جدول جو
جدول جو

معنی واذر - جستجوی لغت در جدول جو

واذر
(ذِ)
گذارنده. (آنندراج). آن که می گذارد و ترک میکند. (ناظم الاطباء). دراقرب الموارد در ذیل وذر آمده است که در عربی بجای واذر تارک به کار میبرند و ’واذر’ استعمالی ندارد
لغت نامه دهخدا
واذر
گذارنده
تصویری از واذر
تصویر واذر
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از وازر
تصویر وازر
حمل کنندۀ بار برپشت، گناهکار، بزه کار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وافر
تصویر وافر
بسیار، زیاد، فراوان، به طور فراوان، اورت، معتدٌ به، بی اندازه، غزیر، مفرط، موفّر، جزیل، متوافر، درغیش، موفور، عدیده، خیلی، به غایت، کثیر
در علوم ادبی در علم عروض بحری که از تکرار سه یا چهار بار مفاعلتن حاصل می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از واشر
تصویر واشر
حلقۀ باریکی از چرم یا فلز برای کار گذاشتن در اطراف پیچ ومهره، لایه ای از فلز یا چرم که بین دو جسم قرار می گیرد تا از نفوذ مایعات و گاز جلوگیری کند
فرهنگ فارسی عمید
(تِ)
خاورشناس آلمانی که در سال 1771 م. در شهر التنبورگ از نواحی ساکس متولد شد و در سال 1826 میلادی درگذشت. وی معلم زبانهای شرقی در شهر هال بودو کتابی درباره صرف و نحو زبانهای عربی و کلدانی وعبرانی و سریانی نوشت
لغت نامه دهخدا
(رَ)
واخرنده. بازخرنده: تا لاجرم به عهدآن پادشاه بزرگزادگان همه به مکتب می نشستند و هنر را واخر بود و هنرمندی آسوده. (راحهالصدور راوندی)
لغت نامه دهخدا
از شهرهای مکران و میان آن و سیستان سه روزه راه است، (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(ذَ)
نام مردی که بی ایمان مرده بود، عیسی (ع) بعد از چهل سال او را زنده کرده مسلمان ساخته بود. (غیاث). و رجوع به عازر شود
لغت نامه دهخدا
(ذَ)
معرب چادر. شوذر. (المعرب جوالیقی ج 2، حاشیۀ ص 105). رجوع به چادر و شوذر شود
لغت نامه دهخدا
(ذَ)
پادیر. پادیز. بازیر. و البته یکی از این صور صحیح و مابقی مصحف است
لغت نامه دهخدا
(ذَ)
آب. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (برهان). ماء
لغت نامه دهخدا
(ذِ)
نعت فاعلی از حذر، حزم فراگیرنده. (مهذب الاسماء). ترساننده. ترسنده. پرهیزنده. ج، حاذرون
لغت نامه دهخدا
(ذِ)
پنهان و روپوش از پادشاه و از دائن. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
ابزاریست که در ماشینها و وسائل مکانیکی بکار میرود وبیشتر در بین دو قطعه که رویهم قرار میگیرند گذاشته میشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هاذر
تصویر هاذر
روز داغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واخر
تصویر واخر
باز خرنده باز خریدار، خریدار: (تالا جرم بعهد آن پادشاه بزرگزادگان همه بمکتب می نشینند و هنر را واخر بود و هنرمندی آسوده)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وابر
تصویر وابر
کسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حاذر
تصویر حاذر
ترساننده، پرهیزنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاذر
تصویر خاذر
پنهان، بدهکار گریزان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عاذر
تصویر عاذر
رگ دشتان، پلیدی، پوزشخواه، نشان خستگی
فرهنگ لغت هوشیار
پتیست کننده پتیستگر (پتیست نذر)، از نام خدایخانه آنکه نذری کرده نذر کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واهر
تصویر واهر
درخشان
فرهنگ لغت هوشیار
(ماهیگیری) وسیله ایست مرکب از یک حلقه فلزی که در ته آن کیسه ای توری قرار داده اند و دسته دراز چوبی دارد و توسط یک تن در رودخانه انداخته میشود و بعد بالا آورده میشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وافر
تصویر وافر
بسیار، فراوان، افزون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وازر
تصویر وازر
گناهکار گناهکار: (هیچ وازر وزر غیری بر نداشت من نیم وازر خدایم برفراشت) (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واذع
تصویر واذع
آب روان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واثر
تصویر واثر
پایا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وازر
تصویر وازر
((زِ))
گناهکار
فرهنگ فارسی معین
((ش))
حلقه ای معمولاً از جنس لاستیک که برای آب بندی کردن بین دو جسم سخت قرار می گیرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وافر
تصویر وافر
((فِ))
فراوان، زیاد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از واور
تصویر واور
((وَ))
وسیله ای است برای صید ماهی مرکب، از یک حلقه فلزی که در ته آن کیسه ای توری قرار داده اند و دسته دراز چوبی دارد و توسط یک تن در رودخانه انداخته می شود و بعد بالا آورده می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از واتر
تصویر واتر
((تَ))
دورتر، آن سوتر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ناذر
تصویر ناذر
((ذ))
نذرکننده، ترساننده، بیم دهنده
فرهنگ فارسی معین
فراوان
دیکشنری اردو به فارسی