جدول جو
جدول جو

معنی واعده - جستجوی لغت در جدول جو

واعده(عِ دَ)
مؤنث واعد. رجوع به واعد شود: ارض واعده، زمین که نوید خبر دهد از گیاه و علف. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ساعده
تصویر ساعده
(دخترانه)
مؤنث ساعد، کمک کننده، مددکار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مواعده
تصویر مواعده
به هم وعده دادن، به یکدیگر وعده کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وارده
تصویر وارده
وارد شده مثلاً جراحت وارده بر او شدید بود، نقل شده
واردۀ قلبی: در تصوف وارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از والده
تصویر والده
مادر، انسان یا حیوان مادۀ دارای فرزند، اصلی، اولیه مثلاً دانشگاه مادر، برانگیزنده، باعث، زمین، خاک، هر یک از عناصر چهارگانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وازده
تصویر وازده
هر چیز نامرغوب که آن را جدا کرده و کنار گذاشته باشند، پس زده، پس مانده، طرد شده از اجتماع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قاعده
تصویر قاعده
روش، شیوه، قانون
در علم زیست شناسی ویژگی زنی که در دوران قاعدگی است
بنیان، اساس، پایه، اصل
فرهنگ فارسی عمید
(تِ)
آبی است. (معجم البلدان) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حِ دَ)
مؤنث واحد. و رجوع به واحد شود
لغت نامه دهخدا
(دِ عَ)
یا وداعه بن (بروایت جمهره النسب ابن کلبی) عمرو بن عامر بن ناسج بن رافع بن مالک ذی بارق بن مالک بن جشم پدر قبیله ای است از جشم بن حاشدبن حزان بن نوف بن همدان و از آن قبیله است. الاجدع بن مالک بن امیه بن الوداعی بن معمر بن الحرث بن سعید بن عبدالله بن وداعه. (یا وادعه). (از تاج العروس)
پدر قبیله ای است
ابن جزام یا حرام از صحابیان است. (منتهی الارب). صاحب تاج العروس این کلمه را ’وداعه بن جذام’ و ’وداعه بن حرام’ ضبط کرده است و اصح بنظر میرسد. رجوع به وداعه بن جذام شود
ابن ابی زید از صحابیان است. (منتهی الارب). در تاج العروس ’وداعه بن ابی زید’ ضبط شده و اصح بنظر میرسد. رجوع به وداعه بن ابی زید شود
لغت نامه دهخدا
(دِ عَ)
حیی است به یمن و روستایی در آن. (منتهی الارب). این نام در تاج العروس ’وداعه مخلاف بالیمن’ ضبط شده و اصح بنظر میرسد. رجوع به وداعه شود
لغت نامه دهخدا
(عِ دَ)
ابر با بانگ. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (از المنجد) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ابر با رعد. (مهذب الاسماء). ابر باتندر. (یادداشت مؤلف) ، ابر غرندۀ بی باران. (از تاج العروس) (منتهی الارب) (آنندراج). و منه المثل: صلف تحت الراعده در حق پرگوی بی خیر گویند. (از تاج العروس) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (از المنجد) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مثل برای کسی که زیاد حرف میزند ولی عمل نمیکند. (از تاج العروس).
- بنوراعده، بطنی است از عرب. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(عِ دَ)
ابن کعب بن خزرج از قحطان و جد جاهلی است و سعد بن عباده از ذریت اوست و سقیفۀ بنی ساعده به خاندان او منسوب است. (اعلام زرکلی).
- بنوساعده، گروهی است از خزرج، و سقیفۀ بنی ساعده بمنزلۀ سرای است مر ایشان را در مدینه. (منتهی الارب). رجوع به سقیفه شود
ابن جؤیه هذلی. از شاعران عرب از مخضرمین است که جاهلیت و اسلام را دریافت و اسلام آورد و او را دیوانی است. (کشف الظنون). رجوع به الموشح چ مصرص 87 و 88 شود
ابن عجلان. از شاعران عرب است و دیوانی دارد. (کشف الظنون)
لغت نامه دهخدا
(عِ دَ)
بطن من بطون غزیه. (صبح الاعشی ج 1 ص 323 و 324)
لغت نامه دهخدا
(عِ دَ)
علم است مر شیر بیشه را. (معجم البلدان) (منتهی الارب) (آنندراج). شیر بیشه. (ناظم الاطباء) (استینگاس). شیر غرنده. (شرح قاموس) ، چوبی است که نگه میدارد چرخ را. (شرح قاموس). چوبی که بکره را میگیرد. (منتهی الارب) (آنندراج) (قطر المحیط). بازوی چرخ چاه. (استینگاس) ، مفرد سواعد و آن مجاری آب است بسوی نهر یا بسوی دریا. (شرح قاموس) (قطر المحیط). رافد. رافده. زیر آب. محل جریان مغز در استخوان. (شرح قاموس) (قطر المحیط) ، محل جریان شیر در پستان. (قطر المحیط).
- ذوساعده، آبی است میان مکه و مدینه در جبال ابلی. (یاقوت). رجوع به ذوساعده شود.
- ساعده الساق، استخوان ساق. (ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(جِ دَ)
تأنیث واجد. رجوع به واجد شود، خشمگین. (مهذب الاسماء). در اقرب الموارد نیز وجد علیه به معنی غضب آمده است
لغت نامه دهخدا
(عِ ظَ)
بهم دیگر وعده نمودن و میعاد کردن. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). با کسی وعده نهادن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی). با یکدیگر وعده کردن. (ترجمان القرآن جرجانی ص 96) ، نبرد کردن به وعده. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از والده
تصویر والده
مادر مام مادر ام: (مگر پیش ازمرگ روی آن پدربزرگواربازبینم وبرین کار زود باید که برسد و (بر) والده من سلام بخواند) یا والده آقا مصطفی. زن خانه و مادر بچه های شخص زوجه. والده بچه ها. مادر بچه ها والده آقا مصطفی زوجه
فرهنگ لغت هوشیار
مونث واعی بنگرید به واعی و آواز، شیون نیوه (نوحه) مونث واعی: حافظ نگاهدارنده، شنونده شنوا: (گرچه ناصح را بود صد داعیه پند را اذنی بباید واعیه) (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مواعده
تصویر مواعده
مواعده و مواعدت در فارسی: نیوندیدن نوید دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راعده
تصویر راعده
تندر بی باران، پر گوی بی مایه
فرهنگ لغت هوشیار
مونث ساعد و: شیربیشه، بازو در دانش انگارش که شماره ها یا نشانه ها میان دو بازو گذاشته می شود، چرخه دار: چوب نگاهدارنده چرخ و چرخه (قرقره) شیر بیشه، بازوی چرخ چاه، مجرای آب به سوی نهر یا دریا جمع سواعد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صاعده
تصویر صاعده
مونث صاعد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاعده
تصویر قاعده
اصل، بنیاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وازده
تصویر وازده
رد شده مردود شده: (توان خرید بصد جان زیار نیم نگاه متاع ناز درین چند روزه وازده است)، منفور در اجتماع مطرود: (هر دو آنها بدبخت و مانند یک چیز نخاله وازده و بیخود از جامعه آدمها رانده شده بودند)
فرهنگ لغت هوشیار
جمع وارد، درآیندگان راه ها رسیده ها وارده درفارسی مونث وارد گذرگاه، گذرنده، بر آب آینده آب بردارنده مونث وارد: (اجناس وارده)، جمع واردات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واجده
تصویر واجده
جدا، مشخص، علیحده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واحده
تصویر واحده
واحده در فارسی مونث واحد بنگرید به واحد مونث واحد: حرکت واحده)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وازده
تصویر وازده
((زَ دِ))
نامرغوب، مطرود، مردود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از والده
تصویر والده
((ل د))
مؤنث والد، مادر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قاعده
تصویر قاعده
((عِ دَ یا دِ))
مؤنث قاعد، پایه، اساس، جمع قواعد، زنی که دیگر حیض نشود و بچه نزاید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ساعده
تصویر ساعده
((عِ دَ یا دِ))
شیر بیشه، بازوی چرخ چاه، مجرای آب به سوی نهر یا دریا، سواعد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مواعده
تصویر مواعده
((مُ عَ دَ))
به یکدیگر وعده دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از والده
تصویر والده
مادر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قاعده
تصویر قاعده
هنجار
فرهنگ واژه فارسی سره