شهری است. (منتهی الارب). منزلی است در راه شام به مصر در وسط ریگزار از توابع حفار، بازار و مسجدی دارد. در قدیم شهری بوده و بازار و جامع و خندقهایی داشته است که بعدها خراب گشته. (از معجم البلدان)
شهری است. (منتهی الارب). منزلی است در راه شام به مصر در وسط ریگزار از توابع حفار، بازار و مسجدی دارد. در قدیم شهری بوده و بازار و جامع و خندقهایی داشته است که بعدها خراب گشته. (از معجم البلدان)
زنی که خال کوبد. (از اقرب الموارد). آن زن که نگار کند برپشت دست. (مهذب الاسماء). زنی که بر دست دیگری به سوزن نقش کند. زنی که خال میکوبد بر بدن کسی. (ناظم الاطباء). زن کبودی زن. (از یادداشتهای مؤلف). زن خالکوب. مقابل مستوشمه، زنی که به او خال کوبند: لعن اﷲ الواشمه والمستوشمه. (حدیث) (از یادداشتهای مؤلف)
زنی که خال کوبد. (از اقرب الموارد). آن زن که نگار کند برپشت دست. (مهذب الاسماء). زنی که بر دست دیگری به سوزن نقش کند. زنی که خال میکوبد بر بدن کسی. (ناظم الاطباء). زن کبودی زن. (از یادداشتهای مؤلف). زن خالکوب. مقابل مستوشمه، زنی که به او خال کوبند: لعن اﷲ الواشمه والمستوشمه. (حدیث) (از یادداشتهای مؤلف)
بستانکار. طلبکار. غریم. داین. دائن. (یادداشت مرحوم دهخدا). که به دیگران وام دهد: وامداران تو باشند همه شهر درست نیست گیتی تهی از وام ده و وامگزار. سوزنی
بستانکار. طلبکار. غریم. داین. دائن. (یادداشت مرحوم دهخدا). که به دیگران وام دهد: وامداران تو باشند همه شهر درست نیست گیتی تهی از وام ده و وامگزار. سوزنی
مادر. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (مهذب الاسماء). ج، والدات. ام. ماما. مامان: و والدۀ امیر و حرۀ ختلی و دیگر عمات و خالگان همچنان معتمدان فرستاده بودند. (تاریخ بیهقی ص 653). نامه رسید به گذشته شدن والدۀ بونصر مشگان. (تاریخ بیهقی ص 345). حاجب بکتکین سوی غزنین رفت تا از آنجا سوی بلخ رود با والدۀ سلطان مسعود و دیگر حرم. (تاریخ بیهقی). تا به روزگار جعفر صادق (رض) عنه رسید او را چهار پسر بود، اسماعیل که به والده نیز حسیب بود. (جهانگشای جوینی) ، امراءه والده، زن زایندۀ بچه دار. (ناظم الاطباء). و نیز شاه والده. رجوع به والد شود
مادر. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (مهذب الاسماء). ج، والدات. ام. ماما. مامان: و والدۀ امیر و حرۀ ختلی و دیگر عمات و خالگان همچنان معتمدان فرستاده بودند. (تاریخ بیهقی ص 653). نامه رسید به گذشته شدن والدۀ بونصر مشگان. (تاریخ بیهقی ص 345). حاجب بکتکین سوی غزنین رفت تا از آنجا سوی بلخ رود با والدۀ سلطان مسعود و دیگر حرم. (تاریخ بیهقی). تا به روزگار جعفر صادق (رض) عنه رسید او را چهار پسر بود، اسماعیل که به والده نیز حسیب بود. (جهانگشای جوینی) ، امراءه والده، زن زایندۀ بچه دار. (ناظم الاطباء). و نیز شاه والده. رجوع به والد شود
باز شدن. مفتوح و گشاده شدن. از هم باز شدن: انجبا، واشدن عمامه. (زوزنی). تفکیک از هم. واز شدن. (زوزنی) ، پراکنده شدن. (ناظم الاطباء) : انقشاط و تقشط، پراکنده و واشدن ابر از هوا. انعقاق، واشدن و بازماندن ابر. (منتهی الارب) ، روشن شدن. (ناظم الاطباء) ، از حجاب برآمدن. (آنندراج) ، ناپدید شدن. غایب گشتن. بر طرف شدن. (ناظم الاطباء) : انجلاء، واشدن غم و ابر و آنچه بدان ماند. انسراء، واشدن غم. (تاج المصادر بیهقی). تسلی، واشدن اندوه و تاریکی. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). تقشع، واشدن میغ. انقشاع، واشدن میغ. افشاع، واشدن میغ. انظام، واشدن میغ. اقهام، واشدن میغ. (تاج المصادر بیهقی) : آنچه دولت خوانیش برق نگاهی بیش نیست اعتبارات جهان تا دیده ای وامی شود. محسن تأثیر (از آنندراج). ، جدا شدن. (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء). منفصل گشتن. (ناظم الاطباء) : بی ضیافت ز خلق وانشود نیش ناخورده آشنانشود. یحیی شیرازی (از آنندراج). ، بند آمدن: اشجذالمطر، واشد باران سپس پیوسته و بسیار بارید. (منتهی الارب) ، دست برداشتن. جدا شدن: امیر انکار میکرد و از من وانمیشد که تو هم سخنی بگوی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 495) ، از تکلیف برآمدن. (غیاث اللغات) (آنندراج) ، شکفته شدن. باز شدن. از غنچه برآمدن. خندیدن: آمد بهار و بخت که عشرت فزا شود از هر طرف هزار گل فتح واشود. خاقانی. صد خنده بلبل از گل تصویر درکشید آن غنچه لب هنوز به من وانمیشود. صائب (از آنندراج)
باز شدن. مفتوح و گشاده شدن. از هم باز شدن: انجبا، واشدن عمامه. (زوزنی). تفکیک از هم. واز شدن. (زوزنی) ، پراکنده شدن. (ناظم الاطباء) : انقشاط و تقشط، پراکنده و واشدن ابر از هوا. انعقاق، واشدن و بازماندن ابر. (منتهی الارب) ، روشن شدن. (ناظم الاطباء) ، از حجاب برآمدن. (آنندراج) ، ناپدید شدن. غایب گشتن. بر طرف شدن. (ناظم الاطباء) : انجلاء، واشدن غم و ابر و آنچه بدان ماند. انسراء، واشدن غم. (تاج المصادر بیهقی). تسلی، واشدن اندوه و تاریکی. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). تقشع، واشدن میغ. انقشاع، واشدن میغ. افشاع، واشدن میغ. انظام، واشدن میغ. اقهام، واشدن میغ. (تاج المصادر بیهقی) : آنچه دولت خوانیش برق نگاهی بیش نیست اعتبارات جهان تا دیده ای وامی شود. محسن تأثیر (از آنندراج). ، جدا شدن. (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء). منفصل گشتن. (ناظم الاطباء) : بی ضیافت ز خلق وانشود نیش ناخورده آشنانشود. یحیی شیرازی (از آنندراج). ، بند آمدن: اشجذالمطر، واشد باران سپس پیوسته و بسیار بارید. (منتهی الارب) ، دست برداشتن. جدا شدن: امیر انکار میکرد و از من وانمیشد که تو هم سخنی بگوی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 495) ، از تکلیف برآمدن. (غیاث اللغات) (آنندراج) ، شکفته شدن. باز شدن. از غنچه برآمدن. خندیدن: آمد بهار و بخت که عشرت فزا شود از هر طرف هزار گل فتح واشود. خاقانی. صد خنده بلبل از گل تصویر درکشید آن غنچه لب هنوز به من وانمیشود. صائب (از آنندراج)
دهی است از دهستان ابهررود بخش ابهر شهرستان زنجان در 24 هزارگزی مشرق ابهر و شش هزارگزی راه مالرو عمومی و در دامنۀ کوه واقع است. سردسیر است و زارعان قره تیه آن را زراعت میکنند و از خود سکنه ای ندارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
دهی است از دهستان ابهررود بخش ابهر شهرستان زنجان در 24 هزارگزی مشرق ابهر و شش هزارگزی راه مالرو عمومی و در دامنۀ کوه واقع است. سردسیر است و زارعان قره تیه آن را زراعت میکنند و از خود سکنه ای ندارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
رد شده مردود شده: (توان خرید بصد جان زیار نیم نگاه متاع ناز درین چند روزه وازده است)، منفور در اجتماع مطرود: (هر دو آنها بدبخت و مانند یک چیز نخاله وازده و بیخود از جامعه آدمها رانده شده بودند)
رد شده مردود شده: (توان خرید بصد جان زیار نیم نگاه متاع ناز درین چند روزه وازده است)، منفور در اجتماع مطرود: (هر دو آنها بدبخت و مانند یک چیز نخاله وازده و بیخود از جامعه آدمها رانده شده بودند)
مادر مام مادر ام: (مگر پیش ازمرگ روی آن پدربزرگواربازبینم وبرین کار زود باید که برسد و (بر) والده من سلام بخواند) یا والده آقا مصطفی. زن خانه و مادر بچه های شخص زوجه. والده بچه ها. مادر بچه ها والده آقا مصطفی زوجه
مادر مام مادر ام: (مگر پیش ازمرگ روی آن پدربزرگواربازبینم وبرین کار زود باید که برسد و (بر) والده من سلام بخواند) یا والده آقا مصطفی. زن خانه و مادر بچه های شخص زوجه. والده بچه ها. مادر بچه ها والده آقا مصطفی زوجه