جدول جو
جدول جو

معنی وای - جستجوی لغت در جدول جو

وای
برای بیان درد و رنج به کار می رود مثلاً وای، سرم درد می کند،
برای بیان علاقه یا نفرت از چیزی به کار می رود مثلاً وای چه بچۀ قشنگی دارید،
فریاد، فغان، افسوس و دریغ، حسرت، افسوس، بدا به حال، برای مثال گر مسلمانی از این است که حافظ دارد / وای اگر از پس امروز بود فردایی (حافظ - ۹۷۸)
وایاوای: شور و غوغای مصیبت زدگان
تصویری از وای
تصویر وای
فرهنگ فارسی عمید
وای
در پهلوی vay به معنی هوا، رجوع شود به ایران در زمان ساسانیان، کریستن سن ص 177 و حواشی آن، رجوع به اندروا شود
لغت نامه دهخدا
وای
شبه جمله ای است دال بر تألم و افسوس و اندوه و درد و بیماری، (از فرهنگ فارسی معین)، ویل، (ترجمان القرآن)، علامت اظهار درد و ترس، سخنی است که در موقع درد گویند، کلمه وجع، آوخ، آوه، واه، ویح، واویلاه، تعساً، والهفاه، دریغا، دردا، حسرتا، (یادداشت مرحوم دهخدا)، لفظی باشد که در محل آزاری و دردی و المی بر زبان آید، (آنندراج) (از برهان) :
گر به رعنائی برون آئی دریغا صبر و هوش
ور به شوخی درخرامی وای عقل و دین من،
سعدی (بدایع)،
، شبه جمله ای است دال ّ بر تهدید و وعید و عذاب به معنی بدا به حال ، و در این معنی در فارسی اغلب با حروف اضافۀ ’بر’ یا ’به’ یا ’از’ و یا به صورت اضافه آید:
عشق آتش تیز و هیزم تاخ منم
گر عشق بماند این چنین وای تنم،
صفار،
ای فلک زودگرد وای بر آن
کو به تو ای فتنه جوی مفتون شد،
ناصرخسرو،
خلیفه چون از جعفر این سخن بشنید خشم گرفت چنانکه روی او سرخ شد و گفت وای بر آن حرامزاده، (تاریخ بیهقی)،
وای بر آن کو درم ندارد و دینار
چون ورق زر شود به رنگ و دنانیر،
لامعی،
وای بومسلم که مر سفاح را
او برون آورد زآن ویران قنات،
ناصرخسرو،
وای از آن علمی که از بی عقل گردد منتشر
وای از آن زهدی که از بی علم یابد انتشار،
سنائی،
خری در کاهدان افتاد ناگاه
نگویم وای بر خر وای بر کاه،
نظامی،
وای بر جان تو که بدگهری
جان بری کرده ای و جان نبری،
نظامی،
توئی یاری ده و غمخوار شیرین
وگرنه وای بر شیرین مسکین،
نظامی،
نام خود از ظلم چرا بد کنم
ظلم کنم وای که بر خود کنم،
نظامی،
آزردمت ای پدر نه برجای
وای ار بحلم نمی کنی وای،
نظامی،
منادی را ندا فرمود در شهر
که وای آنکس که او بر کس کند قهر،
نظامی،
ای خدا مگذار با من کار من
ور گذاری وای بر کردار من،
مولوی،
وای آن زنده که با مرده نشست
مرده گشت و زندگی از وی بجست،
مولوی،
وای آن کو عاقبت اندیش نیست،
مولوی،
نوشته اند بر ایوان جنهالمأوی ̍
که هر که عشوۀ دنیا خرید وای به وی،
حافظ،
گر مسلمانی از این است که حافظ دارد
وای اگر از پس امروز بود فردائی،
حافظ،
بر ضعیفان رحم کردن رحم بر خود کردن است
وای بر شیری که آتش در نیستان افکند،
صائب،
بخت بد و همت عالی بلاست
وای بر آن کس که بدین مبتلاست،
؟ (از شعوری ج 2 ص 422)،
- ای وای، شبه جمله ای دال ّ بر تأسف و تحسّر و دریغ:
و آگه نئی که نفرین بر جان خویش کردی
ای وای تو که کردی بر جان خویش نفرین،
ناصرخسرو،
کلک چه گوید گوید که شیخ الاسلامم
اگر چنین است ای وای بر مسلمانی،
سوزنی،
- ای وای کردن، اظهار حسرت و درد و دریغ کردن:
ترا اگر نبود ناصبی امام امروز
بسی که فردا ای وای امام باید کرد،
ناصرخسرو،
- وای مام، ای وای نه نه، (یادداشت مرحوم دهخدا) :
جام می از دست بیفکن که نیست
حاصل آن جام مگر وای مام،
ناصرخسرو،
،
کلمه ای دال بر تألم و افسوس و اندوه و جز آن:
نصیب او طرب و عیش زین مبارک عید
نصیب دشمن او ویل و وای و نالۀ زار،
فرخی،
موافقان توبا ناز و نوش و نالۀ چنگ
مخالفان تو با ویل و وای و ناله و آه،
فرخی،
همیشه مجلس او با نشاط و شادی باد
سرای دشمن او با خروش و نالۀ وای،
فرخی،
ای دگرگون شده به تو رایم
برگذشت از نهم فلک وایم،
مسعودسعد،
در سحرگه دعای مظلومان
نالۀ زار و وای مظلومان
بشکند شیر شرزه را گردن
درکش از ظلم خسروا دامن،
سنائی،
- وای برآمدن، سخنی دال ّ بر حسرت و اندوه بر زبان آمدن:
نهاده گوش به آواز تعزیت شب و روز
که تا که میرد یا از کجا برآید وای
پس آن مصیبت و ماتم به خویشتن گیرد
میان ببندد و گردان شود به گرد سرای،
سوزنی،
به طعنه ای زده باد آنکه بر تو بد خواهد
که بار دیگرش از سینه برنیاید وای،
سعدی (کلیات چ فروغی ص 471)،
- وای کردن، کلمه درد و حسرت بر زبان آوردن:
مولشان بر به لب چو آرد زود
نیز نه بان کند نه ویل و نه وای،
خسروی (از شرح احوال و اشعار شاعران بی دیوان)،
- امثال:
وای آن مرد کو کم است از زن،
سنائی،
کار فروشنده راست وای خریدار،
(یادداشت مرحوم دهخدا)،
وای بر جان گرفتاری که بندش بر دل است،
(جامعالتمثیل)،
هرچه بگندد نمکش میزنند
وای به وقتی که بگندد نمک،
وای بباغی که کلیدش میوانه باشد،
وای به کاری که نسازد خدای،
وای به خونی که یک شب از میانش بگذرد،
وای به جان آنکه مرد،
وای به حال آنکه مرد،
(از یادداشت های دهخدا)،
وای بر قدر سخن کو به سخندان نرسد،
(از مجموعۀ امثال طبع هند)،
ای وای که بد نشد بتر شد،
(یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
وای
بر وزن لای، چاهی را گویند که زینه پایه ها بر آن ساخته باشند تا به آسانی به ته رفته آب بردارند، کلب بری است، (یادداشت مرحوم دهخدا)،
گمراه، (از آنندراج) (از برهان)،
پسوند مکانی مانند: استوروای کفشگر، استوروای گیل، (از یادداشت های مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
وای
کلمه ایست دال بر: الف - تالم وافسوس واندوه افسوس، دریغ، ب - درد و بیماری دردا: یا برفلان. افسوس بر حال وی، (نوشته اند بر ایوان گنج بر جای بماند جاودان با حسرت و وای) (ویس و رامین)، فریاد ناله: (فغان ازین غراب بین و وای او که در نو افکندمان نوای او) (منوچهری) یا وای فلان. وای بر آن کس افسوس برحال وی: (رسول علیه السلام گفت ویل لمن قرا هذه الایه فمج بها وایی آن کس که این آیه بخواند و بیندازد آنرا) (چون نباشد عشق را پروای او او چو مرغی ماند بی پر وای او) (مثنوی) یا ای وای. ای افسوس، فسوسا، دریغا، (و اگه نیی که نفرین بر جان خویش کردی ای وای تو که کردی بر جان خویش نفرین) (ناصرخسرو)، د ردا خ
فرهنگ لغت هوشیار
وای
افسوس، فریاد، ناله
تصویری از وای
تصویر وای
فرهنگ فارسی معین
وای
آخ، آوخ، آه، افسوس، دردا، فریادا
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از وادی
تصویر وادی
(دخترانه)
سرزمین، رود، نهر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از وافی
تصویر وافی
(پسرانه)
به اندازه لازم و مورد نیاز، کافی، وفا کننده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از لای
تصویر لای
گلی که ته ظرف یا جوی یا حوض آب می نشیند، گل، درد شراب
پسوند متصل به واژه به معنای لاینده، برای مثال چند باشی چون تبیره «هرزه لای» / همچو نی در پرده رو آهسته لای (تاج بها - لغتنامه - لای)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دای
تصویر دای
هر چینه و طبقه از دیوار گلی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بای
تصویر بای
مال دار، چیزدار، ثروتمند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از واعی
تصویر واعی
شنونده، درک کننده، حفظ کننده، قیّم و حافظ
فرهنگ فارسی عمید
آواه
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا)
ذوق. چاشنی. مزه، خوش. (ناظم الاطباء) ، خوشمزگی. لذت
لغت نامه دهخدا
(سَ)
بیرون از. بجز. مگر. جز. (یادداشت بخط مؤلف). مأخوذ از سواء تازی. جز. مگر. غیر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(هَُ دَ رَ)
دهی است از بخش هوراند شهرستان اهر. دارای 302 تن سکنه، آب آن از چشمه و محصول عمده اش غله، برنج، پنبه، انگور و سردرختی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
دهی است از دهستان کاریزنو بالاجام از بخش تربت جام شهرستان مشهد، در 27 هزارگزی شمال غربی تربت جام و 2 هزارگزی غرب راه تربت جام به فریمان، در دامنۀ معتدل هوائی واقع است و 159 تن سکنه دارد. آبش از قنات، محصولش غلات و پنبه، شغل مردمش زراعت و مالداری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دای
تصویر دای
هر چینه ورده و مرتبه از دیوار گلی داو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثای
تصویر ثای
تباهی زخم شدن
فرهنگ لغت هوشیار
در ترکیب به معنی ساینده آید به مفاهیم ذیل: الف: لمس کننده مماس شونده: آسمان سا پهلوسا جبهه سا جبین سا فلک سا. ب: نرم کننده خرد کننده: ادویه سا بوی سا پیل سا جگر سا عنبر سا مشک سا. ج: افسون کننده: پری سا. در ترکیب به معنی ساینده آید پولاد سای سرمه سای نمک سای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زای
تصویر زای
خود گرفتن سر سنگینی
فرهنگ لغت هوشیار
فکر، اندیشه، تدبیر، طرح، نقشه اندیشه و تدبیر، پنداشتن، تدبیر خردمندانه، دیدن، دانستن، پارسی تازی گشته رای (خرد عقل) بوشا اندیشه فکر، عقیده اعتقاد، شور مشورت، قصد عزم، جولان خاطر است در مقدماتی که امید میرود که منتج به نتیجه گردد، نظر حاکم درباره مدعی و مدعی علیه حکم، نظر قاضی در تفسیر قانون. یا اصحاب قیاس اصحاب قیاس پیروان ابو حنیفه جمع آرا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بای
تصویر بای
ثروتمند، پولدار، متمول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شای
تصویر شای
ازچینی چای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خای
تصویر خای
در زیر دندان نرم کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوای
تصویر سوای
بجز، مگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آوای
تصویر آوای
آواه، آوه، آوخ خ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جای
تصویر جای
مطلق مکان، جا، مقام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وات
تصویر وات
نویسه، حرف
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از وات
تصویر وات
نویسه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قوای
تصویر قوای
نیروهای
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از واج
تصویر واج
هجا، حرف
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رای
تصویر رای
رأی، ایده
فرهنگ واژه فارسی سره
از توابع دهستان خرم آباد شهرستان تنکابن
فرهنگ گویش مازندرانی