جدول جو
جدول جو

معنی وانگه - جستجوی لغت در جدول جو

وانگه
(گَهْ)
آنزمان، بعلاوه:
وانگه بغلی نعوذ باﷲ
مردار در آفتاب مرداد.
سعدی
لغت نامه دهخدا
وانگه
آنزمان، بعلاوه
تصویری از وانگه
تصویر وانگه
فرهنگ لغت هوشیار
وانگه
((گَ))
بعلاوه، وانگهی
تصویری از وانگه
تصویر وانگه
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از انگه
تصویر انگه
ینگه، زنی که شب زفاف همراه عروس به خانۀ داماد می رود، یدک، دنباله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وانگهی
تصویر وانگهی
پس از آن، از آن گذشته، به علاوه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وانگاه
تصویر وانگاه
آن زمان، آن وقت، با وجود این، برای مثال افسر خاقان وانگاه سر خاک آلود / خیمۀ سلطان وانگاه فضای درویش (سعدی۳ - ۷۳۸)
فرهنگ فارسی عمید
(کارْ / رِ گَهْ)
کاروانگاه. خان. کاروانسرا:
چرا دل بر این کاروانگه نهیم
که یاران برفتند و ما در رهیم.
سعدی (بوستان)
لغت نامه دهخدا
(نْ گَهْ)
نام دیگر دهکدۀ خانقاه بخش حومه شهرستان زنجان است. رجوع به (خانقاه ده جزء دهستان ایجرود بخش شهرستان زنجان) شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2 ص 97)
لغت نامه دهخدا
(دی گَهَْ)
دیوانگاه (از: دیوان + گه، مخفف گاه پسوند). دیوانخانه. (از آنندراج). مستقر دیوانیان:
بباید بدین بارگه بگذرد
بدیوانگه عرض ما بنگرد.
فردوسی.
ز دیوانگه عرشیان درگذشت
به درج آمد و درج را درنوشت.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(اِ گَ)
زنی که همراه عروس به خانه شوهر رود و او را به حجلۀ عروسی برد. زن برادر.
لغت نامه دهخدا
دهی از بخش طالقان شهرستان تهران است که 143 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه سار و محصول آنجا غلات و لوبیاست. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(وَ نَ گَ / گِ)
به معنی وشگنه است که آلت تناسل باشد. (آنندراج) (برهان) (ناظم الاطباء). و به فتح اول و ثانی هم آمده است. (برهان) (آنندراج). رجوع به وشگنه شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
دهی است از دهستان آسمان آباد بخش شیروان چرداول از شهرستان ایلام که در 31 هزارگزی شمال غربی چرداول و کنار راه اتومبیل رو چرداول به ایلام واقع است. ناحیه ای است کوهستانی، سردسیر و دارای 500 تن سکنه. آب آنجا از چشمه و چاه است. محصولات آن غلات و حبوبات و لبنیات میباشد. و شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
تأنیث وانی است. رجوع به وانی شود.
- ناقه وانیه، ماده شتر سست و ماندۀ از سیر و سفر. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). فاتره طلیح. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(گَ / گِ)
مرکب آارهوس است از: دانگ + هاء. و آن در ترکیب با اعداد خاصه با عدد دو چهار و شش مستعمل است و تنها بکار نرود و کلمات دودانگه و چهاردانگه برای اسامی محل مخصوصاً بلوکات و بصورت اسم خاص مستعمل است. برای مثال به سفرنامۀ مازندران و استراباد رابینو بخش انگلیسی ص 51 و 56 و 57 و 123 و 124 رجوع شود. و در ترکیب ششدانگه به معنی تمام و کامل و دربست و همگی و کل چیزی است
لغت نامه دهخدا
(گَ)
دهی است جزء دهستان طارم پایین بخش سیروان شهرستان زنجان. ناحیه ای است واقع در 39 هزارگزی جنوب خاوری سیروان و 34 هزارگزی شمالی راه شوسۀ ابهر زنجان. این ده در منطقۀ کوهستانی قراردارد. آب و هوای آن آب و هوای مناطق سردسیری است. جمعیت آن 50 تن که شیعی مذهب و ترک زبانند. آب آنجا از چشمه و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گلیم و جاجیم بافی میباشد. راه این دهکده مالرو و صعب العبور است. به این ده خنگه هم میگویند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(گَهَْ)
مرکّب از ز (مخفف از) + آن + گه (مخفف گاه) مخفف زانگاه است. (آنندراج) .از آن وقت و پس از آن و از آن گاه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(ن گَهْ)
خانقاه. (شرفنامۀ منیری) (ناظم الاطباء). خانقه. مخفف خانگاه، تکیه، عالم. دنیا:
در این خانگه غم مقیم است کاو را
بجز پردۀ دل وطایی نیابی.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(سَ تَ)
پنبۀ نزده. (ناظم الاطباء). محلوج
آواز. نعره. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا گَهْ)
محل خوان. سفره خانه:
همان پنج تن را بر خویش خواند
بنزدیکی خوانگه برنشاند.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(گَ)
سپس. (یادداشت مرحوم دهخدا). پس. پس از آن. بعد:
بدو گفت شیرین که دادم نخست
بده وانگهی جان من پیش تست.
فردوسی.
چرخش ز زرّ زرد کنی وانگهی در او
دندانۀ بلورین گردش فروکنی.
منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 129).
وانگهی بر طریق معذوری
خواست از شاه شهر دستوری.
نظامی.
وانگهی ترکتاز کرد به روم
درفکند آتشی در آن بر و بوم.
نظامی.
اول اندیشه وانگهی گفتار
پای بست آمده ست پس دیوار.
سعدی.
، وآنگاه. در آنوقت:
وانگهی فرزندگانت گازری سازد ز تو
شوید و کوبد ترا در زیر کوبین زرنک.
حکیم غمناک (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی).
وآنگهی گوئی من از شاه جهان شاکر نیم
گرنه ننگ آید ازین شه رخت رو بربند هین.
منوچهری.
، بعلاوه. علاوه بر این. از این گذشته. (یادداشت مرحوم دهخدا) : وانگهی مرگ دسته جمعی بی مزه نیست. (هدایت، سایه روشن)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کار وانگه
تصویر کار وانگه
کار وانگاه: (چرا دل بر این کار وانگه نهیم که یاران برفتند و مادر رهیم) (بوستان)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وانگهان
تصویر وانگهان
بعلاوه وانگهی: (راستی پیش آریا خاموش کن وانگهان رحمت ببین و نوش کن) (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وانگهانی
تصویر وانگهانی
بعلاوه وانگی: (بانگ آمد نه ببیند از برون ونگهاین اندر آتواند رون) (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وانگاه
تصویر وانگاه
و آن زمان، بعلاوه وانگهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وانگهی
تصویر وانگهی
آنگاه، وانگه: (فلسفه درسخن میامیزید وانگهی نام آن جدل منهیدا) (خاقانی)، بعلاوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انگه
تصویر انگه
((اِ گَ))
زنی که شب زفاف همراه عروس به خانه داماد می رود، زن برادر، دایه خاتون. ینگه و ینگا، هم گویند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وانگاه
تصویر وانگاه
و آن زمان، به علاوه، وانگهی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وانگهی
تصویر وانگهی
در ضمن
فرهنگ واژه فارسی سره
ازاین گذشته، بعلاوه، وانگه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نوعی حشره ی گزنده
فرهنگ گویش مازندرانی
بهانه، از دهکده های امیری واقع در لاریجان آمل
فرهنگ گویش مازندرانی
صدا، فریاد
فرهنگ گویش مازندرانی
قرقی
فرهنگ گویش مازندرانی
بخشی از ریشه که خارج از زمین به تنه ی درخت متصل باشد
فرهنگ گویش مازندرانی