جدول جو
جدول جو

معنی وتدی - جستجوی لغت در جدول جو

وتدی
(وَ تِ / تَ)
منسوب به وتد یعنی میخی، عظم وتدی، استخوان قاعده دماغ و همه استخوانها بر وی نهاده شده است. نام یکی از استخوانهای کله که در مابین مصفاه و قمحدوه و استخوانهای صدغ واقعشده. (ناظم الاطباء). رجوع به تشریح میرزاعلی شود
لغت نامه دهخدا
وتدی
استخوان شب پره استخوان شب پره را گویند که یکی از استخونانهای فرد جمجمه است که قسمتی از او کف جمجمه را در قسمت میانی بوجود می آورد این استخوان درطرف جلو با استخون پیشانی و در طرف عقب با استخوانهای گیجگاه و پشت سری یکی میشود. استخوان وتدی بشکل خفاشی است که بالهایش را گسترده باشد و دارای یک قسمت میانی بنام تنه است که از آن در هر طرف سه زایده مجزا میشود از این زواید دو عدد متوجه طرفین شده بالهای بزرگ و کوچک استخوان را میسازند و زایده سوم بطور عمودی بپایین امتداد مییابد و زایده رجلی را تشکیل میدهد در سطح فوقانی تنه در قسمت وسط فرو رفتگی وجود دارد بنام زین ترکی که در آن غده هیپوفیر قرار میگیرد. استخوان شب پره استخوان خفاش
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از وردی
تصویر وردی
(دخترانه)
کوچک، ریز نقش (نگارش کردی: وردی)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از وادی
تصویر وادی
(دخترانه)
سرزمین، رود، نهر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از وادی
تصویر وادی
سرزمین، فضا، جایگاه، گشادگی میان دو کوه، دره، رودخانه
وادی خاموشان: کنایه از گورستان، برای مثال عاقبت منزل ما وادی خاموشان است / حالیا غلغله در گنبد افلاک انداز (حافظ - ۵۳۲)
فرهنگ فارسی عمید
در علم عروض کلمۀ سه حرفی که دو حرف آن متحرک و یک حرف ساکن باشد مانند شجر، فلک، چمن، وتد مقرون، جمع اوتاد، میخ چوبی یا فلزی، میخ
فرهنگ فارسی عمید
(نَ لَ / لِ خوَرْ / خُرْ دَ)
جداگانه و فرداً فرداً. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دی ی)
منسوب به وادی القری از شهرهای قدیمی حجاز در نزدیک شام که گروهی به آن منسوبند. (لباب الانساب ص 254 ج 3)
لغت نامه دهخدا
(وَ دی ی)
آب مرد که بعد از بول برآید. (منتهی الارب). آب غلیظ سپید که پس از بول برآید. (ناظم الاطباء). رجوع به ودی شود، نهال ریزۀ خرما. (منتهی الارب). نهال ریزۀ خرمابن. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). ودیه یکی آن است. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(وَ تِ دَ)
جایی است در دربند یا بدهنا و آن را شبی است که در آن شب بنی تمیم بر بنی عامر بن صعصعه شبیخون زدند. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). رجوع به معجم البلدان شود
لغت نامه دهخدا
(وَ)
آنچه به رنگ گل بوده باشد. منسوب به گل سرخ. (ناظم الاطباء). گلگون. (از اقرب الموارد) ، (اصطلاح منجمین) ذوذوابه که به شکل ورد یعنی گل یا سوری ظاهر شود. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، قسمی مروارید. (الجماهر بیرونی). نوعی از یاقوت و آن دون جلناری است در جودت. قسمی یاقوت و آن پست ترین اقسام یاقوت است. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُتْ تَ)
از ’ودی’، دیت گیرنده. (آنندراج). دیه گیرنده و خون بها دریافت کننده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
نام جد ابوصالح سعداﷲ بن نجابن الوادی البغدادی الحنبلی، وی از محدثان بود و از ابوالفضل محمد بن ناصر و ابوبکر محمد بن عبدالباقی الانصاری و جز آنها حدیث سماع کرد و وی از ابناء الاربعین سال 537 هجری قمری بود، (لباب الانساب ص 255 ج 3) (انساب سمعانی ورق 575 ب)
علی الوادی مکنی به ابوالمعارک از محدثان بود و از مردی که وی از مقداد روایت دارد، روایت کرده است، و عیاش بن عباس القتبانی از وی روایت کرده است، (از لباب الانساب ص 255 ج 3) (انساب سمعانی ورق 575 ب)
عمر بن داود بن زاذان غلام عثمان بن عفان که معروف به عمر بن الوادی المغنی و از مهندسان روزگار ولیدبن یزید بن عبدالملک بود، (معجم البلدان)
یحیی بن ابی عبیده بن الوادی که در حدیث ثقه بوده، (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
سائل، جاری، روان، صاحب اقرب الموارد در ذیل ودی آرد: ودی الشی ٔ، سال و منه اشتقاق الوادی لان الماء یجری و یسیل کما فی المغرب و المصباح،
گشادگی میان کوهها یا تپه ها یابیشه ها که راهی است سیل را، دره، (از اقرب الموارد) (معجم البلدان)، گشادگی میان دو کوه و دو پشته و جزآن، (ناظم الاطباء)، راه میان دو کوه، (آنندراج)، زمین نشیب هموار کم درخت که جای گذشتن آب سیل باشد، (آنندراج) (غیاث اللغات، از لطایف و شرح نصاب)، گذر سیل، (از غیاث اللغات)، جای سیل میان دو کوه، (ترجمان القرآن علامۀ جرجانی ص 102) :
برشود بر بارۀ سنگین چو سنگ منجنیق
دررود در قعر وادی چون به چاه اندر شطن،
منوچهری،
چنانکه باران تابستان در وادیها قاصر و ناچیز گردد نه به آب دریا تواند رسید و نه به جویها تواند پیوستن، (کلیله و دمنه ج قریب ص 150)،
چو لختی زمین را طرف درنوشت
ز پهلوی وادی درآمد بدشت،
نظامی،
در این وادی به بانگ سیل بشنو
که صد من خون مظلومان به یک جو
پر جبریل را اینجا بسوزند
بدان تا کودکان آتش فروزند،
حافظ (دیوان چ جلالی نائینی صص 708-707)،
در مفردات راغب اصفهانی آمده است: وادی موضعی است که آب در آن جریان یابد، و از این معنی است که گشادگی میان دو کوه را نیز به نام وادی خوانده اند، ج، اوداء، اودیه و اواد بر غیر قیاس، و گویی کلمه جمعودی ّ بر وزن غنی است، (از اقرب الموارد)، رودخانه و رهگذر آب سیل، (آنندراج)، رودخانه، (غیاث اللغات)، رود، (ناظم الاطباء) (کشف اللغات) :
از خون عدو جوی روان گشته چو وادی
وز شاخ دمانیده شکوفه شجر فتح،
مسعودسعد (ص 80 چ رشید یاسمی)،
، صحرای مطلق، (غیاث اللغات)، فارسیان به معنی صحراو بیابان استعمال نمایند خاصه با لفظ بریدن و پیمودن و شدن و طی کردن و هولناک از صفات اوست، (آنندراج)، بیابان، صحرا، دشت، (ناظم الاطباء) :
وگر به بلخ زمانی شکار چال کند
بیاکند همه وادیش را به بط وبه چال،
عماره،
گر خاک بدان دست یک استیر بگیرد
گوگرد کندسرخ همه وادی و کهسار،
منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 124)،
، طریقه و مذهب، گویند: فلان در وادیی بجز وادی تو است، یعنی طریقۀ او بجز طریقۀ تو است، و در قرآن آمده است: الم تر انهم فی کل واد یهیمون که بدان ارائه شده است اسالیب سخن از مدح و هجا و جدل، (از اقرب الموارد)،
- امثال:
انت فی واد و نحن فی واد، مثلی است که در موارد اختلاف مقاصد آن را آرند، (از اقرب الموارد)،
، سال بهم الوادی، یعنی هلاک شدند، (از اقرب الموارد)، حل بوادیک، یعنی بتو مکروه نازل آمد و امر بر تو تنگ شد، (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(وَ دا)
هلاک. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). هلاک و تباهی، خونریزی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وَ تا)
روانی ریم و چرک از ریش. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وَ تِ)
میخ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، تندی درون گوش یا پیش آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، (در اصطلاح علم عروض). لفظ سه حرفی چون علی. (آنندراج) (منتهی الارب). وتد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). وتد درنزد اهل عروض سه حرف است که دوم یا سوم آنها ساکن باشد اگر وسط آن ساکن باشد همچون قول پس آن وتد مفروق است و اگر وسط آن متحرک باشد و آخرش ساکن مانند علی، وتد مجموع است. (از المنجد). رجوع به وتد شود
لغت نامه دهخدا
(فَ)
کوفتن میخ را، کوفته شدن میخ. لازم و متعدی به کار رود. (ناظم الاطباء) ، ثابت شدن، ثابت گردانیدن. (المنجد)
لغت نامه دهخدا
سینه، لقب یهودای حواریست (انجیل مرقس 3:18). در بعضی از نسخه های قدیمی متی تدیوس و یکی لباوس و دیگری ’لبیوس که اسم دیگرش تدیوس است’ می نویسد. لوقا در هر دو نسب نامه اش او را یهودا خطاب میکند. (انجیل لوقا 6:16 کتاب اعمال رسولان 1:13). رجوع به یهودا شود. (از قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ودی
تصویر ودی
مرگ نابودی
فرهنگ لغت هوشیار
در دانش سرواد سه واتی اگر وات میانه خاموش باشد آن را سه واتی کاسته (وتد مفروق) نامند و اگر وات میانه جنبا باشد آن را سه واتی پیوسته (وتد مقرون) گویند میخ، میخکوبه، زبانه میخ (چوبین یا فلزی)، جمع اوتاد: (نرگس بسان حلقه زنجیر زرنگر کاندر میان حلقه زرین وتد بود) (منوچهری)، یکی از ارکان سه گانه عروض و آن بر دو قسم است: یا وتدمفروض. دومتحرک است که میان آنها یک حرف ساکن فاصله شده باشد از قبیل نامه و جامه. یا وتد مقرون (مجموع)، دو متحرک است که بعد از آنها یک ساکن باشد مانند: چمن سمن. آن خانه ها که آغازشان از افق آید بمشرق و مغرب یا از فلک نصف النهار زبر زمین و زیرش اوتاد نامند ای میخها. یا مایل وتد. آن خانه هاست که بپهلوی وتد باشند سوی توالی البروج و آن دوم و پنجم و هفتم و یازدهم بود. یا زایل وتد. آن خانه هاست که بپهلوی وتد باشند خلاف توالی البروج. و آن و سوم و ششم و نهم و دوازدهم بود و این برجها آنند که وتد بودند و ز آنجا زایل گشتند. و گروهی زایل را ساقط خوانند و من آنرا اختیار نکنم زیرا که نیز دیگر معنی احتمال کند و شبهت از او افتد. یا وتد قائم و جز قائم. وتد وسط السما دهم خانه بود. اگر درجه او بدهم برج افتد از برج طالع گویند وتدهای قایم اند. و گر درجه او برج یازدهم افتد از طالع گویند وتدهای مایلند و گرچه درجه او اندر برج نهم افتد از طالع گویند وتدهای زایل اند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وردی
تصویر وردی
پارسی تازی گشته وردی گلی گل سرخی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وادی
تصویر وادی
جاری، روان، سائل، دره، گذر سیل، گشادگی میان کوهها و تپه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تودی
تصویر تودی
برابر کردن زمین را بر کسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وتد
تصویر وتد
((وَ تَ))
میخ چوبی یا فلزی، جمع اوتاد، یکی از ارکان سه گانه عروض
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وادی
تصویر وادی
رودبار، رود، درّه، صحرا، بیابان
فرهنگ فارسی معین
بادیه، بیابان، صحرا، کویر، هامون، عرصه، میدان، رود، مسیل، نهر
متضاد: آبادی، شهر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پرز حصیر
فرهنگ گویش مازندرانی