جدول جو
جدول جو

معنی والاجاه - جستجوی لغت در جدول جو

والاجاه
والامقام، بلندمرتبه، عالی قدر
تصویری از والاجاه
تصویر والاجاه
فرهنگ فارسی عمید
والاجاه
والامقام، عالیمقام، بلندمرتبه، والاشان
لغت نامه دهخدا
والاجاه
عالی قدر، بلندمرتبه
تصویری از والاجاه
تصویر والاجاه
فرهنگ فارسی معین
والاجاه
بلندمرتبه، عالی رتبه، والاشان، والامقام
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از الاجه
تصویر الاجه
الیجه، نوعی پارچۀ راه راه پشمی یا ابریشمی که با دست بافته می شود، الجه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از والانه
تصویر والانه
جراحت، زخم، ناراحتی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از والاجناب
تصویر والاجناب
بلندآستان، عالی مقام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از والاشان
تصویر والاشان
عالی مقام، بلندقدر
فرهنگ فارسی عمید
عالی شأن، عالی رتبت، عالی قدر، آنکه مرتبت بلند و مقام بالا دارد، از القاب احترام که اکثر در اول نوشته ها و نامه هایا در سرپاکتها نویسند، (ناظم الاطباء) :
اطهر اشرف شه آل حسین بن علی
آنکه عالی جاه او هر روز عالیتر سزد،
سوزنی،
پادشاه عالیجاه یک دو هفته آنجا به اسب تاختن و ... پرداخت، (حبیب السیر ج 3 ص 352)
لغت نامه دهخدا
(لِ جَ)
سختی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، آن درد که بگیرد مردم را. (مهذب الاسماء). درد دندان و درد شکم یا ریش غربیلک یا نوعی از بیماری سخت. (منتهی الارب) (آنندراج). دردی است در شکم. (از المنجد) ، درندگان. ماران. (از اقرب الموارد) (از المنجد). فی حدیث ابن مسعود: ایاکم و المناخ علی ظهر الطریق فانه منزل الوالجه، یعنی السباع والحیات. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ جَ)
مؤلف دزی آرد: ترکی است بمعنی رنگارنگ. پارچۀ ابریشمی مخطط. در کتاب فرهنگ فرانسه - عربی تألیف الیوس بکتور چ 2 پاریس بسال 1864 XII 308 آمده: پارچه های ابریشمی و پنبه ای دو نوعند یکی را الاجا شامی و دیگری را الاجا هندی نامند. (دزی). و رجوع به الاچه شود
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
ریش. جراحت. (رشیدی) (برهان قاطع) (آنندراج) (جهانگیری) (فرهنگ نظام) (ناظم الاطباء) (انجمن آرا). خستگی. (فرهنگ خطی). ولانه. (سروری از حاشیۀ برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ / دِ)
از عالم دیباباف، (آنندراج)، بافندۀ والا، که والا بافد:
یار والاباف کسب و کار من سودای اوست
قیمت هر کس به قدر همت والای اوست،
سیفی (از آنندراج)،
رجوع به والا شود
لغت نامه دهخدا
(جَ)
والاحضرت. عالی مقام. والاشان:
بلبل گفتا که گل به ز شکوفه است از آنک
شاخ جنیبت کش است گل شده والاجناب.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
بلندمرتبه، (ناظم الاطباء)، والامقام، عالی رتبت
لغت نامه دهخدا
(لَ)
وا اسفا. دریغا. دردا. حسرتا
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
از دیه های سدن رستاق مازندران. (از ترجمه مازندران و استراباد رابینو ص 168). و در فرهنگ جغرافیایی آمده است: دهی است از دهستان سدن رستاق بخش کردکوی شهرستان گرگان که در 7 هزارگزی جنوب خاوری کرد کوی و 3 هزارگزی جنوب شوسۀ کردکوی بگرگان در دامنه واقع شده است. ناحیه ایست دارای آب و هوای معتدل مرطوب و 2430 تن سکنه دارد آب آنجا از قنات و رودخانه تأمین میشود. محصول عمده آن برنج و غلات و حبوبات و توتون سیگارو شغل مردانش زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان شال و کرباس بافی است. زارعین آن در اراضی النگه و کردکوی زراعت میکنند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
از بلوکات ولایت جام، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
شهری است در طخارستان، شاید همان والج باشد. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
بافنده والا (یار والاباف کسب و کار من سودای اوست قیمت هرکس بقدر همت والای اوست) (سیفی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از والاشان
تصویر والاشان
بلند مرتبه عالی مقام: (گفت فیاض خان والاشان خنجرآن خدیو نیکو نام) (هاتف چا. 2 وحید ص 94)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از والا جاه
تصویر والا جاه
والا گاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از والانه
تصویر والانه
جراحت زخم ریش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الاجه
تصویر الاجه
نوعی قماش شامی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از والاجاهی
تصویر والاجاهی
والا مقامی عالی قدری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از والاگاه
تصویر والاگاه
عالی جناب
فرهنگ واژه فارسی سره
والاجاه، والامقام، بلندمرتبه، والامرتبه عالی رتبه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
جراحت، ریش، زخم
فرهنگ واژه مترادف متضاد