پناه، زینهار، کلمه ای که هنگام ترس و وحشت و احساس خطر برای پناه جویی و کمک خواستن به کار برده می شود، برای مثال به کمندی درم که ممکن نیست / رستگاری به الامان گفتن (سعدی۲ - ۵۳۶)
پناه، زینهار، کلمه ای که هنگام ترس و وحشت و احساس خطر برای پناه جویی و کمک خواستن به کار برده می شود، برای مِثال به کمندی درم که ممکن نیست / رستگاری به الامان گفتن (سعدی۲ - ۵۳۶)
از مفردات پزشکی و از گیاهانی است که سرشاخه اش در طب مورد استفاده است، (کارآموزی داروسازی دکتر جنیدی ص 215)، فوتنج نهری، حبق التمساح، حبق الماء، کلمنتون، نعناع بری، قلمنت، قلمنتون
از مفردات پزشکی و از گیاهانی است که سرشاخه اش در طب مورد استفاده است، (کارآموزی داروسازی دکتر جنیدی ص 215)، فوتنج نهری، حبق التمساح، حبق الماء، کلمنتون، نعناع بری، قلمنت، قلمنتون
مرکّب از: لا به معنی نه + مکان به معنی جای، بی جای. بی مکان. بیرون جای. صقع باری تعالی. صقع واجب. ناکجاآباد: ورای لامکانش آشیان است چگویم هر چه گویم بیش از آن است. ناصرخسرو. محتاج به دانۀ زمین نیست مرغی که به شاخ لامکان رفت. عطار. لامکانی نی که در وهم آیدت هر دمی در وی حیاتی زایدت. مولوی. بل مکان و لامکان در حکم او همچو در حکم بهشتی چارجو. مولوی (مثنوی ج 1 ص 97)، صورتش بر خاک و جان در لامکان لامکانی فوق وهم سالکان. مولوی. حق قدم بر وی نهد از لامکان آنگه او ساکن شود در کن فکان. مولوی. میزند بر تن ز سوی لامکان می نگنجد در فلک خورشید جان. مولوی. لامکانی که در او نور خداست ماضی و مستقبل و حالش کجاست. مولوی. هر دو عالم گشته است اجزای تو برتر از کون و مکان مأوای تو لامکان اندرمکان کرده مکان بی نشان گشته مقید در نشان. (از شرح گلشن راز)، از فروغ آفتاب لامکان جولان تو حلقۀ ذکری است گرم از ذره در هر روزنی. صائب. نباشد لامکان پرواز را با آسمان کاری که هرکس گشت دریاکش ز ساغر دست بردارد. صائب. لامکان سیران خبر دارند از پرواز ما شعلۀ ما رقص در بیرون مجمر میکند. صائب. - لامکان بودن، منزل معلوم و معین نداشتن
مُرَکَّب اَز: لا به معنی نه + مکان به معنی جای، بی جای. بی مکان. بیرون جای. صقع باری تعالی. صقع واجب. ناکجاآباد: ورای لامکانش آشیان است چگویم هر چه گویم بیش از آن است. ناصرخسرو. محتاج به دانۀ زمین نیست مرغی که به شاخ لامکان رفت. عطار. لامکانی نی که در وهم آیدت هر دمی در وی حیاتی زایدت. مولوی. بل مکان و لامکان در حکم او همچو در حکم بهشتی چارجو. مولوی (مثنوی ج 1 ص 97)، صورتش بر خاک و جان در لامکان لامکانی فوق وهم سالکان. مولوی. حق قدم بر وی نهد از لامکان آنگه او ساکن شود در کن فکان. مولوی. میزند بر تن ز سوی لامکان می نگنجد در فلک خورشید جان. مولوی. لامکانی که در او نور خداست ماضی و مستقبل و حالش کجاست. مولوی. هر دو عالم گشته است اجزای تو برتر از کون و مکان مأوای تو لامکان اندرمکان کرده مکان بی نشان گشته مقید در نشان. (از شرح گلشن راز)، از فروغ آفتاب لامکان جولان تو حلقۀ ذکری است گرم از ذره در هر روزنی. صائب. نباشد لامکان پرواز را با آسمان کاری که هرکس گشت دریاکش ز ساغر دست بردارد. صائب. لامکان سیران خبر دارند از پرواز ما شعلۀ ما رقص در بیرون مجمر میکند. صائب. - لامکان بودن، منزل معلوم و معین نداشتن
پناه زینهار به دادم برس به فریادم برس زینهارخ پناه (کلمه ای که وقت نزول حوادث گویند) : (هرلحظه ها تفی بتو آواز میدهد کاین دامگه نه جای امانست الامان) (خاقانی) یاالامان گفتن، کلمه (الامان) را بر زبان راندن زینهار خواستن: بکمندی درم که ممکن نیست رستگاری بالامان گفتن، (سعدی) پناه، هنگام ترس و وحشت و تسلیم گفته میشود
پناه زینهار به دادم برس به فریادم برس زینهارخ پناه (کلمه ای که وقت نزول حوادث گویند) : (هرلحظه ها تفی بتو آواز میدهد کاین دامگه نه جای امانست الامان) (خاقانی) یاالامان گفتن، کلمه (الامان) را بر زبان راندن زینهار خواستن: بکمندی درم که ممکن نیست رستگاری بالامان گفتن، (سعدی) پناه، هنگام ترس و وحشت و تسلیم گفته میشود