نادار، بی چیز، بینوا، فقیر، مفلس، برای مِثال دل ناداشت پر ز خون باشد / ساغر عیش او نگون باشد (ابوالمؤید - شاعران بی دیوان - ۵۸)، کنایه از بی حیا، بی شرم، برای مِثال چنین آمده ست از نقیبان پیر / که با هیچ ناداشت کشتی مگیر (نظامی۵ - ۸۸۶)، کنایه از بی اعتقاد
افلاس تهیدستی: زنا داشت هر کو نراند مراد فرو مانده باشد نه پرهیزگار. (عنصری)، مفلس تهیدست بی نوا: (بحکم آنک مردم جهان بیشترین درویش بودند و ناداشت... او رات بع بسیار جمع شد،)، نوعی از گدایان که بر در دکانها میرفتند و چیزی می طلبیدند و اگر بایشان نمیدادند گوشت اعضای خود را می بریدند کنگر: شوخی ناداشت زجلاد بیش کوتن غیری برد این جان خویش. (امیرخسرو)، بی شرم بی حیا بی همه چیز، بی اعتقاد
مُرَکَّب اَز: نا (نفی، سلب، + داشت) در این جا بجای ’نادار’ اسم فاعل مرخم بکار رفته، (حاشیۀ برهان چ معین)، مفلس، پریشان، بی نوا، (برهان قاطع) (آنندراج)، مفلس، پریشانحال، تهیدست، بینوا، (ناظم الاطباء)، مفلس، (سروری بنقل رشیدی) (غیاث اللغات)، درویش، تنک مایه، نادار: و بحکم آنک مردم جهان بیشترین درویش بودند و ناداشت ... او را تبع بسیار جمع شد، (فارسنامۀ ابن بلخی)، و از مال و ملک می ستد و به ناداشتان میداد، (فارسنامۀ ابن بلخی)، قومی از گدایان را نیز گویند که بر در دکانها روند و چیزی طلبند اگر چیزی به ایشان ندهند گوشت اعضای خود را ببرند، (برهان قاطع) (آنندراج)، و آن جماعت را کنگر نیز گویند، (جهانگیری) (شمس اللغات) (انجمن آرا) (از رشیدی)، گروهی از گدایان که آنها را شاخشانه نیز گویند، (ناظم الاطباء) (از انجمن آرا) : شوخی ناداشت ز جلاد بیش کو تن غیری برد این جان خویش، امیرخسرو (از انجمن آرا)، ، ناداشتن، فقر، افلاس، تنگدستی، بینوائی، مفلسی، تهیدستی: ز ناداشت هر کو نراند مراد فرومانده باشد نه پرهیزگار، عنصری، ، بی شرم، بی حیا، بی آزرم، (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (رشیدی) : چنین آمده ست از بزرگان پیر که با هیچ ناداشت کشتی مگیر، نظامی (از انجمن آرا)، ، بی اعتقاد، (ناظم الاطباء)، مردم بی اعتقاد، از (برهان قاطع) (آنندراج)
فقر تهیدستی، حالت وشغل ناداشت، بی شرمی بی حیایی بی همه چیزی، بی اعتقادی، نفاق دو رویی ناسازگای: چون بود آن صلح زنا داشتی خشم خدا باد بر آن آشتی. (نظامی) زدنیا برم رنگ ناداشتی دهم با درابا چراغ آشتی. (نظامی. گنجینه)