جدول جو
جدول جو

معنی وثابه - جستجوی لغت در جدول جو

وثابه
(وَثْ ثا بَ)
سریعه: فرس وثابه. (اقرب الموارد) ، زن بسیار برجهنده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
وثابه
(وَ بَ)
حمله و یورش. هجوم. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مثابه
تصویر مثابه
اندازه، درجه
منزلت، پایه، جایگاه، جای گرد آمدن، محل اجتماع مردم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وثبه
تصویر وثبه
یک بار جستن، دلیری، جرئت
فرهنگ فارسی عمید
(وِ بَ)
هیأت برجهیدگی و نوع آن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(ثابْ بَ)
زن جوان
لغت نامه دهخدا
(وَهَْ ها بَ)
وهاب. نیک بخشنده. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). رجوع به وهاب شود
لغت نامه دهخدا
(وَ ءَ)
کفتگی که به گوشت رسد و بس یا دردگینی استخوان و عیب آن بی شکستگی یا جداشدگی گوشت از استخوان. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به وثاء شود
لغت نامه دهخدا
(فَ حَ)
درشت و دفزک گردیدن وبسیارگوشت شدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء). زفت شدن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(فِ)
استوار شدن. (ترجمان علامۀ جرجانی ترتیب عادل بن علی) (تاج المصادر). استوار گردیدن. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج) ، استوارکاری نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
آکنده گوشت گردیدن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج). آکنده شدن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(وَجْ جا بَ)
ترسو. جبان. (اقرب الموارد). سخت گول بددل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مَ بَ)
جای بازگشتن. (ترجمان القرآن). جای بازگشتن مردم بعد از آنکه رفته باشند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). جای گردآمدن مردم پس از پراکنده شدن. (از اقرب الموارد) ، منزل. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، میانۀ چاه که آب در آن گردآید. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : مثابهالبئر، محل گرد آمدن آب در چاه. (از اقرب الموارد) ، سنگهای گرداگرد چاه یا نورد چاه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، جای آب گرفتن از چاه. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، پای دام صیاد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد) ، عدد بسیار و گویند عند فلان مثابه من الناس. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، کاروانسرا و مهمانخانه و جز آن. (ناظم الاطباء) ، درجه و رتبه. طریقه و رسم، مشابهت. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مَ بَ / مَ بِ)
حد و مرتبه. (آنندراج). اندازه. مقدار. حد. درجه. منزلت. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
شد انطفای حرارت بدان مثابه که موم
رود در آتش و نقصان نیابد از تب و تاب.
وحشی.
، جایگاه. قرارگاه: به افشین که مقر عز و مثابۀ مجد او بود رسید. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 341) ، مانند. (آنندراج). سان. گونه:
به یک وتیره نجنبد همی عنان قضا
به یک مثابه نگردد همی رکاب قدر.
قاآنی.
- بمثابۀ، چون. همانند. بمنزلۀ. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و تو این کتاب را بمثابۀ قرآن کرده ای. (سفرنامۀ ناصرخسرو).
او کیست که با روان تاریک
باشد بمثابۀ هویدیک.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(کُثْ ثا بَ)
نام دو جا در بلاد ثمود. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(فُ)
پرآب گردانیدن (حوض)
- اثاب الحوض. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(ثَ بَ)
درب ثوابه در بغداد است. (مراصد الاطلاع)
لغت نامه دهخدا
(ثَ بَ)
ابوالحسین از آل ثوابه بن یونس. او در قرن چهارم میزیست و با ابن الندیم مؤلف کتاب الفهرست معاصر بود. او راست: کتاب رسائل. (ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا
(ثَ بَ)
یک ثواب، یکی منج انگبین. یک نحل
لغت نامه دهخدا
(کَ ثَ)
شهری است در روس و گویند بزرگتر از بلغار است. پادشاه گروهی از روسها که نزدیک بلغار هستند در کوثابه ساکن است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(وَثْ ثا)
صیغۀ مبالغه است از وثوب. بسیار برجهنده. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
- ابووثاب، کنیه است عقاب و باز شکاری را زیرا که سخت پرواز میکند. رازی گوید ابووثاب آهوست که بسیار جست و خیز دارد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از وثاقه
تصویر وثاقه
وثاقت در فارسی استواری، استوانی
فرهنگ لغت هوشیار
وثبه در فارسی جستنی یک بار جستن، دلیری کردن، جوانمردی یک بار جستن: (موشی بقاعده گذشته بر شکم باغبان وثبه ای بکرد باغبان از جای بجست)، دلیری جرات، جوانمردی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مثابه
تصویر مثابه
جای بازگشتن، جای گرد آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مثابه
تصویر مثابه
((مَ بِ یا بَ))
جایگاه، منزلت، رتبه، درجه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وثبه
تصویر وثبه
((وَ بِ))
جستن، یک بار جستن
فرهنگ فارسی معین
مانند، مثابت، همانند، اندازه، حد، منزلت، مقام، جایگاه، مکان، شکل، قسم، گونه، نوع
فرهنگ واژه مترادف متضاد