جدول جو
جدول جو

معنی واپس - جستجوی لغت در جدول جو

واپس
باز پس، عقب، دنبال
واپس آمدن: باز پس آمدن، باز آمدن
واپس رفتن: پس رفتن، عقب رفتن
تصویری از واپس
تصویر واپس
فرهنگ فارسی عمید
واپس
عقب، دنبال
تصویری از واپس
تصویر واپس
فرهنگ لغت هوشیار
واپس
((پَ))
عقب، دنبال
تصویری از واپس
تصویر واپس
فرهنگ فارسی معین
واپس
استرداد، اعاده، بازپس، رد، عودت، معاودت، بعداز، دنبال
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از والس
تصویر والس
نوعی رقص دونفرۀ آلمانی که همراه موسیقی سه ضربی اجرا می شود، در موسیقی موسیقی سه ضربی ویژۀ این رقص
فرهنگ فارسی عمید
مادۀ روغنی مرکب از دوده و چربی و سولفات گوگرد که برای سیاه کردن کفش های چرمی به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
(رِ)
برگ زرد. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). برگ زرد شونده. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(جِ)
اندیشه و هرچه در دل گذرد. (منتهی الارب) (آنندراج). هاجس. (اقرب الموارد). بدل درآینده. خاطر. و رجوع به هاجس شود
لغت نامه دهخدا
خوشۀ گندم، (برهان) (آنندراج)، خوشۀ گندم یا جو، (ناظم الاطباء)، ظاهراً مصحف داس، (از حاشیۀ برهان چ معین)، رجوع به داس شود
لغت نامه دهخدا
(پَ)
آخری. آخرین. واپسین:
الهی به فریاد جانم رسی
در آن دم که باشد دم واپسی.
نزاری قهستانی (از دستورنامه چ روسیه ص 74)
لغت نامه دهخدا
(پَ)
عقب ماندگی:
قافله شد، واپسی ما ببین
ای کس ما، بی کسی ما ببین.
نظامی.
شانی از فرهاد ومجنون واپسی دون همتی است
در قطار بختیان عشق پیشاهنگ باش.
شانی.
، به مجاز، ادبار:
واپسی است گر فلک با تو بمهر رو کند
ورت دهد فزونیی آنهمه نیز اندکیست.
ادیب نیشابوری (امثال و حکم ج 4)
لغت نامه دهخدا
(وَ پَ)
مانند و مثل و مشابه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مادۀسیاه که بدان کفشها را سیاه می کنند، (ناظم الاطباء)، مادۀ مرکبی است که برای جلا دادن کفش و چیزهای چرمی به آنها مالیده می شود و مطابق رنگ چرم ساخته می گردد، (فرهنگ نظام)، رنده، یرندج، (یادداشت مؤلف)، رنگی که بروی کفش چرمین و جیر زنند تا تابان و براق شود و آن به رنگهای مختلف و غالباً مشکی و قهوه ای است
لغت نامه دهخدا
(قِ صَ)
موضعی است به نجد. (از منتهی الارب) (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
در ترکیب ذیل وارس به معنی منش و ’وار’ است:شاه وارس به معنی شاه منش، شاه وار. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
جاسوس. چغل. دوبهمزن. مخبر. سخن چین
لغت نامه دهخدا
(دِ)
گیاه نخست برآمده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). و در اقرب الموارد آمده است: گیاهی که روی زمین را بپوشاند. و معنی گیاه نخست برآمده را در ذیل ’وداس’ بدینسان آورده است: هر آن گیاه که روی زمین را بپوشاند و شاخه های آن هنوز منشعب نشده باشد اما در همان وضع انبوه و به هم پیچیده باشد
لغت نامه دهخدا
تصویری از وپس
تصویر وپس
مانند و مثل و مشابه
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی چرخوشت نوعی رقص سه ضربی که شامل دو نوع است: والس آهسته والس تند یا والس وینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وارس
تصویر وارس
سرخرنگ چون جامه، زرد شونده چون برگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واجس
تصویر واجس
دلگذشت یاد آی
فرهنگ لغت هوشیار
ماده سیاهی که با آن کفشها را واکس زنند و آنها را جلا دهند و مطابق رنگ چرم گردد
فرهنگ لغت هوشیار
ماده چربی که رنگ های مختلف دارد و رویه کفش را با آن تمیز و براق کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از والس
تصویر والس
نوعی رقص آرام دو نفره، موسیقی سه ضربی مخصوص این رقص
فرهنگ فارسی معین
تصویری از واپسگرایانه
تصویر واپسگرایانه
متحجرانه، ارتجاعی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از واپسگرایی
تصویر واپسگرایی
ارتجاع، تحجر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از واپسین
تصویر واپسین
اخیر، آخرین، نهایی، آخر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از واپسین دم
تصویر واپسین دم
آخرین لحظه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از واپسگرا
تصویر واپسگرا
متحجر، مرتجع
فرهنگ واژه فارسی سره
رقص، وشت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
واکس زدن: دیگران از شما خوششان خواهد آمد اگر وادی اندک است، دلیل که او را کاری زشت پدید آید. لوک اویتنهاو
فرهنگ جامع تعبیر خواب
زمینی که در آن کشت نشود
فرهنگ گویش مازندرانی
در مسیر باد
فرهنگ گویش مازندرانی
فرد کنفت شده و دماغ سوخته
فرهنگ گویش مازندرانی
استفاده مجدد از باقی مانده ی عسل موجود در موم
فرهنگ گویش مازندرانی