جدول جو
جدول جو

معنی واسوخت - جستجوی لغت در جدول جو

واسوخت
(لَمْءْ)
بیزاری و اعراض و روگردانی از معشوق، (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
واسوخت
رو گردانی از کسی اعراض، بیزاری
تصویری از واسوخت
تصویر واسوخت
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از راسخت
تصویر راسخت
مس سوخته، روی سوخته، اکسید مس، انتیمون، روسختج، روسخته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سوخت
تصویر سوخت
آنچه بسوزانند از قبیل هیزم، زغال، نفت، بنزین، گاز و مانند آن ها برای ایجاد حرارت یا نیرو، مادۀ سوختنی،
کنایه از از بین رفتن، سوخته
سوخت و ساز: در علم زیست شناسی تغییرات شیمیایی مواد غذایی که در بدن جانداران رخ می دهد و نیروی لازم برای اعمال حیاتی و تقویت عضلات تولید می شود، متابولیسم
سوخت های فسیلی: نفت، گاز، زغال سنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناسوت
تصویر ناسوت
طبیعت و سرشت انسان، عالم اجسام، عالم طبیعی و مادی
فرهنگ فارسی عمید
(سُ)
مس سوخته و روی سوخته و معرب آن روسختج بهترین آن مصری است. (آنندراج) (انجمن آرا). مس سوخته و آن را روی سوخته نیز گویند و معرب آن روسختج است بهترین آن مصری باشد و طبیعت آن گرم است در سیم. (برهان) (لغت محلی شوشتر خطی متعلق بکتاب خانه مؤلف). روسختج. نحاس محروق. روی سوخته. و رجوع به نحاس محروق شود. (یادداشت مؤلف). مادۀ سیاهرنگی که زنان بر ابرو مالند. (از قاموس رسملی عثمانی). بترکی راستق یا راستیق گویند. (فرهنگ شعوری ج 2 ورق 3). انتیمون. (دزی ج 1 ص 496)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
سوخته ناشده. مقابل سوخته:
هرکسی را نباشد این گفتار
عود ناسوخته ندارد بوی.
سعدی.
، خام. غیرکامل. رجوع به سوخته شود
لغت نامه دهخدا
مشتق ازناس، (مفاتیح)، مرکب از: ’ناس’ + ’و’ + ’ت’ مثل ملکوت، (از المنجد)، عالم اجسام که دنیا و این جهان باشد، (آنندراج) (غیاث اللغات)، عالم طبیعت و اجسام و جسمانیات و زمان و زمانیات را عالم ناسوت می نامند و عالم ملک و شهادت هم گویند، (فرهنگ اصطلاحات فلسفی از اسفار)، عالم سفلی، عالم خلق، عالم شهادت، جهان ماده، جهان نمود:
گشایم راز لاهوت از تفرد
نمایم ساز ناسوت از هیولا،
خاقانی،
محرم ناسوت ما لاهوت باد
آفرین بر دست و بر بازوت باد،
مولوی،
- عالم ناسوت، مقابل عالم جبروت و عالم لاهوت و عالم ملکوت،
، انسان، (تاج العروس)، سرشت مردمی، (از المنجد)، انسانیت، انسانی طبع، مردمی خوی، (ناظم الاطباء)، طبیعت انسانیه، مجازاً، شریعت و عبادت ظاهری، (غیاث اللغات) (آنندراج)، خیال، (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی)
لغت نامه دهخدا
(فِ نَ / نِ اَ کَ دَ)
حاجت کسی را برآوردن، بازساختن. (ناظم الاطباء). دوباره ساختن
لغت نامه دهخدا
(فِ نَ / نِ اَ تَ)
فاسپوختن. (تاج المصادر بیهقی). از پس پشت راندن. واسبوختن. (تاج المصادر بیهقی). رجوع به سپوختن و سبوختن شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
نسوختن. مقابل سوختن
لغت نامه دهخدا
(طَ / طِ وَ شُ دَ)
بازدادن، ادا کردن، دوباره سنجیدن. (ناظم الاطباء). مرکب از: وا + توختن. رجوع به توختن شود
لغت نامه دهخدا
(رَ دی دَ)
با هم دوختن. (ناظم الاطباء). بازدوختن. بهم دوختن
لغت نامه دهخدا
(اِسْ)
سانسکریت: اسواتی) : و نصدّق ایضاً براهمهر فی مکث بنات نعش فی کل ّ منزل ستمائه سنه فیکون موضعه لسنتنا فی المیزان ست ّ درجات و سبععشره دقیقه، و ذلک فی منزل اسوات عشر درج و ثمان و ثلثین دقیقه. (تحقیق ماللهند بیرونی ص 196)
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ واو، رجوع به واو شود
لغت نامه دهخدا
(تَ / تِ)
سوختگی. (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء) ، سوزناکی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(فُ گُ تَ)
اعراض کردن. روبرتافتن. روگردانی از معشوق. (آنندراج). روبرگردانیدن و بیزار شدن از معشوق. (ناظم الاطباء) :
زود واسوزد ز عشق آتشین رخسار گل
بلبل از اینگونه ناز باغبان خواهد کشید.
تأثیر (از آنندراج).
رخت گرم است از آن گلها نسوزد
بهار از کردۀ خود وانسوزد.
نورس قزوینی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(نَ کُ)
برتافته: چشمهای واسوخته دارد. (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
آنچه سوزند در تنور و بخاری و تون و مانند آن، آنچه برای سوختن و گرم کردن است، آنچه ضرور است سوختن را از نفت و هیمه و جز آن، آنچه برای گرم کردن یا پختن بکار است از هیمه و برگ خشک و سرگین و نفت و جز آن، (یادداشت بخط مؤلف)،
- سوخت حمام، سوخت نانوائی، سوخت اجاق،
، آنچه ممتنعالوصول ماند از وامهای داده شده، لاوصول، از میان شدن طلبی، (یادداشت بخطمؤلف)،
- سوخت را بود کردن، قاعده ای بوده است دولتی که مستوفیان و عاملین رعایت میکردند، (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اسوت
تصویر اسوت
پیشوا مقتدا، خصلتی که شخص بدان لایق مقتدایی گردد، پیروی پس روی
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه سوزند در تنور و بخاری و مانند آن، آنچه برای گرم کردن یا پختن بکار برند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راسخت
تصویر راسخت
روی سوخته مس سوخته نحاس محرق، انتیمون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واوات
تصویر واوات
جمع و او: (... در صحیح لغت دری آن واوات ملفوظ نیست)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناسوت
تصویر ناسوت
عالم اجسام که دنیا و این جهان باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واساختن
تصویر واساختن
مجددا ساختن باز ساختن، حاجت کسی را برآوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واسپوختن
تصویر واسپوختن
دوباره سپوختن، سپوختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناسوخته
تصویر ناسوخته
سوخته ناشده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واسوختن
تصویر واسوختن
اعراض کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واسوخته
تصویر واسوخته
باز سوخته، سوخته. یا چشم واسوخته. چشم برتافته: (با چشمهای بی مژگان و واسوخته اش نگاه پر دقتی به همالله افکند و دوباره برگشت)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناسوت
تصویر ناسوت
طبیعت، عالم مادی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اسوت
تصویر اسوت
((اِ یا اُ وِ یا وَ))
پیشوا، مقتدا، خصلتی که شخص بدان لایق مقتدایی گردد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سوخت
تصویر سوخت
ماده سوختنی مانند، نفت
فرهنگ فارسی معین
بنزین، نفت، گازوئیل، مواد سوختی، سوخته
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بی موقع، بی هنگام
فرهنگ گویش مازندرانی
نام کوهی است در نزدیکی امامزاده حسن سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی