جانوری است شبیه به گربه. (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات) (از منتهی الارب). رجوع به وبر شود. ونک و آن را مردم گوسفند بنی اسرائیل خوانند. (اقرب الموارد). و به فارسی دنک میگویند. (ناظم الاطباء) ، روزی از روزهای عجوز. ج، وبار، وباره، وبور. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج)
جانوری است شبیه به گربه. (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات) (از منتهی الارب). رجوع به وَبَر شود. وَنَک و آن را مردم گوسفند بنی اسرائیل خوانند. (اقرب الموارد). و به فارسی دنک میگویند. (ناظم الاطباء) ، روزی از روزهای عجوز. ج، وبار، وباره، وبور. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج)
نوبرآمده. (جهانگیری) (از برهان قاطع). نورس. (انجمن آرا). هر گیاه و نبات پیش رس که نو برآمده باشد. (ناظم الاطباء). گیاه و درخت نورس که تازه دمیده و بالیده باشد. تازه سال. نودمیده. نوشکفته. نوبالیده: به یک چشمزد از دل سنگ سخت به معجز برآورد نوبر درخت. اسدی. خور روبهان پاک عنبر بدی دگر تازه گل های نوبر بدی. اسدی. دلبر آن به که کسش نشناسد نوبر آن به که خسش نشناسد. خاقانی. شاخ تر ازبهر گل نوبر است هیزم خشک از پی خاکستر است. نظامی. پیر از سر آن بهار نوبر آمد بر آن بهار دیگر. نظامی. ، نوباوه. (رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج). میوۀ نورس. (غیاث اللغات) (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). نوبرآمده از فواکه و بقول. (رشیدی). هر چیز از نباتات که پیش رس و نوبرآمده باشد. (برهان قاطع). میوۀ پیش رس. (ناظم الاطباء). میوه که بار اول به دست آمده است. باکور. باکوره. بکیره. ترونده. (یادداشت مؤلف) : نوبر صبح یک دم است اینت شگرف اگر دهی داد دمی که می دهد صبحدمت به نوبری. خاقانی. ای باغ جان که به ز لبت نوبری ندارم یاد لبت خورم که سر دیگری ندارم. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 280). امسال نوبر دل خاقانی است عشق خوش میوه ای است عشق و به نوبر نکوتر است. خاقانی. تهنیت بادا که در باغ سخن گر شکوفه فوت شد نوبر بزاد. خاقانی. کس نه به این داغ تو بودی و من نوبر این باغ تو بودی و من. نظامی. نوبر باغ هفت چرخ کهن درۀ تاج عقل و تاج سخن. نظامی. ، نوثمر. (انجمن آرا) (آنندراج). درختی که بار اول میوه آورده است. (یادداشت مؤلف). برنما: از صد گلت یکی ندمیده ست صبر کن کاکنون هنوز گلبن بخت تو نوبر است. ظهیر. در جوانی سعی کن گر بی خلل خواهی عمل میوه بی نقصان بود چون از درخت نوبر است. جامی. ، هر چیز که تازه پدید آمده باشد. (فرهنگ فارسی معین). بدیع. تازه. طرفه: در او هر دمی نوبری می رسد یکی می رود دیگری می رسد. نظامی. ، تحفه. نوبرانه: نوبر چرخ کهن نیست به جز جام می حامله ای زآب خشک گوهر تر در شکم. خاقانی. او راست باغ جود و مرا باغ جان و من نوبر فرستمش عوض نوبرسخاش. خاقانی. ، دختر نارپستان. (غیاث اللغات). دختری که پستانهای او نو برآمده باشدو نمایان شده باشد. (برهان قاطع) (از انجمن آرا) (ازآنندراج)
نوبرآمده. (جهانگیری) (از برهان قاطع). نورس. (انجمن آرا). هر گیاه و نبات پیش رس که نو برآمده باشد. (ناظم الاطباء). گیاه و درخت نورس که تازه دمیده و بالیده باشد. تازه سال. نودمیده. نوشکفته. نوبالیده: به یک چشمزد از دل سنگ سخت به معجز برآورد نوبر درخت. اسدی. خور روبهان پاک عنبر بدی دگر تازه گل های نوبر بدی. اسدی. دلبر آن به که کسش نشناسد نوبر آن به که خسش نشناسد. خاقانی. شاخ تر ازبهر گل نوبر است هیزم خشک از پی خاکستر است. نظامی. پیر از سر آن بهار نوبر آمد برِ آن بهار دیگر. نظامی. ، نوباوه. (رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج). میوۀ نورس. (غیاث اللغات) (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). نوبرآمده از فواکه و بُقول. (رشیدی). هر چیز از نباتات که پیش رس و نوبرآمده باشد. (برهان قاطع). میوۀ پیش رس. (ناظم الاطباء). میوه که بار اول به دست آمده است. باکور. باکوره. بکیره. ترونده. (یادداشت مؤلف) : نوبر صبح یک دم است اینْت شگرف اگر دهی داد دمی که می دهد صبحدمت به نوبری. خاقانی. ای باغ جان که به ز لبت نوبری ندارم یاد لبت خورم که سر دیگری ندارم. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 280). امسال نوبر دل خاقانی است عشق خوش میوه ای است عشق و به نوبر نکوتر است. خاقانی. تهنیت بادا که در باغ سخن گر شکوفه فوت شد نوبر بزاد. خاقانی. کس نه به این داغ تو بودی و من نوبر این باغ تو بودی و من. نظامی. نوبر باغ هفت چرخ کهن درۀ تاج عقل و تاج سخن. نظامی. ، نوثمر. (انجمن آرا) (آنندراج). درختی که بار اول میوه آورده است. (یادداشت مؤلف). برنما: از صد گلت یکی ندمیده ست صبر کن کاکنون هنوز گلبن بخت تو نوبر است. ظهیر. در جوانی سعی کن گر بی خلل خواهی عمل میوه بی نقصان بود چون از درخت نوبر است. جامی. ، هر چیز که تازه پدید آمده باشد. (فرهنگ فارسی معین). بدیع. تازه. طرفه: در او هر دمی نوبری می رسد یکی می رود دیگری می رسد. نظامی. ، تحفه. نوبرانه: نوبر چرخ کهن نیست به جز جام می حامله ای زآب خشک گوهر تر در شکم. خاقانی. او راست باغ جود و مرا باغ جان و من نوبر فرستمش عوض نوبرسخاش. خاقانی. ، دختر نارپستان. (غیاث اللغات). دختری که پستانهای او نو برآمده باشدو نمایان شده باشد. (برهان قاطع) (از انجمن آرا) (ازآنندراج)
همه. کل و مجموع. (ناظم الاطباء) : اخذه بزوبره، گرفت همه آن را. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). صاحب اقرب الموارد آرد: اخذه بزنوبره، بالنون لا بالباء، ای اجمع. و در منتهی الارب ذیل ’زب ر’ آرد: اخذه بزبوبره، گرفت آن را همه. و رجوع به زنوبر شود، داهیه. (اقرب الموارد) : رجع بزوبره، یعنی به چیزی نرسید. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). زمانی که خائب و بی نصیب بازگردد. (از اقرب الموارد)
همه. کل و مجموع. (ناظم الاطباء) : اخذه بزوبره، گرفت همه آن را. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). صاحب اقرب الموارد آرد: اخذه بزنوبره، بالنون لا بالباء، ای اجمع. و در منتهی الارب ذیل ’زب ر’ آرد: اخذه بزبوبره، گرفت آن را همه. و رجوع به زنوبر شود، داهیه. (اقرب الموارد) : رجع بزوبره، یعنی به چیزی نرسید. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). زمانی که خائب و بی نصیب بازگردد. (از اقرب الموارد)
دانیل فرانسوا. (1782-1871 میلادی) مؤسس مدرسه فرانسه موسیقی و نویسندۀ تألیفاتی است در موسیقی و غیره از جمله: 1- خواب عشق. 2- دمینوی سیاه. 3- هیده. 4- فراد یاولو. 5- اسب برنجی. 6- زن سفیر. 7- الماسهای تاج. 8- سهم ابلیس. 9- صفیر. 10- اولین روز یک خوشبختی. (لاروس)
دانیل فرانسوا. (1782-1871 میلادی) مؤسس مدرسه فرانسه موسیقی و نویسندۀ تألیفاتی است در موسیقی و غیره از جمله: 1- خواب عشق. 2- دمینوی سیاه. 3- هیده. 4- فراد یاولو. 5- اسب برنجی. 6- زن سفیر. 7- الماسهای تاج. 8- سهم ابلیس. 9- صفیر. 10- اولین روز یک خوشبختی. (لاروس)
روزی از روزهای عجوز. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج). نام روز سوم از هفت روز برد العجوز. (الاّثار الباقیه). سیم روز از ایام عجوز. (مهذب الاسماء). واحد وبر و یا مادۀ آن است. (از ناظم الاطباء). رجوع به وبر شود
روزی از روزهای عجوز. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج). نام روز سوم از هفت روز برد العجوز. (الاَّثار الباقیه). سیم روز از ایام عجوز. (مهذب الاسماء). واحد وبر و یا مادۀ آن است. (از ناظم الاطباء). رجوع به وبر شود
چیستان و به عربی لغز گویند. حرکت این لغت معلوم نبود. (آنندراج) (از برهان). و در ناظم الاطباء وبردک به فتح واو و باء و دال ضبط دارد. رجوع به ناظم الاطباء شود
چیستان و به عربی لغز گویند. حرکت این لغت معلوم نبود. (آنندراج) (از برهان). و در ناظم الاطباء وَبَردَک به فتح واو و باء و دال ضبط دارد. رجوع به ناظم الاطباء شود
دهی است از دهستان آختاچی بوکان از بخش بوکان شهرستان مهاباد، در 19 هزارگزی مغرب بوکان در جلگۀ معتدل هوائی واقع است و 422 تن سکنه دارد. آبش از چشمه، محصولش غلات و توتون و حبوبات، شغل اهالیش زراعت و گله داری و جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از دهستان آختاچی بوکان از بخش بوکان شهرستان مهاباد، در 19 هزارگزی مغرب بوکان در جلگۀ معتدل هوائی واقع است و 422 تن سکنه دارد. آبش از چشمه، محصولش غلات و توتون و حبوبات، شغل اهالیش زراعت و گله داری و جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)