جدول جو
جدول جو

معنی وافد - جستجوی لغت در جدول جو

وافد
کسی که برای رساندن پیغام به جایی می رود، رسول، وارد شونده، در آینده
تصویری از وافد
تصویر وافد
فرهنگ فارسی عمید
وافد
(فِ)
حیی است از عرب. (از اقرب الموارد). نام گروهی از تازیان. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
وافد
آینده در آینده، رونده نزد کسی بر سویی آینده آینده، نزد کسی رونده جمع (عربی) وفود اوفاد وفد
فرهنگ لغت هوشیار
وافد
((فِ))
بر سویی آینده، آینده، نزد کسی رونده، جمع (عربی) وفود، اوفاد، وفد
تصویری از وافد
تصویر وافد
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از واجد
تصویر واجد
(پسرانه)
دارنده، دارا، از نامهای خداوند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از وافی
تصویر وافی
(پسرانه)
به اندازه لازم و مورد نیاز، کافی، وفا کننده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از واحد
تصویر واحد
(پسرانه)
یگانه، آنکه در نوع خود بی نظیر و منحصر به فرد است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از والد
تصویر والد
پدر، مردی که فرزند داشته باشد، سرپرست و بزرگتر خانواده، ابا، آتا، اب، بابو، اتا، بابا، ابی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از واحد
تصویر واحد
اولین عدد صحیح، یک، ویژگی چیزهایی که یکی محسوب می شوند، یک، یگانه مثلاً همۀ آن ها مسلک واحدی داشتند، هر یک از خانه های یک ساختمان، مقدار درسی که دانشجو یا دانش آموز در یک نیمسال می گذراند، یکتا، بی نظیر، بخشی از یک اداره، در فقه ویژگی خبری که متواتر نباشد، از نام ها و صفات خداوند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از واجد
تصویر واجد
دارنده، دارا، در تصوف ویژگی سالکی که در حالت وجود است، از نام های خداوند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وافی
تصویر وافی
به اندازۀ کافی، وفا کننده به عهد، به سر برندۀ پیمان، کسی که به عهد و پیمان خود وفا می کند، تمام و کامل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وافر
تصویر وافر
بسیار، زیاد، فراوان، به طور فراوان، اورت، معتدٌ به، بی اندازه، غزیر، مفرط، موفّر، جزیل، متوافر، درغیش، موفور، عدیده، خیلی، به غایت، کثیر
در علوم ادبی در علم عروض بحری که از تکرار سه یا چهار بار مفاعلتن حاصل می شود
فرهنگ فارسی عمید
(تَ رَبْ بی)
بهم بجای شدن. (زوزنی) (از اقرب الموارد) : توافدوا علیه، بمعنی قدموا و وردوا. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ فِ)
جمع واژۀ رافد یا رافده. چوبهای سقف. (منتهی الارب) (از معجم متن اللغه) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فِ دَ)
بیماریی که خاص قبیله یا ناحیه ای است. (بحر الجواهر)
لغت نامه دهخدا
(فِ)
محمد بن یحیی بن عمر بن علی بن حرب بن محمد بن علی بن حیان الوافدی مکنی به ابوجعفر از محدثان است. وی از جد پدرش علی بن حرب و از جدش عمر بن علی و احمد بن اسحاق الخشاب الموضی روایت کرده است و ابوالحسن رزق و ابوالحسین محمد بن الحسین بن الفضل القطان و جز آنهااز وی روایت کرده اند. وی در صفر 253 بدنیا آمد و دراول رمضان 304 در بغداد درگذشت. او آخرین کسی است که از علی بن حرب روایت کرده است. (از لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(فِ دی ی)
منسوب به وافد
لغت نامه دهخدا
تصویری از وارد
تصویر وارد
ورود کننده، رسیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وافی
تصویر وافی
نگهبان، راست، باوفا، وفا کننده به عهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واجد
تصویر واجد
دارنده، دارا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واحد
تصویر واحد
یگانه، یکتا، بینظیر، تنها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از والد
تصویر والد
پدر، بابا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واعد
تصویر واعد
نوید دهنده، وعده دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وافر
تصویر وافر
بسیار، فراوان، افزون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وافه
تصویر وافه
داور، پیشیار در نیایشگاه ترسایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رافد
تصویر رافد
یاری کننده، عطا کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واقد
تصویر واقد
چشم، بر زمین زننده افکننده، تابناک فروزان تابناک مشتعل
فرهنگ لغت هوشیار
نوه نبیره، پیشیار، نگارگر فرزند زاده نبیره نوه، خدمتکار مدد کار خادم، جمع حفده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روافد
تصویر روافد
جمع رافد رافده، تیرهای بام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حافد
تصویر حافد
((فِ))
فرزندزاده، خدمتکار، جمع حفده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وارد
تصویر وارد
((رِ))
در آینده، داخل شونده، ماهر، چیره دست، به جا، به مورد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از واجد
تصویر واجد
دارا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از واحد
تصویر واحد
یکا، یگانه، یکتا، بخش، یگان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از وارد
تصویر وارد
درون
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از والد
تصویر والد
پدر
فرهنگ واژه فارسی سره