جدول جو
جدول جو

معنی وارون - جستجوی لغت در جدول جو

وارون
واژگون، برگشته، سرنگون، وارو، کنایه از نحس و شوم، برای مثال ندانم بخت را با من چه کین است / به که نالم به که زاین بخت وارون (لبیبی - شاعران بی دیوان - ۴۸۸)
تصویری از وارون
تصویر وارون
فرهنگ فارسی عمید
وارون
وارونه، وارونا، کهن ترین و عالیمقام ترین خدای نژاد آریاست، (مزدیسنا و تأثیر آن در ادبیات فارسی ص 26)، و رجوع به وارونه و وارونا شود
لغت نامه دهخدا
وارون
باژگونه، (برهان) (آنندراج)، نگون، معکوس، (غیاث اللغات) (آنندراج)، عکس، قلب، (برهان)، وارن، وارونه، باژون، باژونه، واژون، واژونه، واژگون، واژگونه، باژگون، باژگونه، نگونسار، سرنگون، مقلوب، منکوس، سراگون، باشگونه، باشگون:
لطف خواهی ز دهر قهر کند
کار دیو ستنبه وارون است،
ابوعاصم،
به سر میرود در رکاب تو کیوان
که وارون بود کار هندوستانی،
امیدی،
، مجازاً نامبارک و نحس، (برهان)، شوم، (جهانگیری) (بهارعجم) :
چرا ریخت خواهی همی خون من
ببخشای بر بخت وارون من،
فردوسی،
بریزند هم بی گمان خون تو
همین جوید این بخت وارون تو،
فردوسی،
ندانم بخت را با من چه کین است
به که نالم به که زین بخت وارون،
لبیبی،
کام رواباد و نرم گشته مرا ورا
چرخ ستمگاره و زمانۀ وارون،
فرخی،
حکمت را خانه بود بلخ و کنون
خانه اش ویران ز بخت وارون شد،
ناصرخسرو،
دیو بدگوهر از راه ببردستت
مست آن رهبر بدگوهر وارونی،
ناصرخسرو،
ازیرا دشمنی هارون امت
سرشته ست اندریشان دیو وارون،
ناصرخسرو،
هر چه که دارد همه به خلق ببخشد
نیست چو قارون بخیل وسفله و وارون،
ناصرخسرو،
ز خشم تو وارون شودخصم والا
ز عفو تو والا شود بخت وارون،
سوزنی،
ولی در خط فرمانت عزیز از طالع فرخ
عدو در بند و زندانت ذلیل از اختر وارون،
ظهیر فاریابی،
ای دریغا که آن روان لطیف
طعمه روزگار وارون شد،
مسعودسعد،
، مجازاً بدبخت و بداختر، (برهان)، شریر، بد، بدخوی، (از یادداشتهای مؤلف)
لغت نامه دهخدا
وارون
باژگونه واژگون سرنگون نگونسار معکوس، برعکس مخالف: (لطف خواهی زد هر قهر کند کار دیوستنبه وارونست) (ابو عاصم)، نا مبارک نحس. یا بخت وارون. بخت بد طالع شوم: (از آن تخت شاهانه بگذاشتم که از بخت وارون ستوه آمدم) (ملک علیشاه بن سلطان) نارون
تصویری از وارون
تصویر وارون
فرهنگ لغت هوشیار
وارون
سرنگون، واژگون
تصویری از وارون
تصویر وارون
فرهنگ فارسی معین
وارون
معکوس، بالعکس
تصویری از وارون
تصویر وارون
فرهنگ واژه فارسی سره
وارون
سرنگون، معکوس، وارونه، واژگونه، واژگون، برعکس، مخالف
فرهنگ واژه مترادف متضاد
وارون
باران
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از وارونا
تصویر وارونا
(پسرانه)
نام یکی از خدایان هندو
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از واران
تصویر واران
(پسرانه)
باران (نگارش کردی: واران)، نامی که مورخان یونانی به پادشاهان ایرانی که نامشان بهرام بوده داده اند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هارون
تصویر هارون
(پسرانه)
معرب از عبری کوه نشین، نام برادر موسی (ع)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نارون
تصویر نارون
(دخترانه)
درختی خوش اندام و پربرگ و سایه دار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از قارون
تصویر قارون
(پسرانه)
معرب از عبری، نام مردی ثروتمند از بنی اسرائیل معاصر موسی (ع)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گوارون
تصویر گوارون
هر نوع بیماری پوستی همراه با بثورات، قوبا، بریون، گریون
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از واژون
تصویر واژون
واژگون، سرنگون، برگشته، وارون، دارای نامبارکی، شوم مثلاً بخت واژگون، از کار برکنار شده معزول
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از واروک
تصویر واروک
زگیل، ضایعۀ پوستی کوچک سفت و سخت که روی پوست بدن پیدا می شود اما درد ندارد
سگیل، وردان، واژو، بالو، تاشکل، گندمه، آزخ، زخ، زوخ، آژخ، ژخ، ثؤلول
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بارون
تصویر بارون
از لقب های سابق اشراف و نجبا در اروپا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هارون
تصویر هارون
قاصد، پیک، دربان، پاسبان، نقیب، برای مثال چون دست کلیم پای گلگونش / هارون وزیر گشته هارونش (خاقانی۱ - ۴۳)، سام نریمان چاکرش، رستم نقیب لشکرش / هوشنگ هارون درش، جم حاجب بار آمده (خاقانی - ۳۹۱)
فرهنگ فارسی عمید
از خداوندان هندو، در کتاب یشتها تألیف آقای پورداود چنین آمده است: اهورامزدای ایرانیان مانند زئوس یا ژوپیتر از پروردگاران طبیعت نیست در واقع به هیچیک از پروردگاران اقوام قدیم شباهتی ندارد نه با خدایان سومر و آکاد و آشور و بابل (فنیقی) و مصر و نه با پروردگاران یونان ورم حتی با هیچیک از خداوندان هند مثل اندرا و وارونا و غیره که روزی معبود ومسجود ایرانیان هم بوده اند مناسبتی ندارد ... در نزدهندوان اسور غالباً از برای پروردگاران بزرگ استعمال شده است و بخصوص دروید عنوان وارونا میباشد، این عنوان نیز در کتاب مقدس هندوان فقط چهار بار به انسان داده شده است، گفتیم که امشاسپندان به آدی تیاس برهمنان مربوط است، در آیین هندوان آدی تیاس عبارت است از هفت تن از پروردگاران، آدی تیاس یعنی پسران آدی تی که آلهه ای میباشد، از میان این هفت برادر اسم واروناو میترا غالباً تکرار شده است و گاه هم ایرمان در جزو آنان شمرده میشود، رجوع به وارون و وارونه و ایران باستان ج 1 ص 39 شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
تخم خاکشی که به عربی خمخم خوانند. (برهان). تخم خاکشی که به عربی بذرالخمخم خوانند. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
علتی است با خارش که پوست بدن را درشت گرداند و به این معنی با کاف فارسی هم آمده است. (برهان) (ناظم الاطباء) (آنندراج). رشیدی گوارون ضبط کرده است. و رجوع به گوارون شود
لغت نامه دهخدا
(گُ)
جوششی باشد که به سبب سودا بر پوست آدمی پیدا شود و روزبه روز پهن گردد و پوست را درشت گرداند، و به عربی قوبا گویند. (برهان). خشک ریشه و قوبا. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
واژگونی:
مشغول تن مباش کزوحاصل
نایدت چیز جز همه وارونی،
ناصرخسرو،
، انقلاب، انعکاس، (از یادداشتهای مؤلف)، شرارت، بدی خلق، (از یادداشتهای مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بارون
تصویر بارون
یکی از عنوانهای اشراف و نجبای اروپا
فرهنگ لغت هوشیار
عبری تازی گشته در پارسی می توان غارون نوشت نام مردی یهودی که با چهل گنجش به زیر زمین رفت کسیکه در اندوختن مال افراط ورزد، کسیکه با داشتن ثروت بسیار نابود گردد و ثروتش به فریاد او نرسد. یا گنج قارون. مال بسیار: مگر گنج قارون دارم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مارون
تصویر مارون
یکی از گونه های مریم نخودی است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تارون
تصویر تارون
تاریک، تار
فرهنگ لغت هوشیار
در فرهنگ معین نار (آتش) ون درخت آتش ک تازیان نارون را از پارسی بر گرفته و نروند گویند. نارون که ناروند و ناروان نیز خوانده می شود پارسی است ناژین سایه خوش گژم لامشگر پشه غال نام های دیگر آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوارون
تصویر گوارون
مرضی است که آنرا قوبا نامند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وارونه
تصویر وارونه
برگشته، سرنگون، واژونه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وارونی
تصویر وارونی
واژگونی سرنگونی، بدبختی نگون بختی: (مشغول تن مباش کزو حاصل نایدت چیز همه وارونی) (ناصر خسرو)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وارونه
تصویر وارونه
((ن))
واژگونه، سرنگون، برعکس، ضد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وارونی
تصویر وارونی
((نِ))
شوم، نامبارک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وارونه
تصویر وارونه
خلاف، معکوس، برعکس
فرهنگ واژه فارسی سره
باژگونه، باژگونه، برعکس، دمر، سرازیر، سروته، ضد، عکس، وارو، وارون
فرهنگ واژه مترادف متضاد