جدول جو
جدول جو

معنی واچاشت - جستجوی لغت در جدول جو

واچاشت
پیدا –آشکار، صبح پس از طلوع
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پاداشت
تصویر پاداشت
(پسرانه)
جزا (نگارش کردی: پاداشت)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از واداشتن
تصویر واداشتن
وادار کردن، کسی را به کاری گماشتن، مجبور کردن
تحریک کردن، برانگیختن، تشویق و ترغیب کردن
کشاندن، جذب کردن
مانع شدن، بازداشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پاداشت
تصویر پاداشت
پاداش، مزد، سزای عمل، خواه نیک خواه بد، سزا، جزا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناداشت
تصویر ناداشت
نادار، بی چیز، بینوا، فقیر، مفلس، برای مثال دل ناداشت پر ز خون باشد / ساغر عیش او نگون باشد (ابوالمؤید - شاعران بی دیوان - ۵۸)، کنایه از بی حیا، بی شرم، برای مثال چنین آمده ست از نقیبان پیر / که با هیچ ناداشت کشتی مگیر (نظامی۵ - ۸۸۶)، کنایه از بی اعتقاد
فرهنگ فارسی عمید
جمع واژۀ واح است برخلاف قیاس و این کلمه قبطی است، رجوع به واح و واحه شود
لغت نامه دهخدا
(یِ اِ)
دهی است از بخش خوان شهرستان گلپایگان واقع در 7000 گزی جنوب خاوری خوانسار و 6000 گزی خاور راه شوسۀ خوانسار به اصفهان نقطه ای است کوهستانی، سردسیر که 626 تن سکنه دارد، با آب قنات مشروب میشود و محصول آن غلات، تنباکو و لبنیات و شغل ساکنان آن زراعت و گله داری است. راه آن مالرو و دارای دبستان است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
از بلوک لوپی است واقع در درۀ سوادکوه. (سفرنامۀ مازندران رابینو بخش انگلیسی ص 42)
لغت نامه دهخدا
افلاق، افلاخونیه، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(نِ دَ / دِ)
نکاشته، ناکاشته، کاشته ناشده، غیرمزروع، زراعت ناشده،
- ناکاشت گذاشتن زمین، نکاشتن آن را، غیرمزروع داشتن آن، (یادداشت مؤلف)، رجوع به ناکاشته شود
لغت نامه دهخدا
مرکّب از: نا (نفی، سلب، + داشت) در این جا بجای ’نادار’ اسم فاعل مرخم بکار رفته، (حاشیۀ برهان چ معین)، مفلس، پریشان، بی نوا، (برهان قاطع) (آنندراج)، مفلس، پریشانحال، تهیدست، بینوا، (ناظم الاطباء)، مفلس، (سروری بنقل رشیدی) (غیاث اللغات)، درویش، تنک مایه، نادار: و بحکم آنک مردم جهان بیشترین درویش بودند و ناداشت ... او را تبع بسیار جمع شد، (فارسنامۀ ابن بلخی)، و از مال و ملک می ستد و به ناداشتان میداد، (فارسنامۀ ابن بلخی)، قومی از گدایان را نیز گویند که بر در دکانها روند و چیزی طلبند اگر چیزی به ایشان ندهند گوشت اعضای خود را ببرند، (برهان قاطع) (آنندراج)، و آن جماعت را کنگر نیز گویند، (جهانگیری) (شمس اللغات) (انجمن آرا) (از رشیدی)، گروهی از گدایان که آنها را شاخشانه نیز گویند، (ناظم الاطباء) (از انجمن آرا) :
شوخی ناداشت ز جلاد بیش
کو تن غیری برد این جان خویش،
امیرخسرو (از انجمن آرا)،
،
ناداشتن، فقر، افلاس، تنگدستی، بینوائی، مفلسی، تهیدستی:
ز ناداشت هر کو نراند مراد
فرومانده باشد نه پرهیزگار،
عنصری،
،
بی شرم، بی حیا، بی آزرم، (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (رشیدی) :
چنین آمده ست از بزرگان پیر
که با هیچ ناداشت کشتی مگیر،
نظامی (از انجمن آرا)،
، بی اعتقاد، (ناظم الاطباء)، مردم بی اعتقاد، از (برهان قاطع) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(نَ رَ / رِ کُ)
محبوس. زندانی. بازداشته. توقیف شده، برانگیخته. وادار شده. و رجوع به واداشتن شود
لغت نامه دهخدا
جزا و سزا نیکی یا بدی را: و پاداشت را از اینجا جزاگویند، (تفسیر ابوالفتوح رازی)، و جزا پاداشت باشد امّا بخیر و امّا بشر، (تفسیر ابوالفتوح رازی)،
، جزای نیکی، (اوبهی)، ثواب، مثوبه، مقابل بادافراه:
موافقان ترا و مخالفان ترا
ز مهر و کین تو پاداشت است و بادافراه،
معزی نیشابوری،
و رجوع به پاداشن شود
لغت نامه دهخدا
(رِ شُ دَ)
ناگزیر کردن کسی را بر کاری. (از آنندراج). وادار کردن. مجبور کردن. بداشتن. کنانیدن. (یادداشت مؤلف) : بیعت کردم به سید خود و مولای خود... امام قائم بامراﷲ... از روی اعتقاد و از ته دل براستی نیت و اخلاص درونی... در حالی که به حال خودم بودم و کسی مرا بر این کار وانداشته بود و صاحب اختیار بودم و کسی به زور بر این کارم نداشته بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 315) ، ترغیب. تحریض. (آنندراج). برانگیختن تحریک کردن: اما چنان دانم که نکند که ترکی پیر و خردمند است و دانا باشد که خداوند را بر این واداشته باشند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 325) ، ممانعت. (منتهی الارب) بازداشتن. منع کردن. نهی نمودن. مانع شدن. (ناظم الاطباء) :
حق محیط جمله آمدای پسر
واندارد کارش از کار دگر.
مولوی (مثنوی).
، مخفی کردن. پنهان کردن. (ناظم الاطباء) ، توقیف کردن. بازداشتن. بازداشت کردن. (از یادداشت مؤلف). وقف. (تاج المصادر بیهقی). احتباس. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) ، ضبط کردن، حفظ کردن، دفع کردن. (ناظم الاطباء). استدفاع. (تاج المصادر بیهقی) ، نصب کردن. گماشتن، مشغول کردن، به پا داشتن. اقامه. ایستادانیدن. سرپا داشتن. برپا داشتن. (یادداشت مؤلف) :
گفت آخر مسجد اندر کس نماند
کیت وامیدارد آنجا کت نشاند.
مولوی (مثنوی دفتر سوم چ بروخیم ص 533).
- دست واداشتن، دست برداشتن:
در گوی و در چهی ای قلتبان
دست وادار از سبال دیگران.
مولوی (مثنوی چ خاور دفتر سوم ص 492 چ بروخیم ص 173)
لغت نامه دهخدا
تصویری از واوات
تصویر واوات
جمع و او: (... در صحیح لغت دری آن واوات ملفوظ نیست)
فرهنگ لغت هوشیار
افلاس تهیدستی: زنا داشت هر کو نراند مراد فرو مانده باشد نه پرهیزگار. (عنصری)، مفلس تهیدست بی نوا: (بحکم آنک مردم جهان بیشترین درویش بودند و ناداشت... او رات بع بسیار جمع شد،)، نوعی از گدایان که بر در دکانها میرفتند و چیزی می طلبیدند و اگر بایشان نمیدادند گوشت اعضای خود را می بریدند کنگر: شوخی ناداشت زجلاد بیش کوتن غیری برد این جان خویش. (امیرخسرو)، بی شرم بی حیا بی همه چیز، بی اعتقاد
فرهنگ لغت هوشیار
پاداش (و این جزا و پاداش بیداد کارانست) (تفسیر ابوالفتوح چاپ قدیم ج 2 ص 137)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واچار
تصویر واچار
بازار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واحات
تصویر واحات
جمع واحه، آبادکان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واگشت
تصویر واگشت
بازگشتن، مراجعت
فرهنگ لغت هوشیار
زنده داشتن، زنده گردانیدن زندگی بخشیدن، زندگانی کردن معیشت کردن، گذران: از چه محل اعاشه میکند ک توضیح معنی اخیر تازه است و پیشینیان بجای آن (معاش) میگفتند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واداشتن
تصویر واداشتن
((تَ))
گماشتن، وادار کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پاداشت
تصویر پاداشت
جزا و کیفر چه خوب چه بد، مهر، کابین، پاداش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از واگشت
تصویر واگشت
بازگشت، مراجعت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از واگشت
تصویر واگشت
((گَ))
پناه، پناهگاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ناداشت
تصویر ناداشت
فقیر، بی چیز، بی شرم، بی حیا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از واگذاشت
تصویر واگذاشت
ابقا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از واگشت
تصویر واگشت
انقلاب
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از واکافت
تصویر واکافت
آنالیز
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از واداشتن
تصویر واداشتن
مجبور کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از واداشت
تصویر واداشت
اکراه
فرهنگ واژه فارسی سره
مجبور، مکلف، ملزم، ناچار، ناگزیر، برانگیخته
فرهنگ واژه مترادف متضاد
زمین شیب دار و تپه ای، همسایه ی زمین زراعی
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع لفور سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی
پیدا، آشکار
فرهنگ گویش مازندرانی