جدول جو
جدول جو

معنی واهف - جستجوی لغت در جدول جو

واهف
(هَِ)
خادم کلیسا و مجاور آن. (منتهی الارب) (آنندراج). خادم کلیسا و قیم آن. (ناظم الاطباء). خادم کلیسا. (السامی) ، خادم خانه. (دهار) (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از واهب
تصویر واهب
(پسرانه)
عطاکننده، بخشنده، از نامهای خداوند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از واصف
تصویر واصف
(پسرانه)
به اندازه لازم و مورد نیاز، کافی، وفاکننده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از واهب
تصویر واهب
بخشنده، دهنده، عطا کننده، سخی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از واصف
تصویر واصف
وصف کننده، تعریف کننده، ستاینده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وارف
تصویر وارف
ممتد، وسیع، گسترده، ویژگی گیاه سبز و گوالیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از واقف
تصویر واقف
وقف کننده، داننده و آگاه، ایستاده، بازایستاده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از واهی
تصویر واهی
ویژگی آنچه حقیقت ندارد، غیرواقع، بی پایه، فروهشته و ضعیف، سست
فرهنگ فارسی عمید
(هَِ)
آتش فروزان. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، افروخته شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
جاسوس. چغل. دوبهمزن. مخبر. سخن چین
لغت نامه دهخدا
(هَُ)
بهوش. (ناظم الاطباء).
- واهش آمدن، به هوش آمدن از مستی و هشیار شدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(صِ)
مولوی معراج الدین از شعراست. برای آگاهی از شرح حال وی رجوع به ’فرهنگ سخنوران’ و ’شمع انجمن’ امیرالملک سید محمد بن حسن خان بهادر شود
لغت نامه دهخدا
(صِ)
صفت کننده. (آنندراج) (ناظم الاطباء). ستایشگر. (آنندراج). ستاینده. (ناظم الاطباء). مدح کننده: واصفان حلیۀ جمالش به تحیر منسوب که ماعرفناک حق معرفتک. (گلستان)
لغت نامه دهخدا
(جِ)
بی آرام. طپان. (آنندراج). مضطرب: قلب واجف، یعنی دل مضطرب. (از اقرب الموارد). دل باتپش هراسان، مضطرب. (ناظم الاطباء). وجّاف. (المنجد). طپنده. لرزنده. و رجوع به وجف شود
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
نعت فاعلی بمعنی مفعولی، از حزق. آنکه موزۀ وی تنگ بود بر وی. (مهذب الاسماء). آنکه موزۀ تنگ پای وی فشارده باشد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
سخت تشنه. (منتهی الارب) ، تشنه یا آنکه او را در وقت جان دادن تشنگی غالب باشد، هلاک شونده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، رجل ساهف الوجه، گونۀ برگردیده روی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
بخشنده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء) (غیاث اللغات). دهنده. عطاکننده. جوانمرد. سخی. باسخاوت. (ناظم الاطباء). معطی:
توئی وهاب مال و جز تو واهب
توئی فعال جود و جز تو فاعل.
منوچهری.
گوئی هست کف ّ واهب او
قهرمان خزانۀ وهاب.
سوزنی.
ای جود ملک واهب رزقی و جهان را
امید به تست و تو ضماندار وفائی.
خاقانی.
به تصدیقی که دارد راهب دیر
به توفیقی که بخشد واهب خیر.
نظامی
لغت نامه دهخدا
تصویری از وافه
تصویر وافه
داور، پیشیار در نیایشگاه ترسایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وارف
تصویر وارف
وسیع، ممتد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساهف
تصویر ساهف
تشنه کام، مردنی، برگشته روی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لاهف
تصویر لاهف
ستمدیده دادخواه، رسانه خور (رسانه حسرت)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واهی
تصویر واهی
سست، ضعیف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واهن
تصویر واهن
رگ دوش، سست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واهم
تصویر واهم
با همدیگر، با هم، با یکدیگر، چین دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واهر
تصویر واهر
درخشان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واهب
تصویر واهب
بخشنده، عطا کننده، جوانمرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واصف
تصویر واصف
وصف کننده، ستاینده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واقف
تصویر واقف
مستحضر، خبیر، مطلع، خبردار، دانا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واجف
تصویر واجف
تپان ناآرام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وارف
تصویر وارف
((رِ))
گسترده، وسیع، بسیار سبز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از واصف
تصویر واصف
((ص))
ستایش کننده، وصف کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از واقف
تصویر واقف
((ق))
باخبر، آگاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از واهب
تصویر واهب
((هِ))
بخشنده، عطا کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از واهی
تصویر واهی
سست، بی اساس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از واقف
تصویر واقف
آگاه
فرهنگ واژه فارسی سره