بندها و رشته هایی در بدن که عضلات و استخوان ها را به هم پیوند می دهد در ریاضیات ضلع رو به رو به زاویۀ قائمه در مثلث قائم الزاویه در ریاضیات خطی که دو نقطه از محیط دایره را به هم وصل می کند و از قطر دایره کوچک تر است زه کمان، چلّۀ کمان، چرم کمان، چرم گور، چرم گوزن در موسیقی زه یا سیم ساز
بندها و رشته هایی در بدن که عضلات و استخوان ها را به هم پیوند می دهد در ریاضیات ضلع رو به رو به زاویۀ قائمه در مثلث قائم الزاویه در ریاضیات خطی که دو نقطه از محیط دایره را به هم وصل می کند و از قطر دایره کوچک تر است زِهِ کَمان، چِلّۀ کَمان، چَرمِ کَمان، چَرمِ گور، چَرمِ گَوَزن در موسیقی زه یا سیم ساز
مرکّب از: و + گر، مخفف و اگر: وگر بر سر آید ده وپنج روز تو گردی شهنشاه گیتی فروز. فردوسی. منکران را هم از این می دو سه ساغر بچشان وگر ایشان نستانند روانی به من آر. حافظ (دیوان چ قزوینی ص 168)
مُرَکَّب اَز: و + گر، مخفف و اگر: وگر بر سر آید ده وپنج روز تو گردی شهنشاه گیتی فروز. فردوسی. منکران را هم از این می دو سه ساغر بچشان وگر ایشان نستانند روانی به من آر. حافظ (دیوان چ قزوینی ص 168)
زه کمان. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). چلۀ کمان. ج، اوتار. (منتهی الارب) ، رود. بربط. (زمخشری). رود. شرعه. (السامی). تار. (یادداشت مرحوم دهخدا). تار ساز. (غیاث اللغات). بم. تار سطبر بلندآواز از ذوات الاوتار. (یادداشت مرحوم دهخدا). ابریشم رباب و چنگ. (زمخشری). خیوط آلات موسیقی چون گیتار و رباب که از رودۀ حیوانات ساخته میشود. (قاموس کتاب مقدس) ، پی. هر عصب که از بیرون عضله رسته است. (یادداشت دهخدا). اجسامی است شبیه به عصب در سپیدی و نرمی که بر اطراف عضله روید. (از بحرالجواهر). بند سپیدی که در منتهای عضله واقع شده و بدان عضله با استخوانهای بدن ملصق گشته و به آنها می پیوندد. (ناظم الاطباء) ، (اصطلاح هندسه) خط مستقیمی است که دایره را تقسیم کند خواه دایره را به دو نیمه بخش کند و این در صورتی است که خط مستقیم از مرکز دایره بگذرد و آن را قطر نیز مینامند و خواه به دو نیمه بخش نکند، بنابر این وتر اعم از قوس است. و بعضی گویند وتر خط مستقیمی است که دایره را به دو قسم مختلف تقسیم کند و آنکه به دو قسم متساوی تقسیم میکند قطر نامیده میشود. بنابر این وترمباین با قطر است. (از کشاف اصطلاحات الفنون) ، وتر زاویه، خطی است مستقیم یا غیرمستقیم که دو ضلع محیط به آن زاویه را به هم وصل میکند پس هر یک از خطوط سه گانه مثلث وتر است برای زاویه ای که بین دو ضلع متصل به آن خط است. (کشاف اصطلاحات الفنون)
زه کمان. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). چلۀ کمان. ج، اوتار. (منتهی الارب) ، رود. بربط. (زمخشری). رود. شرعه. (السامی). تار. (یادداشت مرحوم دهخدا). تار ساز. (غیاث اللغات). بم. تار سطبر بلندآواز از ذوات الاوتار. (یادداشت مرحوم دهخدا). ابریشم رباب و چنگ. (زمخشری). خیوط آلات موسیقی چون گیتار و رباب که از رودۀ حیوانات ساخته میشود. (قاموس کتاب مقدس) ، پی. هر عصب که از بیرون عضله رسته است. (یادداشت دهخدا). اجسامی است شبیه به عصب در سپیدی و نرمی که بر اطراف عضله روید. (از بحرالجواهر). بند سپیدی که در منتهای عضله واقع شده و بدان عضله با استخوانهای بدن ملصق گشته و به آنها می پیوندد. (ناظم الاطباء) ، (اصطلاح هندسه) خط مستقیمی است که دایره را تقسیم کند خواه دایره را به دو نیمه بخش کند و این در صورتی است که خط مستقیم از مرکز دایره بگذرد و آن را قطر نیز مینامند و خواه به دو نیمه بخش نکند، بنابر این وتر اعم از قوس است. و بعضی گویند وتر خط مستقیمی است که دایره را به دو قسم مختلف تقسیم کند و آنکه به دو قسم متساوی تقسیم میکند قطر نامیده میشود. بنابر این وترمباین با قطر است. (از کشاف اصطلاحات الفنون) ، وتر زاویه، خطی است مستقیم یا غیرمستقیم که دو ضلع محیط به آن زاویه را به هم وصل میکند پس هر یک از خطوط سه گانه مثلث وتر است برای زاویه ای که بین دو ضلع متصل به آن خط است. (کشاف اصطلاحات الفنون)
تنها و طاق. (منتهی الارب). فرد و تنها و طاق. عدد طاق. (ناظم الاطباء). عدد که طاق باشد و از همین است صلوه وتر خلاف شفع. (کشاف اصطلاحات الفنون). تک و یگانه. (السامی فی الاسامی). - صلوه وتر، نمازی است مخصوص که عدد و رکعات آن وتر است (طاق) نه شفع (جفت) . (کشاف اصطلاحات الفنون از جامع الرموز). صلوه وتر نماز یک رکعتی است که از نوافل شب محسوب میشود. نوافل شب یازده رکعت است. از این یازده رکعت نافلۀ شب هشت رکعت آن باید به نیت نافلۀشب و دو رکعت آن به نیت نماز شفع و یک رکعت آن به نیت نماز وتر خوانده شود. رجوع به رسالۀ ذخیرهالعبادآیت اﷲ فیض و توضیح المسائل آیت اﷲ بروجردی شود. ، کینه یا ستم و فزونی در آن، روزعرفه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
تنها و طاق. (منتهی الارب). فرد و تنها و طاق. عدد طاق. (ناظم الاطباء). عدد که طاق باشد و از همین است صلوه وتر خلاف شفع. (کشاف اصطلاحات الفنون). تک و یگانه. (السامی فی الاسامی). - صلوه وتر، نمازی است مخصوص که عدد و رکعات آن وتر است (طاق) نه شفع (جفت) . (کشاف اصطلاحات الفنون از جامع الرموز). صلوه وتر نماز یک رکعتی است که از نوافل شب محسوب میشود. نوافل شب یازده رکعت است. از این یازده رکعت نافلۀ شب هشت رکعت آن باید به نیت نافلۀشب و دو رکعت آن به نیت نماز شفع و یک رکعت آن به نیت نماز وتر خوانده شود. رجوع به رسالۀ ذخیرهالعبادآیت اﷲ فیض و توضیح المسائل آیت اﷲ بروجردی شود. ، کینه یا ستم و فزونی در آن، روزعرفه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
مواتره. (منتهی الارب). در پی یکدیگر شدن، یک روز یا دو روز در میان روزه داشتن، نامه و خبر در پی یکدیگر فرستادن یکان یکان با مهلت. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به مواتره شود
مواتره. (منتهی الارب). در پی یکدیگر شدن، یک روز یا دو روز در میان روزه داشتن، نامه و خبر در پی یکدیگر فرستادن یکان یکان با مهلت. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به مواتره شود
بمعنی کتکار است که درودگر باشد. (برهان). کتگار. درودگر. (فرهنگ جهانگیری) (ناظم الاطباء). نجار. (ناظم الاطباء) : ز هر جانور پیکر بیکران ز ایوان درآویخته کتگران. اسدی (از فرهنگ جهانگیری). رجوع به کتگار و کتکار و درودگر شود
بمعنی کتکار است که درودگر باشد. (برهان). کتگار. درودگر. (فرهنگ جهانگیری) (ناظم الاطباء). نجار. (ناظم الاطباء) : ز هر جانور پیکر بیکران ز ایوان درآویخته کتگران. اسدی (از فرهنگ جهانگیری). رجوع به کتگار و کتکار و درودگر شود
بت ساز. بت تراش. آنکه بت سازد. سازندۀ بت: اگر بت گر چو تو پیکر نگارد مریزاد آن خجسته دست بتگر. دقیقی. کز آنگونه بتگر به پرگار چین نداند نگارید کس بر زمین. فردوسی. شهی که روز و شب او را جز این تمنا نیست که چون زند بت و بتخانه بر سر بتگر. فرخی. تذرو جفت گم کرده کنون با جفت همبر شد جهان چون خانه پربت شد و نوروز بتگر شد. فرخی. ز نقاشی و بتگریها که کردی ز تو خیره مانده ست نقاش و بتگر. فرخی. گلزار چو بتخانه شد از بتگر و از بت کهسار چو ارتنگ شد از صورت و اشکال. فرخی. بت که بتگر کندش دلبر نیست دلبری دستبرد بتگر نیست. عنصری. تیغ او اصل بقای ملک شد از فنا خط بر بت و بتگر کشید. مسعودسعد. فغنشور، نام شهری در چین جای بتان و بتگران. (از لغت نامۀ اسدی). بتگر بتی تراشد و آنرا همی پرستد زو نیست رنج کس را، نی زان خدای سنگین. ناصرخسرو. چه پنداری همی خود بود گشته نباشد هیچ بت بی صنع بتگر. ناصرخسرو. گر آرایش بت ز بتگر بود تنت را میارای کاین بت گریست. ناصرخسرو. از روی تو نسختی به چین بردستند آنجا که دو صد بتگر چابکدستند در پیش مثال روی تو بنشستند انگشت گزیدند و قلم بشکستند. (از تفسیر ابوالفتوح رازی سورۀ آل عمران). بنمای بما که ما چه نامیم وز بتگر و بت شکن کدامیم ؟ نظامی. به مسجد بتگر از بت بازمیدانستم و اکنون درین خم خانه رندان بت از بتگر نمیدانم. عطار. از نصیحتهای تو کر بوده ام بت شکن دعوی وبتگر بوده ام. مولوی. حاصل این آمد که یار جمع باش همچو بتگر از حجر یاری تراش. مولوی. آن بت منحوت چون سیل سیاه نفس بتگر چشمه ای بر شاهراه. مولوی. - آزر بتگر، آزر بت تراش عم یا پدرابراهیم خلیل: آزر بتگر توئی کز خز و بز تنت چون بت پر ز نقش آزرست. ناصرخسرو. گر کردی این عزم کسی را ز تفکر نفرین کندی هرکس بر آزر بتگر. ناصرخسرو. خشم یزدان بر تو باد و بر تراشیدۀ تو باد آزر بتگر توئی لعنت چه برآزر کنی ؟ ناصرخسرو
بت ساز. بت تراش. آنکه بت سازد. سازندۀ بت: اگر بت گر چو تو پیکر نگارد مریزاد آن خجسته دست بتگر. دقیقی. کز آنگونه بتگر به پرگار چین نداند نگارید کس بر زمین. فردوسی. شهی که روز و شب او را جز این تمنا نیست که چون زند بت و بتخانه بر سر بتگر. فرخی. تذرو جفت گم کرده کنون با جفت همبر شد جهان چون خانه پربت شد و نوروز بتگر شد. فرخی. ز نقاشی و بتگریها که کردی ز تو خیره مانده ست نقاش و بتگر. فرخی. گلزار چو بتخانه شد از بتگر و از بت کهسار چو ارتنگ شد از صورت و اشکال. فرخی. بت که بتگر کندش دلبر نیست دلبری دستبرد بتگر نیست. عنصری. تیغ او اصل بقای ملک شد از فنا خط بر بت و بتگر کشید. مسعودسعد. فغنشور، نام شهری در چین جای بتان و بتگران. (از لغت نامۀ اسدی). بتگر بتی تراشد و آنرا همی پرستد زو نیست رنج کس را، نی زان خدای سنگین. ناصرخسرو. چه پنداری همی خود بود گشته نباشد هیچ بت بی صنع بتگر. ناصرخسرو. گر آرایش بت ز بتگر بود تنت را میارای کاین بت گریست. ناصرخسرو. از روی تو نسختی به چین بردستند آنجا که دو صد بتگر چابکدستند در پیش مثال روی تو بنشستند انگشت گزیدند و قلم بشکستند. (از تفسیر ابوالفتوح رازی سورۀ آل عمران). بنمای بما که ما چه نامیم وز بتگر و بت شکن کدامیم ؟ نظامی. به مسجد بتگر از بت بازمیدانستم و اکنون درین خم خانه رندان بت از بتگر نمیدانم. عطار. از نصیحتهای تو کر بوده ام بت شکن دعوی وبتگر بوده ام. مولوی. حاصل این آمد که یار جمع باش همچو بتگر از حجر یاری تراش. مولوی. آن بت منحوت چون سیل سیاه نفس بتگر چشمه ای بر شاهراه. مولوی. - آزر بتگر، آزر بت تراش عم یا پدرابراهیم خلیل: آزر بتگر توئی کز خز و بز تنت چون بت پر ز نقش آزرست. ناصرخسرو. گر کردی این عزم کسی را ز تفکر نفرین کندی هرکس بر آزر بتگر. ناصرخسرو. خشم یزدان بر تو باد و بر تراشیدۀ تو باد آزر بتگر توئی لعنت چه برآزر کنی ؟ ناصرخسرو