جدول جو
جدول جو

معنی وارونه - جستجوی لغت در جدول جو

وارونه
برگشته، سرنگون، واژونه
تصویری از وارونه
تصویر وارونه
فرهنگ لغت هوشیار
وارونه((ن))
واژگونه، سرنگون، برعکس، ضد
تصویری از وارونه
تصویر وارونه
فرهنگ فارسی معین
وارونه
خلاف، معکوس، برعکس
تصویری از وارونه
تصویر وارونه
فرهنگ واژه فارسی سره
وارونه
باژگونه، باژگونه، برعکس، دمر، سرازیر، سروته، ضد، عکس، وارو، وارون
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دارینه
تصویر دارینه
(دخترانه)
نام روستایی در نزدیکی سقز
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رافونه
تصویر رافونه
(دخترانه)
پونه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از وارونا
تصویر وارونا
(پسرانه)
نام یکی از خدایان هندو
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شارویه
تصویر شارویه
(پسرانه)
شیرویه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از باروشه
تصویر باروشه
(دخترانه)
بادبزن (نگارش کردی: بارشه)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شارونا
تصویر شارونا
(دخترانه و پسرانه)
سرزمین پربار و حاصلخیز
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از وارون
تصویر وارون
واژگون، برگشته، سرنگون، وارو، کنایه از نحس و شوم، برای مثال ندانم بخت را با من چه کین است / به که نالم به که زاین بخت وارون (لبیبی - شاعران بی دیوان - ۴۸۸)
فرهنگ فارسی عمید
(نَ / نِ)
درخت و تاک انگور را گویند. (برهان). رز بود یعنی تاک. (فرهنگ اوبهی). رزانگور باشد. (جهانگیری) (شعوری). درخت انگور باشد. (رشیدی). رز انگور است. (انجمن آرا) (آنندراج) :
سرشک از مژه همچو در ریخته
چو خوشه ز سارونه آویخته.
رودکی (از جهانگیری).
ظاهراً در بیت چنین باشد: ’ز سازو بیاویخته’ و سازو ریسمان است که از لیف خرما بافند. (از رشیدی و انجمن آرا و آنندراج). این کلمه سازو است و به تصحیف سارونه شده است. (یادداشت به خط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
از خداوندان هندو، در کتاب یشتها تألیف آقای پورداود چنین آمده است: اهورامزدای ایرانیان مانند زئوس یا ژوپیتر از پروردگاران طبیعت نیست در واقع به هیچیک از پروردگاران اقوام قدیم شباهتی ندارد نه با خدایان سومر و آکاد و آشور و بابل (فنیقی) و مصر و نه با پروردگاران یونان ورم حتی با هیچیک از خداوندان هند مثل اندرا و وارونا و غیره که روزی معبود ومسجود ایرانیان هم بوده اند مناسبتی ندارد ... در نزدهندوان اسور غالباً از برای پروردگاران بزرگ استعمال شده است و بخصوص دروید عنوان وارونا میباشد، این عنوان نیز در کتاب مقدس هندوان فقط چهار بار به انسان داده شده است، گفتیم که امشاسپندان به آدی تیاس برهمنان مربوط است، در آیین هندوان آدی تیاس عبارت است از هفت تن از پروردگاران، آدی تیاس یعنی پسران آدی تی که آلهه ای میباشد، از میان این هفت برادر اسم واروناو میترا غالباً تکرار شده است و گاه هم ایرمان در جزو آنان شمرده میشود، رجوع به وارون و وارونه و ایران باستان ج 1 ص 39 شود
لغت نامه دهخدا
واژگونی:
مشغول تن مباش کزوحاصل
نایدت چیز جز همه وارونی،
ناصرخسرو،
، انقلاب، انعکاس، (از یادداشتهای مؤلف)، شرارت، بدی خلق، (از یادداشتهای مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
برگشته. معکوس و مقلوب. (برهان). وارونه. (ناظم الاطباء). وارون. واژون. واژگون. باشگون. باشگونه. باژگون. باژگونه. و رجوع به واژون شود، دگرگون. آشفته:
فریدون چو گیتی بر آن گونه دید
جهان پیش ضحاک واژونه دید.
فردوسی.
چو خسرو جهان را بدانگونه دید
دل و جان بدخواه واژونه دید.
فردوسی.
، وارونه کار. کسی که کارهارا معکوس انجام میدهد. واژونه خو:
که خواهد از این دیو واژونه کین
کس او را نیابد همال چنین.
فردوسی.
چو رستم به گفتار او بنگرید
تن اندر کف دیو واژونه دید.
فردوسی.
پس ابلیس واژونه این ژرف چاه
به خاشاک پوشید و بسپرد راه.
فردوسی.
که او را زمانه بر آنگونه بود
همه تنبل دیو واژونه بود.
فردوسی.
، زشت و نامبارک:
ز دل آز واژونه بیرون کنید
بدل باز پند فریدون کنید.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(دارْ وَ نَ)
دهی از دهستان هنام و بسطام بخش سلسله شهرستان خرم آباد، در 21هزارگزی جنوب خاوری الشتر و 18 هزارگزی خاور شوسه خرم آباد به کرمانشاه واقع و محلی است تپه ماهور. سردسیر. مالاریائی و دارای 90 تن سکنه است. آب آن از چشمه هاو محصول آن غلات، لبنیات، حبوبات و پشم. شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه آن مالرو است. ساکنین از طایفه حسنوند هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
غلاف شکوفۀ نخل است که هنوز نشکفته و از آن خوشه برنیامده باشد. (انجمن آرا) (آنندراج). غلاف شکوفۀ درخت خرما که هنوز نشکفته و خوشه برنیامده. (فرهنگ نظام)، بعضی پوست غلاف و شکوفه و کرونر آنرا که کافورالنخل و دقیق النخل و گشن نامند و هر سه را دانسته اند. (انجمن آرا) (آنندراج)، بعضی خوشۀ شکوفۀ آنرا (نخل را) که طلع نامند، دانند. (انجمن آرا) (آنندراج). بهترین آن دانۀ خوشبوی مأخوذ از نر آنست و مقوی دماغ و قلب و روح است، عرق آن مکرر خورده شده است و آنرا غنچۀ خرما و کاردوالی نیزگویند و به عربی کفری خوانند. (انجمن آرا) (آنندراج). در شیراز عرق تارونه فراوان است. (فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
باژگونه، (برهان) (آنندراج)، نگون، معکوس، (غیاث اللغات) (آنندراج)، عکس، قلب، (برهان)، وارن، وارونه، باژون، باژونه، واژون، واژونه، واژگون، واژگونه، باژگون، باژگونه، نگونسار، سرنگون، مقلوب، منکوس، سراگون، باشگونه، باشگون:
لطف خواهی ز دهر قهر کند
کار دیو ستنبه وارون است،
ابوعاصم،
به سر میرود در رکاب تو کیوان
که وارون بود کار هندوستانی،
امیدی،
، مجازاً نامبارک و نحس، (برهان)، شوم، (جهانگیری) (بهارعجم) :
چرا ریخت خواهی همی خون من
ببخشای بر بخت وارون من،
فردوسی،
بریزند هم بی گمان خون تو
همین جوید این بخت وارون تو،
فردوسی،
ندانم بخت را با من چه کین است
به که نالم به که زین بخت وارون،
لبیبی،
کام رواباد و نرم گشته مرا ورا
چرخ ستمگاره و زمانۀ وارون،
فرخی،
حکمت را خانه بود بلخ و کنون
خانه اش ویران ز بخت وارون شد،
ناصرخسرو،
دیو بدگوهر از راه ببردستت
مست آن رهبر بدگوهر وارونی،
ناصرخسرو،
ازیرا دشمنی هارون امت
سرشته ست اندریشان دیو وارون،
ناصرخسرو،
هر چه که دارد همه به خلق ببخشد
نیست چو قارون بخیل وسفله و وارون،
ناصرخسرو،
ز خشم تو وارون شودخصم والا
ز عفو تو والا شود بخت وارون،
سوزنی،
ولی در خط فرمانت عزیز از طالع فرخ
عدو در بند و زندانت ذلیل از اختر وارون،
ظهیر فاریابی،
ای دریغا که آن روان لطیف
طعمه روزگار وارون شد،
مسعودسعد،
، مجازاً بدبخت و بداختر، (برهان)، شریر، بد، بدخوی، (از یادداشتهای مؤلف)
لغت نامه دهخدا
وارونه، وارونا، کهن ترین و عالیمقام ترین خدای نژاد آریاست، (مزدیسنا و تأثیر آن در ادبیات فارسی ص 26)، و رجوع به وارونه و وارونا شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از بارونق
تصویر بارونق
بازار گرم، رواج، رونق دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باروزه
تصویر باروزه
بادروزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باروزنه
تصویر باروزنه
نوایی است در موسیقی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بابونه
تصویر بابونه
گیاهی است خوشبو با برگهای پر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بارانه
تصویر بارانه
شاه تیر چوب بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بادرونه
تصویر بادرونه
بادرنجبویه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وارون
تصویر وارون
باژگونه واژگون سرنگون نگونسار معکوس، برعکس مخالف: (لطف خواهی زد هر قهر کند کار دیوستنبه وارونست) (ابو عاصم)، نا مبارک نحس. یا بخت وارون. بخت بد طالع شوم: (از آن تخت شاهانه بگذاشتم که از بخت وارون ستوه آمدم) (ملک علیشاه بن سلطان) نارون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واژونه
تصویر واژونه
وارون برعکس، آشفته مضطرب: (فریدون چو گیتی بران گونه دید جهان پیش ضحاک واژونه دید) (سوی مادر آمد کمر بر میان بسر بر نهاده کلاه کیان)، آنکه رفتارش نادرست و نامعقول باشد: (پس ابلیس واژونه این ژرف چاه بخاشاک پوشید و بسپرد راه)، نحس شوم، بخت برگشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وارونی
تصویر وارونی
واژگونی سرنگونی، بدبختی نگون بختی: (مشغول تن مباش کزو حاصل نایدت چیز همه وارونی) (ناصر خسرو)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سارونه
تصویر سارونه
درخت انگور تاک رز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وارون
تصویر وارون
سرنگون، واژگون
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وارونی
تصویر وارونی
((نِ))
شوم، نامبارک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سارونه
تصویر سارونه
((نَ))
درخت انگور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وارون
تصویر وارون
معکوس، بالعکس
فرهنگ واژه فارسی سره
سرنگون، معکوس، وارونه، واژگونه، واژگون، برعکس، مخالف
فرهنگ واژه مترادف متضاد
باران
فرهنگ گویش مازندرانی