گشاده دل. خوشحال و بافرح. خندان: سپاه و سپهبد پیاده شدند میان بسته و دل گشاده شدند. فردوسی. ، جوانمرد و دارای بخشش: بر دل گشاده مرد نگیرد زمانه تنگ نهمار این سخن ز بزرگان شنوده ایم. قاآنی
گشاده دل. خوشحال و بافرح. خندان: سپاه و سپهبد پیاده شدند میان بسته و دل گشاده شدند. فردوسی. ، جوانمرد و دارای بخشش: بر دل گشاده مرد نگیرد زمانه تنگ نهمار این سخن ز بزرگان شنوده ایم. قاآنی
روشن. واضح. بی ملاحظه: خداوند سرگشاده با بنده بگوید که چه اندیشه است و رای عالی بر چه قرار داده. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 593) ، گسترده. بازشده. پهن: خانه او را کس در گشاده ندیدی و سفره اش را سرگشاده. (سعدی) ، درباز. سرباز. مقابل سربسته: هیچ طعام و شراب سرگشاده نشایدگذاشت. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و وعا و انایی که شیر در وی بود سرگشاده بر سر نهاد. (سندبادنامه ص 276). چاهی آن گاه سرگشاده به پیش چون ندیدی بدوربینی خویش. نظامی. ، معلوم. آشکار: بود هفت اختر و دوازده برج پیش او سرگشاده درج بدرج. نظامی
روشن. واضح. بی ملاحظه: خداوند سرگشاده با بنده بگوید که چه اندیشه است و رای عالی بر چه قرار داده. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 593) ، گسترده. بازشده. پهن: خانه او را کس در گشاده ندیدی و سفره اش را سرگشاده. (سعدی) ، درباز. سرباز. مقابل سربسته: هیچ طعام و شراب سرگشاده نشایدگذاشت. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و وعا و انایی که شیر در وی بود سرگشاده بر سر نهاد. (سندبادنامه ص 276). چاهی آن گاه سرگشاده به پیش چون ندیدی بدوربینی خویش. نظامی. ، معلوم. آشکار: بود هفت اختر و دوازده برج پیش او سرگشاده درج بدرج. نظامی
نگشوده. بازناکرده: به میم مدح زبان ناگشوده بر ممدوح بدل زده دل ممدوح را به چشمۀ میم. سوزنی. ، ناگشاده. فتح ناشده. تسخیرناشده. به دست نیامده. مقابل گشوده. رجوع به گشوده شود
نگشوده. بازناکرده: به میم مدح زبان ناگشوده بر ممدوح بدل زده دل ممدوح را به چشمۀ میم. سوزنی. ، ناگشاده. فتح ناشده. تسخیرناشده. به دست نیامده. مقابل گشوده. رجوع به گشوده شود
گشاده در. که در آن گشاده باشد. بی مانع و سد. باز. مفتوح: درگشاده دیده ام خرگاه ترکان فلک ماه را بسته میان خرگاه سان آورده ام. خاقانی. خانه او راکس درگشاده ندیدی و سفره اش سرگشاده. (گلستان سعدی)
گشاده در. که در آن گشاده باشد. بی مانع و سد. باز. مفتوح: درگشاده دیده ام خرگاه ترکان فلک ماه را بسته میان خرگاه سان آورده ام. خاقانی. خانه او راکس درگشاده ندیدی و سفره اش سرگشاده. (گلستان سعدی)
باشامه. روپاک. سرانداز. مقنعه. واشام. معجر: از آن پس داد وی رانامۀ ویس همان پیراهن و واشامۀ ویس. (ویس و رامین). ز زلفینت مرا ده یادگاری ز واشامه مرا ده غم گساری. (ویس و رامین). دریده ماه پیکر جامه در بر فکنده لاله گون واشامه از سر. (ویس و رامین). رجوع به واشام و باشامه شود
باشامه. روپاک. سرانداز. مقنعه. واشام. معجر: از آن پس داد وی رانامۀ ویس همان پیراهن و واشامۀ ویس. (ویس و رامین). ز زلفینت مرا ده یادگاری ز واشامه مرا ده غم گساری. (ویس و رامین). دریده ماه پیکر جامه در بر فکنده لاله گون واشامه از سر. (ویس و رامین). رجوع به واشام و باشامه شود
بازناکرده. بازناشده. بسته. وانشده: و بی گمان مباش که بند ناگشاده نماند. (منتخب فارسنامه ص 8). و به هر شهرکی بردندی و خط بیاع بدان عرض کردندی بسود بازخریدندی ناگشاده چنانک وقت بودی که خرواری کازرونی بده دست برفتی ناگشاده. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 146). مقابل گشاده. رجوع به گشاده شود. - ناگشاده گفتن، سخن سربسته و در پرده گفتن. به دور از صراحت سخن کردن. مبهم گوئی
بازناکرده. بازناشده. بسته. وانشده: و بی گمان مباش که بند ناگشاده نماند. (منتخب فارسنامه ص 8). و به هر شهرکی بردندی و خط بیاع بدان عرض کردندی بسود بازخریدندی ناگشاده چنانک وقت بودی که خرواری کازرونی بده دست برفتی ناگشاده. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 146). مقابل گشاده. رجوع به گشاده شود. - ناگشاده گفتن، سخن سربسته و در پرده گفتن. به دور از صراحت سخن کردن. مبهم گوئی
مفتوح باز شده مقابل بسته مسدود: بعضی از جانوران که پرک چشم ندارند چشمهای ایشان همیشه گشاده بود، رها شده: بر آخورش استوار ببند چنانکه گشاده نتواند شد، جاری کرده روان ساخته، تصرف کرده فتح کرده، شاد کرده، جدا کرده منفصل: دو دست بر خاک زند انگشتها از یکدیگر گشاده و باطن انگشتهاء چپ بر پشت انگشتان راست، حل کرده، روان کرده (شکم و مانند آن)، زایل کرده رفع کرده، بهم زده، آشکار کرده، راست شده درست شده، حاصل شده نتیجه داده، قطع رابطه کرده، منجلی پس از کسوف و خسوف
مفتوح باز شده مقابل بسته مسدود: بعضی از جانوران که پرک چشم ندارند چشمهای ایشان همیشه گشاده بود، رها شده: بر آخورش استوار ببند چنانکه گشاده نتواند شد، جاری کرده روان ساخته، تصرف کرده فتح کرده، شاد کرده، جدا کرده منفصل: دو دست بر خاک زند انگشتها از یکدیگر گشاده و باطن انگشتهاء چپ بر پشت انگشتان راست، حل کرده، روان کرده (شکم و مانند آن)، زایل کرده رفع کرده، بهم زده، آشکار کرده، راست شده درست شده، حاصل شده نتیجه داده، قطع رابطه کرده، منجلی پس از کسوف و خسوف
مجددا گشادن باز گشودن: (عجز فلک را بفلک وانمای عقد جهان را از جهان واگشای) (مخزن الاسرار بنقل دکتر شهابی. نظامی 137)، حل کردن: (تثنه واگشادن و آسان کردن)
مجددا گشادن باز گشودن: (عجز فلک را بفلک وانمای عقد جهان را از جهان واگشای) (مخزن الاسرار بنقل دکتر شهابی. نظامی 137)، حل کردن: (تثنه واگشادن و آسان کردن)
مجددا گشادن باز گشودن: (عجز فلک را بفلک وانمای عقد جهان را از جهان واگشای) (مخزن الاسرار بنقل دکتر شهابی. نظامی 137)، حل کردن: (تثنه واگشادن و آسان کردن)
مجددا گشادن باز گشودن: (عجز فلک را بفلک وانمای عقد جهان را از جهان واگشای) (مخزن الاسرار بنقل دکتر شهابی. نظامی 137)، حل کردن: (تثنه واگشادن و آسان کردن)