روزی از روزهای عجوز. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج). نام روز سوم از هفت روز برد العجوز. (الاّثار الباقیه). سیم روز از ایام عجوز. (مهذب الاسماء). واحد وبر و یا مادۀ آن است. (از ناظم الاطباء). رجوع به وبر شود
روزی از روزهای عجوز. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج). نام روز سوم از هفت روز برد العجوز. (الاَّثار الباقیه). سیم روز از ایام عجوز. (مهذب الاسماء). واحد وبر و یا مادۀ آن است. (از ناظم الاطباء). رجوع به وبر شود
شبیه، پسوند متصل به واژه به معنای نظیر مثلاً سنگواره، برای تبدیل صفت به اسم به کار می رود مثلاً گوشواره، دستواره، گاهواره، مشتواره، بار، کرت، مرتبه، نوبت، برای مثال گل دگرره به گلستان آمد / وارۀ باغ و بوستان آمد (رودکی - ۴۹۷)
شبیه، پسوند متصل به واژه به معنای نظیر مثلاً سنگواره، برای تبدیل صفت به اسم به کار می رود مثلاً گوشواره، دستواره، گاهواره، مشتواره، بار، کرت، مرتبه، نوبت، برای مِثال گُل دگرره به گُلْسِتان آمد / وارۀ باغ و بوستان آمد (رودکی - ۴۹۷)
میش دشتی را گویند و در بعض از نسخ گاومیش دشتی نوشته اند. (برهان). صاحب انجمن آرا و آنندراج بر این قول برهان که گوید به معنی گاومیش دشتی نیز آمده خرده گرفته و گفته اند: و معلوم شد که میش دشتی را گاومیش دشتی خوانده چه در فرهنگها چنان چیزی نیست
میش دشتی را گویند و در بعض از نسخ گاومیش دشتی نوشته اند. (برهان). صاحب انجمن آرا و آنندراج بر این قول برهان که گوید به معنی گاومیش دشتی نیز آمده خرده گرفته و گفته اند: و معلوم شد که میش دشتی را گاومیش دشتی خوانده چه در فرهنگها چنان چیزی نیست
شوات. چرز. (یادداشت مؤلف). پرنده ای است که آن را به عربی حباری و به ترکی توغدری گویند. (برهان). مرغی است بری، خاکستری رنگ و منقارش دراز. (تحفۀ حکیم مؤمن)
شوات. چرز. (یادداشت مؤلف). پرنده ای است که آن را به عربی حباری و به ترکی توغدری گویند. (برهان). مرغی است بری، خاکستری رنگ و منقارش دراز. (تحفۀ حکیم مؤمن)
سرگشته و حیران. (برهان). به معنی حیران آورده اند و از طبقات پیر انصاری نقل کرده که شیخ شبلی در حق شیخ یعقوب دعا کرده گفت: خدای تعالی تو را هوبره کند. وی گفت: آمین... (انجمن آرا). رجوع به حاشیۀ برهان چ معین شود
سرگشته و حیران. (برهان). به معنی حیران آورده اند و از طبقات پیر انصاری نقل کرده که شیخ شبلی در حق شیخ یعقوب دعا کرده گفت: خدای تعالی تو را هوبره کند. وی گفت: آمین... (انجمن آرا). رجوع به حاشیۀ برهان چ معین شود
بمعنی کیسه که در آن دانه انداخته بخورد اسپان دهند و به عربی آن را مخلاه گویند و به فارسی تبره به حذف واو نیز آمده. (از آنندراج). معروف است. (شرفنامۀ منیری). کیسه و خریطۀ شکارچی و کیسۀ بندداری که بر سر اسب و استر و خر زنند مانند توبرۀ کاه خوری و توبرۀ جوخوری. (ناظم الاطباء). مخلاه. (دهار) (نصاب). علیقه. (نصاب). پلاس آخر. کیسه ای که کاه یا جز آن در آن کنند و خوردن را بر ستور آویزند. کیسۀ بزرگ. کیسه ای که در آن علوفه ریزند و بر سراسبان کنند. (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : کلاهی نمدین بر سر داشت و پشمینه ای پوشیده و کلاسنگی در میان بسته و توبره ای در پشت انداخته و چوبی در دست گرفته. (ترجمه تفسیر طبری از یادداشت ایضاً). یاد نیاری به هر بهاری جدت توبره برداشتی شدی به سماروغ. منجیک (از یادداشت ایضاً). آلت کفش دوزان از توبره بیرون کرد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 537). من زرق او خریدم و خوردم بروی او زاد عزیز خویش و تهی کرده توبره. ناصرخسرو. کی ریزم آبروی چو تو بی خرد بر طمع آنکه توبره پرنان کنم ؟ ناصرخسرو. و در هر فرسخی صدهزار سوار را بازمی گردانید تا تنها ماند. به غاری درشد و توبرۀ اسب در گردن انداخت. (قصص الانبیاء). و من از آن سنگهایم که بر اصحاب... باریدم هر دو رابرداشت و در توبره نهاد. (قصص الانبیاء). توبه تباه کردم و گفتم مرا بده یک بوسه پیش از آنکه کنی ریش توبره. سوزنی. ازبهر مرکب تو که نعلش سزد هلال شد کهکشان چو آخور و پروین چو توبره. ظهیر (از شرفنامۀ منیری). تاج توافسوس که از سر به است جل ز سگ و توبره از خر به است. نظامی. شیخ گفت این ساعت برو و موی محاسن و سر را پاک بستره کن و این جامه را که داری برکش و ازاری از گلیم بر میان بند و توبره ای پر جو بر گردن آویز و... بیرون شو. (تذکره الاولیاء عطار). فریاد از این خران که ندارد به نزدشان صد کیسه شعر، رونق یک توبره شعیر. کمال اسماعیل (از شرفنامۀ منیری). وآنکه او را ز خری توبره باید بر سر فلکش لعل به دامان دهد و زر به جوال. کمال اسماعیل. - توبرۀ ابزار، توبره ای که افزارهای خود چون ماله و تیشه و شاقول و تراز و ریسمان کار خود را بنایان، و اره و رنده و مانند آن را نجاران در آن نهند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). - توبرۀ شبان (شتربان) ، صفن. صفنه. که زاد و اسباب خود در وی نهند. - توبرۀ شکارچی، مقنب. که صیاد صید در وی اندازد. - توبره کش، آنکه توبره حمل کند: قاطر پیشاهنگ آخرش توبره کش میشود. - توبرۀ گدایی، کیسۀ گدائی که در آن هر چیز یافت شود. رجوع به تبره شود
بمعنی کیسه که در آن دانه انداخته بخورد اسپان دهند و به عربی آن را مِخْلاه گویند و به فارسی تبره به حذف واو نیز آمده. (از آنندراج). معروف است. (شرفنامۀ منیری). کیسه و خریطۀ شکارچی و کیسۀ بندداری که بر سر اسب و استر و خر زنند مانند توبرۀ کاه خوری و توبرۀ جوخوری. (ناظم الاطباء). مخلاه. (دهار) (نصاب). علیقه. (نصاب). پلاس آخُر. کیسه ای که کاه یا جز آن در آن کنند و خوردن را بر ستور آویزند. کیسۀ بزرگ. کیسه ای که در آن علوفه ریزند و بر سراسبان کنند. (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : کلاهی نمدین بر سر داشت و پشمینه ای پوشیده و کلاسنگی در میان بسته و توبره ای در پشت انداخته و چوبی در دست گرفته. (ترجمه تفسیر طبری از یادداشت ایضاً). یاد نیاری به هر بهاری جدت توبره برداشتی شدی به سماروغ. منجیک (از یادداشت ایضاً). آلت کفش دوزان از توبره بیرون کرد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 537). من زرق او خریدم و خوردم بروی او زاد عزیز خویش و تهی کرده توبره. ناصرخسرو. کی ریزم آبروی چو تو بی خرد بر طَمْع آنکه توبره پرنان کنم ؟ ناصرخسرو. و در هر فرسخی صدهزار سوار را بازمی گردانید تا تنها ماند. به غاری درشد و توبرۀ اسب در گردن انداخت. (قصص الانبیاء). و من از آن سنگهایم که بر اصحاب... باریدم هر دو رابرداشت و در توبره نهاد. (قصص الانبیاء). توبه تباه کردم و گفتم مرا بده یک بوسه پیش از آنکه کنی ریش توبره. سوزنی. ازبهر مرکب تو که نعلش سزد هلال شد کهکشان چو آخور و پروین چو توبره. ظهیر (از شرفنامۀ منیری). تاج توافسوس که از سر به است جل ز سگ و توبره از خر به است. نظامی. شیخ گفت این ساعت برو و موی محاسن و سر را پاک بستره کن و این جامه را که داری برکش و ازاری از گلیم بر میان بند و توبره ای پُر جو بر گردن آویز و... بیرون شو. (تذکره الاولیاء عطار). فریاد از این خران که ندارد به نزدشان صد کیسه شعر، رونق یک توبره شعیر. کمال اسماعیل (از شرفنامۀ منیری). وآنکه او را ز خری توبره باید بر سر فلکش لعل به دامان دهد و زر به جوال. کمال اسماعیل. - توبرۀ ابزار، توبره ای که افزارهای خود چون ماله و تیشه و شاقول و تراز و ریسمان کار خود را بنایان، و اره و رنده و مانند آن را نجاران در آن نهند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). - توبرۀ شبان (شتربان) ، صفن. صفنه. که زاد و اسباب خود در وی نهند. - توبرۀ شکارچی، مقنب. که صیاد صید در وی اندازد. - توبره کش، آنکه توبره حمل کند: قاطر پیشاهنگ آخرش توبره کش میشود. - توبرۀ گدایی، کیسۀ گدائی که در آن هر چیز یافت شود. رجوع به تُبْره شود
پرنده ای از راسته پا بلندان که در نواحی صحرایی و کویری آسیا و اروپا و آفریقا پراکنده است. این پرنده جثه ای بزرگ دارد (بقدر یک بوقلمون) و رنگ پرهایش زرد متمایل به خاکستری وصورتی وخال داراست و رویهمرفته پرنده زیبایی است وازمرغانی است که زیاد شکار میشود بهمین جهت نسل آن روبانقراض است حباری خرچال لک
پرنده ای از راسته پا بلندان که در نواحی صحرایی و کویری آسیا و اروپا و آفریقا پراکنده است. این پرنده جثه ای بزرگ دارد (بقدر یک بوقلمون) و رنگ پرهایش زرد متمایل به خاکستری وصورتی وخال داراست و رویهمرفته پرنده زیبایی است وازمرغانی است که زیاد شکار میشود بهمین جهت نسل آن روبانقراض است حباری خرچال لک
کیسه برزگ، کیسه ای که مسافران و شکارچیان لوازم کار و توشه خود را در آن گذارند، کیسه ای که دارای بند است و در آن کاه و جو ریزند و بگردن چارپایان بندند تا از آن بخورند
کیسه برزگ، کیسه ای که مسافران و شکارچیان لوازم کار و توشه خود را در آن گذارند، کیسه ای که دارای بند است و در آن کاه و جو ریزند و بگردن چارپایان بندند تا از آن بخورند
توبره در خواب خیر و برکت و منفعت است، خاصه که نو بود. اگر بیننده توبره داشت یاکسی به وی داد، دلیل که از کسی خیر و منفعت بدو رسد. اگر بیند توبره های زیاد او ضایع شد، تاویلش به خلاف این است. محمد بن سیرین
توبره در خواب خیر و برکت و منفعت است، خاصه که نو بود. اگر بیننده توبره داشت یاکسی به وی داد، دلیل که از کسی خیر و منفعت بدو رسد. اگر بیند توبره های زیاد او ضایع شد، تاویلش به خلاف این است. محمد بن سیرین