بازگردیدن. (آنندراج). بازگشتن. مراجعت کردن. برگشتن. انصراف: رهی کان از شدن باشد نشیبی چو واگشتی همی باشد فرازی. ناصرخسرو. نشاید کردبر بیمار خود زور که بس بیمار واگشت از لب گور. نظامی. به واگشتن توانی زین طرف رست که کپی هم بدین فن ز آن کشف رست. نظامی. چون که واگشتم ز حیرتهای دل طفل را آنجا ندیدم وای دل. مولوی. چون که واگشتم ز پیکار برون روی آوردم به پیکار درون. مولوی
بازگردیدن. (آنندراج). بازگشتن. مراجعت کردن. برگشتن. انصراف: رهی کان از شدن باشد نشیبی چو واگشتی همی باشد فرازی. ناصرخسرو. نشاید کردبر بیمار خود زور که بس بیمار واگشت از لب گور. نظامی. به واگشتن توانی زین طرف رست که کپی هم بدین فن ز آن کشف رست. نظامی. چون که واگشتم ز حیرتهای دل طفل را آنجا ندیدم وای دل. مولوی. چون که واگشتم ز پیکار برون روی آوردم به پیکار درون. مولوی
اعراض کردن. روبرتافتن. روگردانی از معشوق. (آنندراج). روبرگردانیدن و بیزار شدن از معشوق. (ناظم الاطباء) : زود واسوزد ز عشق آتشین رخسار گل بلبل از اینگونه ناز باغبان خواهد کشید. تأثیر (از آنندراج). رخت گرم است از آن گلها نسوزد بهار از کردۀ خود وانسوزد. نورس قزوینی (از آنندراج)
اعراض کردن. روبرتافتن. روگردانی از معشوق. (آنندراج). روبرگردانیدن و بیزار شدن از معشوق. (ناظم الاطباء) : زود واسوزد ز عشق آتشین رخسار گل بلبل از اینگونه ناز باغبان خواهد کشید. تأثیر (از آنندراج). رخت گرم است از آن گلها نسوزد بهار از کردۀ خود وانسوزد. نورس قزوینی (از آنندراج)
درپیچیدن. (آنندراج). درنوردیدن. پیچیدن. تا کردن. به درون پیچ دادن. (ناظم الاطباء). طی. در هم پیچیدن. طی کردن. لوله کردن. تثریب. لف. (یادداشت مرحوم دهخدا). لفت. (منتهی الارب). لفته: درنوشتن لب چیزی، برگردانیدن لب آن چنانکه درنوشتن لب آستین، لب دلو، لب جوال. (یادداشت مرحوم دهخدا) : نامه در نوشت و گفت تا در خریطه کردند و مهر اسکداری نهادند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 553). چون نامۀ بقای تو خواهند درنوشت عنوان به نام حق کن و بر دین حق بمیر. سوزنی. چون از سر سدره برگذشتی اوراق حدوث درنوشتی. نظامی. کسی را که پاکی بود در سرشت چنین قصه ها زو توان درنوشت. نظامی. کسی را که درج طمع درنوشت نباید به کس عبد و چاکر نوشت. سعدی. ما دفتر حکایت عشقت نوشته ایم تو سنگدل حکایت ما درنوشته ای. سعدی. آن غالیه خط گر سوی مانامه نوشتی گردون ورق هستی ما درننوشتی. حافظ. خبن، درنوشتن جامه و جز آن را و دوختن تا کوتاه شود. طی، درنوشتن نامه را. کبن، درنوشتن لب دلو را. (از منتهی الارب) ، محو نمودن. (ناظم الاطباء). زیر پا سپردن: که او رسمهای پدر درنوشت ابا موبدان و ردان تند گشت. فردوسی. که هر کو ز گفت خود اندر گذشت ره رادمردی ز خود درنوشت. فردوسی. خزان بدست مه مهر درنوشت از باغ بساط ششتری و هفت رنگ شادروان. فرخی. چون فلک دور سنائی درنوشت آسمان چون من سخن گستر بزاد. خاقانی. تازه بنا کرد و کهن درنوشت ملک بر آن تازه ملک تازه گشت. نظامی. آن کسی کز خود بکلی درگذشت این منی و مایی خود درنوشت. مولوی. لطفهای شه غمش را درنوشت شه که صید شه کند او صید گشت. مولوی. - درنوشتن ماجری ̍، عفو کردن. بخشودن. اغماض. درگذشتن از آن: بسی بیند ازبنده کردار زشت چو بازآمدی ماجری ̍ درنوشت. سعدی. ، پیمودن راه را. نوشتن. قطع کردن. درنوردیدن. نوردیدن. بگذاشتن. بریدن. طی کردن. پیمودن با پای بسرعت مسافت و راهی را. (یادداشت مرحوم دهخدا) : برکشیدند به کهسارۀ غزنین دیبا درنوشتند ز کهپایۀ غزنین ملحم. فرخی. رفت آفتاب و صبح ره غیب درنوشت چون میغ وشب پلاس مصیبت بگسترید. خاقانی. ، رد کردن، پامال کردن. (ناظم الاطباء). ورجوع به نوشتن شود
درپیچیدن. (آنندراج). درنوردیدن. پیچیدن. تا کردن. به درون پیچ دادن. (ناظم الاطباء). طی. در هم پیچیدن. طی کردن. لوله کردن. تثریب. لف. (یادداشت مرحوم دهخدا). لفت. (منتهی الارب). لفته: درنوشتن لب چیزی، برگردانیدن لب آن چنانکه درنوشتن لب آستین، لب دلو، لب جوال. (یادداشت مرحوم دهخدا) : نامه در نوشت و گفت تا در خریطه کردند و مهر اسکداری نهادند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 553). چون نامۀ بقای تو خواهند درنوشت عنوان به نام حق کن و بر دین حق بمیر. سوزنی. چون از سر سدره برگذشتی اوراق حدوث درنوشتی. نظامی. کسی را که پاکی بود در سرشت چنین قصه ها زو توان درنوشت. نظامی. کسی را که درج طمع درنوشت نباید به کس عبد و چاکر نوشت. سعدی. ما دفتر حکایت عشقت نوشته ایم تو سنگدل حکایت ما درنوشته ای. سعدی. آن غالیه خط گر سوی مانامه نوشتی گردون ورق هستی ما درننوشتی. حافظ. خبن، درنوشتن جامه و جز آن را و دوختن تا کوتاه شود. طی، درنوشتن نامه را. کبن، درنوشتن لب دلو را. (از منتهی الارب) ، محو نمودن. (ناظم الاطباء). زیر پا سپردن: که او رسمهای پدر درنوشت ابا موبدان و ردان تند گشت. فردوسی. که هر کو ز گفت خود اندر گذشت ره رادمردی ز خود درنوشت. فردوسی. خزان بدست مه مهر درنوشت از باغ بساط ششتری و هفت رنگ شادروان. فرخی. چون فلک دور سنائی درنوشت آسمان چون من سخن گستر بزاد. خاقانی. تازه بنا کرد و کهن درنوشت ملک بر آن تازه ملک تازه گشت. نظامی. آن کسی کز خود بکلی درگذشت این منی و مایی خود درنوشت. مولوی. لطفهای شه غمش را درنوشت شه که صید شه کند او صید گشت. مولوی. - درنوشتن ماجری ̍، عفو کردن. بخشودن. اغماض. درگذشتن از آن: بسی بیند ازبنده کردار زشت چو بازآمدی ماجری ̍ درنوشت. سعدی. ، پیمودن راه را. نوشتن. قطع کردن. درنوردیدن. نوردیدن. بگذاشتن. بریدن. طی کردن. پیمودن با پای بسرعت مسافت و راهی را. (یادداشت مرحوم دهخدا) : برکشیدند به کهسارۀ غزنین دیبا درنوشتند ز کهپایۀ غزنین ملحم. فرخی. رفت آفتاب و صبح ره غیب درنوشت چون میغ وشب پلاس مصیبت بگسترید. خاقانی. ، رد کردن، پامال کردن. (ناظم الاطباء). ورجوع به نَوَشتن شود
مرکّب از: پیشوند بر + مصدر نوشتن، نوشتن: برنوشته دبیرپیکر او نام بهرام گور بر سر او. نظامی. زین نمط زین نوع ده طومار و دو برنوشت آن دین عیسی را عدو. مولوی. و رجوع به نوشتن شود
مُرَکَّب اَز: پیشوند بر + مصدر نوشتن، نوشتن: برنوشته دبیرپیکر او نام بهرام گور بر سر او. نظامی. زین نمط زین نوع ده طومار و دو برنوشت آن دین عیسی را عدو. مولوی. و رجوع به نوشتن شود
از: پیشوند بر + مصدر نوشتن، نوردیدن. پیچیدن. تا کردن: فراشان به منزل اندرپیش وی (عبداﷲ، در سفر حج) همی شدندی و نمدها همی افکندی و چون بگذشتی باز برنوشتندی و باز پیش آوردندی تا همه راه همچنین برفت. (ترجمه طبری بلعمی). - آستین برنوشتن، بالا زدن آستین. برزدن آستین، و کنایه از آمادۀ کاری شدن: نخستین کسی کو بیفگند کین به خون ریختن برنوشت آستین. فردوسی. فروهشت دامن ز خورشید گرد بلا برنوشت آستین نبرد. اسدی.
از: پیشوند بر + مصدر نوشتن، نوردیدن. پیچیدن. تا کردن: فراشان به منزل اندرپیش وی (عبداﷲ، در سفر حج) همی شدندی و نمدها همی افکندی و چون بگذشتی باز برنوشتندی و باز پیش آوردندی تا همه راه همچنین برفت. (ترجمه طبری بلعمی). - آستین برنوشتن، بالا زدن آستین. برزدن آستین، و کنایه از آمادۀ کاری شدن: نخستین کسی کو بیفگند کین به خون ریختن برنوشت آستین. فردوسی. فروهشت دامن ز خورشید گرد بلا برنوشت آستین نبرد. اسدی.
ناگزیر کردن کسی را بر کاری. (از آنندراج). وادار کردن. مجبور کردن. بداشتن. کنانیدن. (یادداشت مؤلف) : بیعت کردم به سید خود و مولای خود... امام قائم بامراﷲ... از روی اعتقاد و از ته دل براستی نیت و اخلاص درونی... در حالی که به حال خودم بودم و کسی مرا بر این کار وانداشته بود و صاحب اختیار بودم و کسی به زور بر این کارم نداشته بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 315) ، ترغیب. تحریض. (آنندراج). برانگیختن تحریک کردن: اما چنان دانم که نکند که ترکی پیر و خردمند است و دانا باشد که خداوند را بر این واداشته باشند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 325) ، ممانعت. (منتهی الارب) بازداشتن. منع کردن. نهی نمودن. مانع شدن. (ناظم الاطباء) : حق محیط جمله آمدای پسر واندارد کارش از کار دگر. مولوی (مثنوی). ، مخفی کردن. پنهان کردن. (ناظم الاطباء) ، توقیف کردن. بازداشتن. بازداشت کردن. (از یادداشت مؤلف). وقف. (تاج المصادر بیهقی). احتباس. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) ، ضبط کردن، حفظ کردن، دفع کردن. (ناظم الاطباء). استدفاع. (تاج المصادر بیهقی) ، نصب کردن. گماشتن، مشغول کردن، به پا داشتن. اقامه. ایستادانیدن. سرپا داشتن. برپا داشتن. (یادداشت مؤلف) : گفت آخر مسجد اندر کس نماند کیت وامیدارد آنجا کت نشاند. مولوی (مثنوی دفتر سوم چ بروخیم ص 533). - دست واداشتن، دست برداشتن: در گوی و در چهی ای قلتبان دست وادار از سبال دیگران. مولوی (مثنوی چ خاور دفتر سوم ص 492 چ بروخیم ص 173)
ناگزیر کردن کسی را بر کاری. (از آنندراج). وادار کردن. مجبور کردن. بداشتن. کُنانیدن. (یادداشت مؤلف) : بیعت کردم به سید خود و مولای خود... امام قائم بامراﷲ... از روی اعتقاد و از ته دل براستی نیت و اخلاص درونی... در حالی که به حال خودم بودم و کسی مرا بر این کار وانداشته بود و صاحب اختیار بودم و کسی به زور بر این کارم نداشته بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 315) ، ترغیب. تحریض. (آنندراج). برانگیختن تحریک کردن: اما چنان دانم که نکند که ترکی پیر و خردمند است و دانا باشد که خداوند را بر این واداشته باشند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 325) ، ممانعت. (منتهی الارب) بازداشتن. منع کردن. نهی نمودن. مانع شدن. (ناظم الاطباء) : حق محیط جمله آمدای پسر واندارد کارش از کار دگر. مولوی (مثنوی). ، مخفی کردن. پنهان کردن. (ناظم الاطباء) ، توقیف کردن. بازداشتن. بازداشت کردن. (از یادداشت مؤلف). وقف. (تاج المصادر بیهقی). احتباس. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) ، ضبط کردن، حفظ کردن، دفع کردن. (ناظم الاطباء). استدفاع. (تاج المصادر بیهقی) ، نصب کردن. گماشتن، مشغول کردن، به پا داشتن. اقامه. ایستادانیدن. سرپا داشتن. برپا داشتن. (یادداشت مؤلف) : گفت آخر مسجد اندر کس نماند کیت وامیدارد آنجا کت نشاند. مولوی (مثنوی دفتر سوم چ بروخیم ص 533). - دست واداشتن، دست برداشتن: در گوی و در چهی ای قلتبان دست وادار از سبال دیگران. مولوی (مثنوی چ خاور دفتر سوم ص 492 چ بروخیم ص 173)