جدول جو
جدول جو

معنی وثء - جستجوی لغت در جدول جو

وثء
(وَثْءْ)
رجوع به وثاء شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از وثن
تصویر وثن
بت، مجسّمه ای از جنس سنگ، چوب، فلز یا چیز دیگر به شکل انسان یا حیوان که بعضی اقوام پرستش می کنند، ایبک، فغ، ژون، طاغوت، بد، آیبک، بغ، صنم، شمسه، جبت
فرهنگ فارسی عمید
(فَ)
معیوب شدن دست بی آنکه استخوان بشکند. (ناظم الاطباء). معیوب کردن دست را بی آنکه استخوان شکند. (منتهی الارب) (آنندراج). رگ به رگ شدن. (یادداشت مرحوم دهخدا). از جا دررفتن استخوان: و ضماده (الذبل) یردالوثی و بروز المقعده. (داود ضریر انطاکی)
لغت نامه دهخدا
(قَدْوْ)
تکیه نمودن بر چیزی، بانگ کردن ناقه به گرفتن درد زه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(فُ شی ی)
کفته یا معیوب گردیدن دست بی شکستگی استخوان. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب). وثئت یده وثاءً و وثاءً و وثئت به طور مجهول نیز به همین معنی است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وِ)
بستر نرم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اعجب الاشیاء وثر علی وثر، یعنی گائیدن بر بستر نرم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، جامه که بدان جامه ها را پوشند. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(فَصْیْ)
شکستن سر را، وثیغه ساختن جهت ناقه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). رجوع به وثیغه شود
لغت نامه دهخدا
(فِ)
دیگ پایه ساختن برای دیگ. (ناظم الاطباء). ثفه. (از اقرب الموارد) (المنجد). رجوع به ثفه شود
لغت نامه دهخدا
(وُ ثُ)
ج وثاق و وثاق. (ناظم الاطباء). رجوع به وثاق شود
لغت نامه دهخدا
(وَ ثَ)
رسن از لیف خرما بافته. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). لیف. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
شکستن چیزی را و کوفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، به سم درخستن اسب زمین را، خون آلود کردن سنگریزه پای را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، دویدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (تاج المصادر بیهقی) (ناظم الاطباء) ، گرد کردن. (منتهی الارب) (آنندراج). گرد کردن و جمع نمودن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وَ ثَ)
بت. (منتهی الارب) (دهار) (ترجمان علامۀ جرجانی ترتیب عادل بن علی) (السامی) (ناظم الاطباء). نصب. طاغوت. جبت. صنم. (یادداشت مرحوم دهخدا). فغ. بغ. بدّ. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). بت که به صورت آدمی از سنگ باشد. هیکلی باشد که صنعتگران به صورت و جثۀ آدمی بسازند از جنس گوهرهای معدنی یا سایر سنگها و یا از تخته و چوب اما صنم فقط صورت ساخته شدۀ از اشیاء بالا میباشد لکن بدون جثه. (کشاف اصطلاحات الفنون). ج، اوثان، وثن. (آنندراج) (ناظم الاطباء) :
چو پشت برهمن شود شاخ گل
بر او بر گل نو چو روی وثن.
فرخی.
بخت پرستیدن خواهدترا
همچو وثن را که پرستد شمن.
فرخی.
بوستان گویی بت خانه فرخار شده ست
مرغکان چون شمن و گلبنکان چون وثنا
بر کف پای شمن بوسه بداده وثنش
کی وثن بوسه دهد بر کف پای شمنا.
منوچهری.
تا نماند بر ذهب نقش وثن
چونکه صورت مانع است و راهزن.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(وُ)
ج وثن. (المنجد) (ناظم الاطباء). رجوع به وثن شود
لغت نامه دهخدا
(وُ ثُ)
جمع واژۀ وثن. بتها. صنم ها. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به وثن شود
لغت نامه دهخدا
(فَ)
دور کردن. (منتهی الارب). دفع کردن. (اقرب الموارد) ، پرشکم گردیدن از طعام، فهمیدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(وُ ثا)
دردها. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
آب خوردن سگ از خنور و جز آن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رَثْءْ)
گولی. کم عقلی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رُثْءْ)
سیاهی سپیدی آمیخته. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
دوشیدن شیر را بر ماست پس سطبر گردیدن آن. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، ماست گردانیدن شیر را، ستایش کردن مرده را و گریه کردن بر آن. لغتی است در رثی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آمیختن چیزی بچیزی. (از اقرب الموارد) ، آمیختن و خلط کردن رای خود را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، زدن کسی را. (از اقرب الموارد) ، رثیئه ساختن برای قوم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، شیر تازه بر ترش ریختن. (تاج المصادر بیهقی) ، فرونشستن خشم کسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، ماست دادن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، بیمار رثاءه گردیدن شتر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). بیمار رثاءه گردیدن شتر، و آن بیماریی است که در دوش شتر عارض شود وباعث لنگی آن گردد. (آنندراج) ، سطبر گردیدن شیر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَعْ)
بچه آوردن گوسفند در گرما. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حِ)
بازی کردن به قله که غوک چوب باشد، پلیدی افکندن. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(فُ)
خشک کردن گوشت. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، پراکنده کردن قوم را و از همدیگر جدا نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
آسیب بی شکستگی کوفتگی دردها لغزش یافتن و بر آمدن استخوان از موضع خود بدون برآمدن تمامی آن، معیوب شدن دست بی آنکه استخوان بکشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وثب
تصویر وثب
بر جهیدن جهیدگی برجستن جستن، جست جهیدگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وثل
تصویر وثل
چرک چرم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وثن
تصویر وثن
بت فغ، فغ بت: (بوستان گوییی بتخانه فرخار شدست مرغکان چونشمن و گلبنکان چون وثنا) (منوچهری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وثن
تصویر وثن
((وَ ثَ))
بت، جمع اوثان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وثی
تصویر وثی
((وَ))
لغزش یافتن و برآمدن استخوان از موضع خود بدون برآمدن تمامی آن، معیوب شدن دست بی آنکه استخوان بشکند
فرهنگ فارسی معین