جدول جو
جدول جو

معنی وازر - جستجوی لغت در جدول جو

وازر
حمل کنندۀ بار برپشت، گناهکار، بزه کار
تصویری از وازر
تصویر وازر
فرهنگ فارسی عمید
وازر
(زِ)
حامل. (از منتهی الارب). بردارنده. (ناظم الاطباء) ، گناهکار. (از اقرب الموارد) :
هیچ وازر وزر غیری برنداشت
من نیم وازر خدایم برفراشت.
مولوی
لغت نامه دهخدا
وازر
گناهکار گناهکار: (هیچ وازر وزر غیری بر نداشت من نیم وازر خدایم برفراشت) (مثنوی)
تصویری از وازر
تصویر وازر
فرهنگ لغت هوشیار
وازر
((زِ))
گناهکار
تصویری از وازر
تصویر وازر
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از وافر
تصویر وافر
بسیار، زیاد، فراوان، به طور فراوان، اورت، معتدٌ به، بی اندازه، غزیر، مفرط، موفّر، جزیل، متوافر، درغیش، موفور، عدیده، خیلی، به غایت، کثیر
در علوم ادبی در علم عروض بحری که از تکرار سه یا چهار بار مفاعلتن حاصل می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وازع
تصویر وازع
مانع، بازدارنده، آنکه یا آنچه کسی را از امری باز می دارد، ناهی، حابس، زاجر، معوّق، مناع، رادع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از واشر
تصویر واشر
حلقۀ باریکی از چرم یا فلز برای کار گذاشتن در اطراف پیچ ومهره، لایه ای از فلز یا چرم که بین دو جسم قرار می گیرد تا از نفوذ مایعات و گاز جلوگیری کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گازر
تصویر گازر
کسی که پیشه اش رخت شویی است، رخت شوی
فرهنگ فارسی عمید
(زِ)
آزر. دوست ابراهیم. (عقدالفرید ج 3 ص 90). و همان است که در قرآن آزر و پدر ابراهیم معرفی شده است: و اذ قال ابراهیم لابیه آزر أتتخذ أصناماً آلهه. (قرآن 74/6). برخی از مفسرین گویند عموی ابراهیم بوده است. در تفسیر تبیان است که آزر جد مادری و یا عموی ابراهیم بوده است زیرا پدر ابراهیم از مؤمنان بوده است و از گفتار مجاهد نقل کند که آزر نام بت است. (تفسیر تبیان ج 1 ص 626)
لغت نامه دهخدا
(زِ)
مصحح و طابع عقدالفرید این کلمه را با خازر یکی دانسته و در فهرست خود بر کتاب مذکور نوشته: ’الحازر = الخازر’ و خازر بقول یاقوت نهری است میان موصل و اربل. رجوع به فهرست عقدالفرید چ محمد سعیدالعریان و رجوع به خازر شود
لغت نامه دهخدا
(زِ)
نعت فاعلی از حزر و محزره. اندازه کننده. دیدزن. خراص، شیر ترش. (مهذب الاسماء). شیر ترش و زبانگز، ترش، از شیر و نبیذ، آرد جو که بوی آن خوش نباشد، روی ترش و عبوس. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(زِ)
ظاهراً نام مکانی بوده است در بغداد. صاحب مجمع الامثال میدانی این کلمه را جازر ذکر کرده و میگوید بخط ازهری این کلمه خازر آمده است ویوم خازر جنگی بوده است که در خازر بین اهل عراق و ابراهیم بن الاشتر از یکسو با عبیداﷲ بن زیاد و اهل شام از سوی دیگر درگیر شد و در این جنگ عبیداﷲ بن زیاد کشته شد. (مجمع الامثال میدانی چ تهران ص 769). در عقدالفرید ج 2 ص 241 آمده است: ’علی بن ابی طالب رضی اﷲ عنه از جمله کسانی که نفی بلدشان نمود عبداﷲ بن سبا بود که به ساباط تبعید شد و عبداﷲ بن السوداء بود که بحازر فرستاده شد’ محشی در ذیل صفحه از قول صاحب کتاب الفرق بین الفرق تبعیدگاه عبداﷲ بن السوداء را مدائن می داند و در فهرست کتاب عقدالفرید جلد هشتم محشی در تردید است که حازر اصل است یا خازر. در عقدالفرید ج 4 ص 172 چنین آمده است: ’فخرجوا و لزم عبیداﷲ یزید یرد مجلسه یطأعقبه ایاماً حتی رمی به معاویه الی البصرهوالیاً علیها، ثم لم تزل تو کسه افعاله حتی قتله اﷲ بخارز’. در ج 5 عقدالفرید ص 167 در خبر مختار بن ابی عبید آمده است: عبداﷲ بن الزبیر، ابراهیم بن محمد بن طلحه را امیر کوفه کرد و سپس او را معزول نمود و مختار بن ابی عبید را بدانجا گسیل داشت. از طرف دیگر عبدالملک هم عبیداﷲ بن زیاد را بسوی کوفه فرستاد. چون خبر آمدن عبیداﷲ بن زیاد به مختار رسید او ابراهیم بن الاشتر را با لشکری به پیش عبیداﷲ بن زیاد روانه کرد و دو لشکر در خازر بهم رسیدند و عبیداﷲ بن زیاد و حصین بن نمیرو ذوالکلاع و جماعتی از همراهان او کشته شدند و سر آنها به پیش عبداﷲ بن الزبیر فرستاده شد. یاقوت در معجم البلدان خازر را نیاورده است و خارز دارد که در قبل گذشت. شاید این نام جازر باشد که در معجم البلدان آمده است و آن را قریه ای در نهروان از توابع بغداد ذکر می کند. رجوع به جارز شود. رجوع بمادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
نام آن مردی است که عیسی (ع) او را بعد ازمرگ زنده کرد. (منتهی الارب) (آنندراج) :
عازر ثانی منم یافته از وی حیات
عیسی دلها وی است داده تنم را شفا.
خاقانی.
و رجوع به آزر شود
لغت نامه دهخدا
(زِ رَ)
مؤنث وازر. رجوع به وازر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ زِ)
باربردار. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، وزیرشونده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به موازرت و موازره شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از خازر
تصویر خازر
تیز هوش زیرک
فرهنگ لغت هوشیار
ابزاریست که در ماشینها و وسائل مکانیکی بکار میرود وبیشتر در بین دو قطعه که رویهم قرار میگیرند گذاشته میشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وازره
تصویر وازره
مونث وازر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فازر
تصویر فازر
مور سرخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وازع
تصویر وازع
باز دارنده، سرهنگ سالار لشکر، سگ باز دارنده مانع: (طایفه ای را قضای آسمانی از صلح و ازع و زمره ای را هوای چنگیز خان از محاربت مانع)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واثر
تصویر واثر
پایا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واخر
تصویر واخر
باز خرنده باز خریدار، خریدار: (تالا جرم بعهد آن پادشاه بزرگزادگان همه بمکتب می نشینند و هنر را واخر بود و هنرمندی آسوده)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واذر
تصویر واذر
گذارنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وابر
تصویر وابر
کسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وافر
تصویر وافر
بسیار، فراوان، افزون
فرهنگ لغت هوشیار
(ماهیگیری) وسیله ایست مرکب از یک حلقه فلزی که در ته آن کیسه ای توری قرار داده اند و دسته دراز چوبی دارد و توسط یک تن در رودخانه انداخته میشود و بعد بالا آورده میشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واهر
تصویر واهر
درخشان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گازر
تصویر گازر
رختشوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واتر
تصویر واتر
((تَ))
دورتر، آن سوتر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از واور
تصویر واور
((وَ))
وسیله ای است برای صید ماهی مرکب، از یک حلقه فلزی که در ته آن کیسه ای توری قرار داده اند و دسته دراز چوبی دارد و توسط یک تن در رودخانه انداخته می شود و بعد بالا آورده می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وافر
تصویر وافر
((فِ))
فراوان، زیاد
فرهنگ فارسی معین
((ش))
حلقه ای معمولاً از جنس لاستیک که برای آب بندی کردن بین دو جسم سخت قرار می گیرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وازع
تصویر وازع
((زِ))
بخش کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گازر
تصویر گازر
((زُ یا زَ))
رخت شوی
فرهنگ فارسی معین
فراوان
دیکشنری اردو به فارسی