز به یاری اهل یمن از کشتیها فرود آمدند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به ابناء و وهرز شود
لغت نامه دهخدا
(اِ قَ)
نوافل خواندن بعداز فریضه. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، کسب ثواب کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ وَ)
ابن ازهر، اخو بنی جناب، شوهر قیله بنت مخرمه صحابیه. ابن ماکولا ذکر او آورده است. (تاج العروس) ، کم نصرت. کم خیر، سست کار، سست رو، تکۀ دیوانه. ج، ثول. (منتهی الارب). صحابه افرادی بودند که در جریان نزول وحی، شاهد زنده ی اتفاقات تاریخی اسلام بودند. حضور این افراد در کنار پیامبر باعث شد سنت نبوی از طریق آنان به نسل های بعد منتقل شود. اصطلاح «صحابی» در منابع اسلامی، منزلتی ویژه دارد و به افراد خاصی تعلق می گیرد.
لغت نامه دهخدا
(قَ صَ عَ)
رسیدن و پیوستن هرچه باشد، درآمدن در چیزی و شتافتن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قِ بَ)
وکب. وکبان. فراخ رفتن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به وکب و وکبان شود
لغت نامه دهخدا
(وَ)
بخشنده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(وُ)
جمع واژۀ وسب، و آن چوبی است که نزدیکی تگ چاه اندازند چو خاکش ریزان باشد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به وسب شود
لغت نامه دهخدا
(فَ لَ)
دائم شدن. (دهار) (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان علامۀ جرجانی). پاییدن و ثابت گردیدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) : وصب علی الامر وصوباً، همیشگی ورزید بر آن و نیکو ایستادگی نمود بر آن. (منتهی الارب) (آنندراج) ، مواظبت کردن و نیکو قیام نمودن بر امری. (از اقرب الموارد) ، واجب و لازم گشتن وام: وصب الدین، وجب. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قَنَ)
پیوسته بودن بر کاری و مداومت ورزیدن و لازم گرفتن آن را. تیمار آن داشتن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(فَ وَ)
روان گردیدن آب. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رفتن آب. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
جبه. لازم شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به وجوب شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ثوب
تصویر ثوب
جامه، لباس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وصوب
تصویر وصوب
پایستن، ایستادگی در کار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وثوق
تصویر وثوق
اعتماد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وجوب
تصویر وجوب
لازم شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وثب
تصویر وثب
بر جهیدن جهیدگی برجستن جستن، جست جهیدگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وجوب
تصویر وجوب
((وُ))
لازم بودن، ضرورت داشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وثوق
تصویر وثوق
((وُ))
اطمینان داشتن به کسی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وجوب
تصویر وجوب
بایستگی
فرهنگ واژه فارسی سره
بایستگی، ضرورت، لزوم
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اطمینان، اعتقاد، اعتماد، ثقه، خاطرجمعی
فرهنگ واژه مترادف متضاد