جدول جو
جدول جو

معنی وتیر - جستجوی لغت در جدول جو

وتیر
(وَ)
جمع واژۀ وتیره. (منتهی الارب). گل سفید. (مهذب الاسماء). رجوع به وتیره شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از وتار
تصویر وتار
(پسرانه)
مقاله، سخنرانی (نگارش کردی: وتار)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از وثیر
تصویر وثیر
لین، نرم، بالشچه، پارچه ای که در آن جامه می پیچند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وتیره
تصویر وتیره
طریقه، راه و روش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ستیر
تصویر ستیر
واحد وزنی سیر، برای مثال زهی بر کمان استش از چرم شیر / یکی تیر، پیکان او ده ستیر (فردوسی - ۳/۱۸۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وزیر
تصویر وزیر
کسی که در راس یک وزارتخانه قرار دارد و از اعضای هیئت دولت است، دستور، کسی که پادشاه در امور مملکت با او مشورت می کرد و کارهای مهم به عهدۀ او بود، در حکومت های قدیم، مهم ترین مقام در دستگاه اداری مملکت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کتیر
تصویر کتیر
زمین شوره، شوره زار، سراب، برای مثال چون زمین کتیر کاو از دور / همچو آب آید و نباشد آب (منطقی - شاعران بی دیوان - ۲۰۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ستیر
تصویر ستیر
مستور، پوشیده، برای مثال ور درآید محرمی دور از گزند / برگشایند آن ستیران روی بند (مولوی - ۱۳۱)، عفیف، پاک دامن، پارسا
فرهنگ فارسی عمید
(سِ)
رجوع کنید به استیر. پهلوی ’ستر’ (تاوادیا 165). در ’صد درّ نثر’ آمده: ’هر استیر چهار درم بود چنانکه سیصد درّ استیر هزار و دویست درم بود’. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). بمعنی سیر است که یک حصه از چهل حصۀ من باشد و آن به وزن تبریز پانزده مثقال است چه یک من تبریز شش صد مثقال و هر مثقالی شش دانگ، و بعضی گویند ستیر شش درهم و نیم باشد. (برهان). شش درم سنگ و نیم. (اوبهی) (شرفنامه). وزنی باشد که آن را سیر گویند. (آنندراج). استیر که بعربی استار گویند یعنی شش درم و نیم که چهل یک من بود. استار و آن شش درم سنگ و نیم بود. (فرهنگ اسدی) (رشیدی) :
زهی بر کمانش بر از چرم شیر
یکی تیر و پیکان او ده ستیر.
فردوسی.
خدنگی که پیکان او ده ستیر
ز ترکش برآهخت گرد دلیر.
فردوسی.
یا رب چه جهان است این یا رب چه جهان
شادی به ستیربخشد و غم به قپان.
صفار.
ده ستیراز این مطبوخ با یک وقیه روغن سوسن و یک وقیه روغن نرگس و یک وقیه و نیم انگبین بیامیزند و حقنه کنند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
اما مقدار (طعام) کمترین ده ستیر. (کیمیای سعادت). سه بدست و نیم درازی او و چهار انگشت پهنا، وزن او دو من و نیم یا سه من کم ده ستیر. (نوروزنامه).
سقنقور بوده ست نه مغز خر
به ده من زر ارزد از او یک ستیر.
سوزنی.
روزگار بیاید که آنچه به درم سنگ است به ستیر گردد و آنچه به ستیر باشد به من گردد. (اسرار التوحید).
امااگر جامه خواهد شست او را ده ستیر اشنان تمام است. (تذکره الاولیاء عطار).
گوشت افزون نیم من بد یک ستیر
هست گربه نیم من هم ای ستیر.
(مثنوی چ خاور ص 336)
لغت نامه دهخدا
(تُ)
دهی از دهستان کوهستان است که در بخش کلاردشت شهرستان نوشهر واقع است و 241 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(پَ)
رزمه و بقچه که جامه در آن نهند. (فرهنگ شعوری به نقل از فرهنگ نعمه الله)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
غدرکننده. فریبنده. خیانت کننده. (از متن اللغه) (اقرب الموارد) ، مرد لافزن بدروغ
لغت نامه دهخدا
(خِ تْ تی)
غدرکن. فریبنده. (متن اللغه) (اقرب الموارد). رجوع به خیتر شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
پوشیده. (منتهی الارب). مستور:
عشق معشوقان نهانست و ستیر
عشق عاشق با دوصد طبل و نفیر.
مثنوی.
گفت با هامان بگویم ای ستیر
شاه را لازم بود رای ای وزیر.
(مثنوی چ خاور ص 258).
آنچه مقصود است مغز آن بگیر
چون براهش کرد آن زیبا ستیر.
(مثنوی چ خاور ص 302).
گوشت افزون نیم من بد یک ستیر
هست گربه نیم من هم ای ستیر.
(مثنوی چ خاور ص 336).
، پوشنده. (منتهی الارب). ساتر:
ور در آید محرمی دور از گزند
برگشایند آن ستیر آن روی بند.
مثنوی.
، پارسا. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(وُ تَ رَ)
دو رکعت نمازنافله که پس از نماز عشا نشسته بجا آورند. (ناظم الاطباء). رجوع به ذخیره العباد مرحوم آیت اﷲ فیض شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
کمان به زه کردن. (تاج المصادر بیهقی). زه بر کمان کردن. (زوزنی). سخت گردانیدن زه کمان را یا به زه کردن آن را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، یقال:وتّر الصلوه، ای وترها. (منتهی الارب). بمعنی وتر الصلوه است، یعنی وتر کرد نماز را. (ناظم الاطباء). وترالمصلی او وتر الصلاه، صلی الوتر. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(یِ)
پیر ژزف (1732- 1813 میلادی). حکاک و کنده کار فرانسوی که در بارسوراب متولد شد. هنر او به شیوۀ لویی چهاردهم شبیه است
لغت نامه دهخدا
تصویری از ستیر
تصویر ستیر
پوشیده، مستور سیر، 61 مثقال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عتیر
تصویر عتیر
آماده، تنومند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پتیر
تصویر پتیر
رزمه و بقچه ای که جامه در آن نهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ختیر
تصویر ختیر
ترفند کار
فرهنگ لغت هوشیار
پا سپرده پا خورده، نمد زین، لایی جامه نرم لین. یا فراش (فرش) وثیر. بستر نرم، جامه ای که بر بالای جامه ها پوشند، پارچه ای که در آن جامه پیچند، باشچه مانندی که پیش زین باشد، پوست جانور درنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وعیر
تصویر وعیر
سفت و سخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وغیر
تصویر وغیر
بریان: برسنگ تفسان، شیر جوشان، آب گرم
فرهنگ لغت هوشیار
ترک خورده: استخوان، گروزه گروه مردم، سر کوفته خوار زبون، رمه، چاله چاله آبگیر، بدهکار
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته وچیر ویچیر وزیر دستور دستور چاوشی رفت تاکند دورش دید از دور شاه و دستورش (سنائی حدیقه) دستور، جمع وزراء. توضیح دردوره عباسیان وزیر نخست رئیس دویان انشا وطغری بود و در زمان هارون الرشید بر اهمیت این مقام افزوده شد، در زمان سلجوقیان مهمترین مقام در دستگاه اداری مملکت بشمار میرفت اما در اواخر این دوره از اهمیت آن کاسته شد، در دوره صفویه وزیر همین معنی امروزی را داشت. یا ترکیبات اسمی. وزیر آبادانی و مسکن. وزیری که وزارت آبادانی و مسکن را اداره کند. یا وزیر آب و برق. وزیری که وزارت آب و برق را اداره کند. یا وزیر آموزش و پرورش. وزیری که وزارت آموزش و پرورش را اداره کند. یا وزیر اصفهان. مسئول رسیدگی کردن بامورخانه ها و عمارات وباغها واملاک وآسیاهاو مستغلات و قنوات سلطنتی و خالصه در شهر و ولایت اصفهان بود. عواید آنها را جمع آوری میکرد و بمصارفی که مقرر شده بود میرسانید. یا وزیر اطلاعات. وزیری که وزارت اطلاعات را اداره کند. وزیر اعظم. صدر اعظم. رئیس الوزراء نخست وزیر صفویان و قاجاریان)، یاوزیر اقتصاد. وزیری که وزارت اقتصاد رااداره کند. یا وزیر امورخارجه. وزیری که وزارت امور خارجه را اداره کند (قاجاریان پهلویان)، یا وزیر اوقاف. وزیری که وزارت اوقاف را اداره کند. یا وزیر بازرگانی. وزیری که وزرات بازرگانی را اداره کند. یا وزیر بقایا. وزیری که مستقیما تحت نظر صدراعظم کارمیکرد. وی ماموریت داشت حساب ولات و حکام را از آنهابگیرد و به مستوفی محل بدهد که حساب را تنظیم کنند و اگر ولات یا حکام طبق این حساب بدهکار بودندطلب دولت رابگیرد و به وزیر خزانه تحویل بدهد. در زمان سلطنت ناصرالدین شاه آقا علی امین حضورآشتیانه وزیر بقایا بود و در دوره مظفرالدین شاه سلطان علی خان وزیرافخم باین مقام نایل گردید وبعد پسراوامین الملک. یا وزیر بهداری. وزیری که وزارت بهداری را اداره کند وزیر صحیه. یا وزیر پست و تلگراف (و تلفن)، وزیری که وزارت پست وتلگراف (و تلفن) را اداره کند. یا وزیر پیشه وهنر. وزیری که وزارت پیشه و هنر را اداره کند وزیر صناعت. یا وزیر تجارت. وزیری که وزارت تجارت رااداره کند (قاجاریان پهلویان)، یا وزیر تفنگچیان. کسی که بامستوفی مخصوص ایندسته از سپاه مسئول کارهای دفتری تفنگچیان و یوزباشیان ومین باشیان و جارچیان بود. یا وزیر تلگراف تلگرافخانه. وزیری که وزارت تلگراف را اداره میکرد (قاجاریان) وزیر اداره تلگرافیه: جناب مخبرالدوله وزیر تلگرافخانه ممالک محرومه) یا وزیر جنگ. وزیری که وزارت جنگ را اداره کند (قاجاریان پهلویان)، یا وزیر چپ. وزیر دوم (پس ازصدراعظم)، مجلس نویس (صفویان)، یا وزیر خالصه. وزیری که وزارت خالصه را اداره میکرد (صفویان)، یاوزیرخزانه. وزیری بوددرعهدقاجاریه که زیر نظر صدر اعظم کار میکرد و در حقیقت متصدی خزانه کشور بود اگر ولات یا حکام بدهکار بودند مستوفی محل طلب دولت را میگرفت و به وزیر خزانه تحویل میداد اگر دستور العمل مبلغی اضافه از مخارج داشت وزیر خزانه آنرا ازولی یاحاکم می گرفت تا بمصرف بروات صادر مرکر ومخارج دیگر برساند واگر برعکس کتابچه یا باصطلاح فاضل داشت وزیر خزانه کسری را برای حاکم یا والی محل می فرستاد تامخارج پیش بینی شده در کتابچه دستور العمل معوق نماند. یاوزیرداخله. وزیری که وزارت داخله را اداره کند (قاجاریان پهلویان)، یا وزیر دادگستری. وزیری که وزارت دادگستری را اداره کند (پهلویان) وزیر عدلیه. یا وزیر دارایی. وزیری که وزارت دارایی را اداره کند (پهلویان) وزیرمالیه. یاوزیر دایره انتقالی. وزیر مزبور مانند وزیر اصفهان ظاهرا جز اعضای شعبه دستگاه حکومتی بوده است. وی وظیفه داشت که براراضی خالصه نظارت کند ونگذارد نقصانیمتوجه خالصه شریفه گردد. یا وزیر دربار (اعظم)، وزیری که وزارت دربار را اداره کند (قاجاریان پهلویان)، یا وزیر دفاع ملی. وزیری که وزرات دفاع ملی را اداره کند. یا وزیردفتر. وزیری که وزارت دفتر را ادراه میکرد خزانه دارکشور (قاجاریان)، یا وزیر دفتراستیفا. وزیری که وزارت دفتراستیف رااداره میکرد. یا وزیر راست. صدراعظم (اعتمادالدوله) که درجانب راست شاه می نشست (صفویان) مقابل وزیر چپ. یا وزیر راه. وزیری که وزارت راه رااداره میکرد وزیر طرق. یا وزیر رسایل (خاصه خاصه سلطنتی)، وزیری که وزارت رسایل رااداره میکرد. یا وزیر زراعت. وزیری که وزارت زراعت را اداره میکرد قاجاریان) وزیر کشاورزی. یا وزیر صناعت. وزیری ک وزارت صناعت را اداره میکرد (پهلوی) وزیرپیشه و هنر. یا وزیر طرق (وشوارع)، وزیر راه. یا وزیر عدلیه (عظمی)، وزیری که وزارت عدلیه را اداره کند (قاجاریه پهلوی اول)، یاوزیر علوم. وزیری که وزارت علوم را اداره میکرد قاجاریان)، وزیر فرهنگ وزیر معارف وزیر آموزش وپرورش. یاوزیر غلامان. وزیری که باموردفتری و مواجب و تیول و انعام غلامان و سایر کارهای ایشان رسیدگی میکرد. یا وزیر فرهنگ. وزیری که وزارت فرهنگ را اداره کند (پهلویان) وزیر آموزش و پرورش وزیر علوم وزیر معارف. یا وزیر فرهنگ وهنر. وزیری که وزارت فرهنگ و هنر را ادراه کند (پهلوی دوم)، یا وزیر فواید (فوائد) عامه. وزیری که وزارت فواید عامه رااداره کند (قاجاریه و پهلوی اول)، یا وزیر قورچیان. وزیری که بکارهای دفتری قورچیان میرسید و بامستوفی قورچیان احکام مواجب و تیول ایشان راتهیه میکرد. یا وزیر کار (و خدمات اجتماعی)، وزیری که وزارت کار را اداره کند (پهلویان)، یاوزیر کشاورزی. وزیری که وزارت کشاورزی را اداره کند (پهلویان) وزیر زراعت وزیر فلاحت. یا وزیر کشور. وزیری که وزرارت کشور را اداره کند (پهلویان) وزیر داخله. یا وزیر گمرک (گمرکخانه ها گمرکات)، وزیری که وزارت گمرک را اداره کند (قاجاریان پهلویان)، یا وزیر لشکر. وزیر جنگ (قاجاریان)، یاوزیر مالیه. وزیری که وزارت مالیه را اداره میکرد (قاجاریان پهلوی اول) وزیر دارایی. یا وزیر مختار (سیا)، مامور وزارت خارجه درسفارت خانه کشور خود که در کشور دیگر بکار می پردازد. مقام وی پس از سفیر (کبیر) است: حاجی محسن خان معین الملک وزیر مختار. یا وزیر مشاغل. وزیری که وزارت مشاغل را اداره میکرد (قاجاریان) وزیر کار. یا وزیر معادن، وزیری که وزارت معادن را اداره میکرد (قارجاریان)، یا وزیر معارف. وزیری که وزارت معارف را اداره میکرد (مشروطیت) وزیرعلوم وزیر فرهنگ وزیر آموزش و پرورش. یا وزیر موقوفات. وزیر اوقاف (صفویان)، یا وزیر نظام 0 متصدی امور لشکری آذربایجان در عهد قاجاریه: (میرزا فتحعی خان صاحب دیوان وزیر نظام وپیشکارمملکت آذربایجان) توضیح رئیس قشون آذربایجان را از زمانی که این شغل با میرزا تقی خان امیر نظام (امیرکبیر) بوده است (وزیرنظام) مینامیدند. اول دفعه ای که این لقب شغلی بلقب عادی مبدل گشته موقعی است که محمدابراهیم خان دایی نایب السلطنه (فرزندناصرالدین شاه) که قبلا معمارباشی بوده بوزارت تهران سرافراز شده است. یاوزیر وظایف (وظائف)، وزیری که وزارت وظایف را اداره میکرد، صدراعظم رئیس الوزراء: (الب ارسلان... بدلالت نظام الملک عمیدالملک ابونصر کندری را که وزیر او و طغرلبک بود... بگرفت)، معادن ناظر بیوتات (صفویان)، (شطرنج) مهره ایست درشطرنج که ازهمه مهره ها قوی تر و قدرت حرکتش بیشتر است. وزیر میتواند در هر نوبت در امتداد ستون و عرض صفحه ونیزروی هر دو قطر صفحه حرکت کند. حرکت وزیر هموار بخط مستقیم (عمودی یا افقی یااریب) صورت میگیرد و بهمین ترتیب مهره های حریف را میتواند بگیرد، یکی از صفحات فنر که در اتومبیل نصب می شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وتگر
تصویر وتگر
پوستین دوز
فرهنگ لغت هوشیار
وتیره در فارسی روش، گونه، سستکاری، آک، باز داشت، درنگ طریقه راه روش وضع: (چهار پنج روز بدین و تیره گذشت) توضیح و تیره از حیث لفظ و معنی مانند (طریقه) است (اقرب الموارد) ولی بعضی آنرا (و تیره) بر وزن (زبیده) (بضم اول) خوانند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قتیر
تصویر قتیر
آغاز پیری، سر میخ زره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ستیر
تصویر ستیر
((س تِ))
استیر، یک چهارم من
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کتیر
تصویر کتیر
((کَ تِ))
شوره زار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وزیر
تصویر وزیر
((وَ))
هر یک از اعضای هیئت دولت، رئیس وزارتخانه، فرزین، در بازی شطرنج مهره بعد از شاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وثیر
تصویر وثیر
((وَ))
نرم، لین، فراش، فراش، بستر نرم، جامه ای که بر بالای جامه ها پوشند، پارچه ای که در آن جامه پیچند، باشچه مانندی که پیش زین باشد، پوست جانور درنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وتیره
تصویر وتیره
طریقه، روش، دستور، نهاد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ستیر
تصویر ستیر
((سَ))
کسی که عیب و خطای دیگری را می پوشاند
فرهنگ فارسی معین