سرزمین، فضا، جایگاه، گشادگی میان دو کوه، دره، رودخانه وادی خاموشان: کنایه از گورستان، برای مثال عاقبت منزل ما وادی خاموشان است / حالیا غلغله در گنبد افلاک انداز (حافظ - ۵۳۲)
سرزمین، فضا، جایگاه، گشادگی میان دو کوه، دره، رودخانه وادی خاموشان: کنایه از گورستان، برای مِثال عاقبت منزل ما وادی خاموشان است / حالیا غلغله در گنبد افلاک انداز (حافظ - ۵۳۲)
تیز از شمشیر و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد). شمشیر تیز و برّان. هر تیغ تیزی. (ناظم الاطباء) ، انه لوادق السنه، یعنی وی پرخواب است در هر جایگاه. (از اقرب الموارد)
تیز از شمشیر و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد). شمشیر تیز و برّان. هر تیغ تیزی. (ناظم الاطباء) ، انه لوادق السنه، یعنی وی پرخواب است در هر جایگاه. (از اقرب الموارد)
نام جد ابوصالح سعداﷲ بن نجابن الوادی البغدادی الحنبلی، وی از محدثان بود و از ابوالفضل محمد بن ناصر و ابوبکر محمد بن عبدالباقی الانصاری و جز آنها حدیث سماع کرد و وی از ابناء الاربعین سال 537 هجری قمری بود، (لباب الانساب ص 255 ج 3) (انساب سمعانی ورق 575 ب) علی الوادی مکنی به ابوالمعارک از محدثان بود و از مردی که وی از مقداد روایت دارد، روایت کرده است، و عیاش بن عباس القتبانی از وی روایت کرده است، (از لباب الانساب ص 255 ج 3) (انساب سمعانی ورق 575 ب) عمر بن داود بن زاذان غلام عثمان بن عفان که معروف به عمر بن الوادی المغنی و از مهندسان روزگار ولیدبن یزید بن عبدالملک بود، (معجم البلدان) یحیی بن ابی عبیده بن الوادی که در حدیث ثقه بوده، (معجم البلدان)
نام جد ابوصالح سعداﷲ بن نجابن الوادی البغدادی الحنبلی، وی از محدثان بود و از ابوالفضل محمد بن ناصر و ابوبکر محمد بن عبدالباقی الانصاری و جز آنها حدیث سماع کرد و وی از ابناء الاربعین سال 537 هجری قمری بود، (لباب الانساب ص 255 ج 3) (انساب سمعانی ورق 575 ب) علی الوادی مکنی به ابوالمعارک از محدثان بود و از مردی که وی از مقداد روایت دارد، روایت کرده است، و عیاش بن عباس القتبانی از وی روایت کرده است، (از لباب الانساب ص 255 ج 3) (انساب سمعانی ورق 575 ب) عمر بن داود بن زاذان غلام عثمان بن عفان که معروف به عمر بن الوادی المغنی و از مهندسان روزگار ولیدبن یزید بن عبدالملک بود، (معجم البلدان) یحیی بن ابی عبیده بن الوادی که در حدیث ثقه بوده، (معجم البلدان)
سائل، جاری، روان، صاحب اقرب الموارد در ذیل ودی آرد: ودی الشی ٔ، سال و منه اشتقاق الوادی لان الماء یجری و یسیل کما فی المغرب و المصباح، گشادگی میان کوهها یا تپه ها یابیشه ها که راهی است سیل را، دره، (از اقرب الموارد) (معجم البلدان)، گشادگی میان دو کوه و دو پشته و جزآن، (ناظم الاطباء)، راه میان دو کوه، (آنندراج)، زمین نشیب هموار کم درخت که جای گذشتن آب سیل باشد، (آنندراج) (غیاث اللغات، از لطایف و شرح نصاب)، گذر سیل، (از غیاث اللغات)، جای سیل میان دو کوه، (ترجمان القرآن علامۀ جرجانی ص 102) : برشود بر بارۀ سنگین چو سنگ منجنیق دررود در قعر وادی چون به چاه اندر شطن، منوچهری، چنانکه باران تابستان در وادیها قاصر و ناچیز گردد نه به آب دریا تواند رسید و نه به جویها تواند پیوستن، (کلیله و دمنه ج قریب ص 150)، چو لختی زمین را طرف درنوشت ز پهلوی وادی درآمد بدشت، نظامی، در این وادی به بانگ سیل بشنو که صد من خون مظلومان به یک جو پر جبریل را اینجا بسوزند بدان تا کودکان آتش فروزند، حافظ (دیوان چ جلالی نائینی صص 708-707)، در مفردات راغب اصفهانی آمده است: وادی موضعی است که آب در آن جریان یابد، و از این معنی است که گشادگی میان دو کوه را نیز به نام وادی خوانده اند، ج، اوداء، اودیه و اواد بر غیر قیاس، و گویی کلمه جمعودی ّ بر وزن غنی است، (از اقرب الموارد)، رودخانه و رهگذر آب سیل، (آنندراج)، رودخانه، (غیاث اللغات)، رود، (ناظم الاطباء) (کشف اللغات) : از خون عدو جوی روان گشته چو وادی وز شاخ دمانیده شکوفه شجر فتح، مسعودسعد (ص 80 چ رشید یاسمی)، ، صحرای مطلق، (غیاث اللغات)، فارسیان به معنی صحراو بیابان استعمال نمایند خاصه با لفظ بریدن و پیمودن و شدن و طی کردن و هولناک از صفات اوست، (آنندراج)، بیابان، صحرا، دشت، (ناظم الاطباء) : وگر به بلخ زمانی شکار چال کند بیاکند همه وادیش را به بط وبه چال، عماره، گر خاک بدان دست یک استیر بگیرد گوگرد کندسرخ همه وادی و کهسار، منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 124)، ، طریقه و مذهب، گویند: فلان در وادیی بجز وادی تو است، یعنی طریقۀ او بجز طریقۀ تو است، و در قرآن آمده است: الم تر انهم فی کل واد یهیمون که بدان ارائه شده است اسالیب سخن از مدح و هجا و جدل، (از اقرب الموارد)، - امثال: انت فی واد و نحن فی واد، مثلی است که در موارد اختلاف مقاصد آن را آرند، (از اقرب الموارد)، ، سال بهم الوادی، یعنی هلاک شدند، (از اقرب الموارد)، حل بوادیک، یعنی بتو مکروه نازل آمد و امر بر تو تنگ شد، (از اقرب الموارد)
سائل، جاری، روان، صاحب اقرب الموارد در ذیل وَدْی آرد: وَدی الشی ُٔ، سال و منه اشتقاق الوادی لان الماء یجری و یسیل کما فی المغرب و المصباح، گشادگی میان کوهها یا تپه ها یابیشه ها که راهی است سیل را، دره، (از اقرب الموارد) (معجم البلدان)، گشادگی میان دو کوه و دو پشته و جزآن، (ناظم الاطباء)، راه میان دو کوه، (آنندراج)، زمین نشیب هموار کم درخت که جای گذشتن آب سیل باشد، (آنندراج) (غیاث اللغات، از لطایف و شرح نصاب)، گذر سیل، (از غیاث اللغات)، جای سیل میان دو کوه، (ترجمان القرآن علامۀ جرجانی ص 102) : برشود بر بارۀ سنگین چو سنگ منجنیق دررود در قعر وادی چون به چاه اندر شطن، منوچهری، چنانکه باران تابستان در وادیها قاصر و ناچیز گردد نه به آب دریا تواند رسید و نه به جویها تواند پیوستن، (کلیله و دمنه ج قریب ص 150)، چو لختی زمین را طرف درنوشت ز پهلوی وادی درآمد بدشت، نظامی، در این وادی به بانگ سیل بشنو که صد من خون مظلومان به یک جو پر جبریل را اینجا بسوزند بدان تا کودکان آتش فروزند، حافظ (دیوان چ جلالی نائینی صص 708-707)، در مفردات راغب اصفهانی آمده است: وادی موضعی است که آب در آن جریان یابد، و از این معنی است که گشادگی میان دو کوه را نیز به نام وادی خوانده اند، ج، اَوداء، اَودیَه و اَواد بر غیر قیاس، و گویی کلمه جمعوَدی ّ بر وزن غنی است، (از اقرب الموارد)، رودخانه و رهگذر آب سیل، (آنندراج)، رودخانه، (غیاث اللغات)، رود، (ناظم الاطباء) (کشف اللغات) : از خون عدو جوی روان گشته چو وادی وز شاخ دمانیده شکوفه شجر فتح، مسعودسعد (ص 80 چ رشید یاسمی)، ، صحرای مطلق، (غیاث اللغات)، فارسیان به معنی صحراو بیابان استعمال نمایند خاصه با لفظ بریدن و پیمودن و شدن و طی کردن و هولناک از صفات اوست، (آنندراج)، بیابان، صحرا، دشت، (ناظم الاطباء) : وگر به بلخ زمانی شکار چال کند بیاکند همه وادیش را به بط وبه چال، عماره، گر خاک بدان دست یک استیر بگیرد گوگرد کندسرخ همه وادی و کهسار، منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 124)، ، طریقه و مذهب، گویند: فلان در وادیی بجز وادی تو است، یعنی طریقۀ او بجز طریقۀ تو است، و در قرآن آمده است: الم تر انهم فی کل واد یهیمون که بدان ارائه شده است اسالیب سخن از مدح و هجا و جدل، (از اقرب الموارد)، - امثال: انت فی واد و نحن فی واد، مثلی است که در موارد اختلاف مقاصد آن را آرند، (از اقرب الموارد)، ، سال بهم الوادی، یعنی هلاک شدند، (از اقرب الموارد)، حُل بوادیک، یعنی بتو مکروه نازل آمد و امر بر تو تنگ شد، (از اقرب الموارد)
گیاه نخست برآمده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). و در اقرب الموارد آمده است: گیاهی که روی زمین را بپوشاند. و معنی گیاه نخست برآمده را در ذیل ’وداس’ بدینسان آورده است: هر آن گیاه که روی زمین را بپوشاند و شاخه های آن هنوز منشعب نشده باشد اما در همان وضع انبوه و به هم پیچیده باشد
گیاه نخست برآمده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). و در اقرب الموارد آمده است: گیاهی که روی زمین را بپوشاند. و معنی گیاه نخست برآمده را در ذیل ’وِداس’ بدینسان آورده است: هر آن گیاه که روی زمین را بپوشاند و شاخه های آن هنوز منشعب نشده باشد اما در همان وضع انبوه و به هم پیچیده باشد
قریه ای است در چهار فرسخی بلخ و نسبت به آن شادیاخی است. (از انساب سمعانی). در فارسی نسبت به آن شادخی آمده است. رجوع به شادخی شود: ز تاج شاهان پر کن حصار شادخ را چو شاه شرق ز گنج ملوک قلعۀ نای. فرخی (از فرهنگ جهانگیری)
قریه ای است در چهار فرسخی بلخ و نسبت به آن شادیاخی است. (از انساب سمعانی). در فارسی نسبت به آن شادخی آمده است. رجوع به شادخی شود: ز تاج شاهان پر کن حصار شادخ را چو شاه شرق ز گنج ملوک قلعۀ نای. فرخی (از فرهنگ جهانگیری)
ابن سلیمان مکنی به ابومسلم و متوفی به سال 489 هجری قمری (مطابق 1096 میلادی) قاضی معره النعمان بود که در زمان خود بر امور آن ناحیه استیلا داشت. این اثیر درباره وی گفته است: وی از لحاظ همت و دانش مرد عصر خویش بود. او در المعره درگذشت. (الاعلام زرکلی) ابن عبدالله معری برادرزادۀ ابوالعلاء بود. (منتهی الارب). قاضی ابومسلم وادع بن عبدالله المعری برادرزادۀ ابوالعلاء مشهور بود. (از تاج العروس) ابن اسود راسی محدث است. (منتهی الارب). صاحب تاج العروس این کلمه را ’وداع بن الاسودالراسبی’ ضبط کرده است واصح بنظر میرسد. رجوع به وادع بن الاسود الراسبی شود
ابن سلیمان مکنی به ابومسلم و متوفی به سال 489 هجری قمری (مطابق 1096 میلادی) قاضی معره النعمان بود که در زمان خود بر امور آن ناحیه استیلا داشت. این اثیر درباره وی گفته است: وی از لحاظ همت و دانش مرد عصر خویش بود. او در المعره درگذشت. (الاعلام زرکلی) ابن عبدالله معری برادرزادۀ ابوالعلاء بود. (منتهی الارب). قاضی ابومسلم وادع بن عبدالله المعری برادرزادۀ ابوالعلاء مشهور بود. (از تاج العروس) ابن اسود راسی محدث است. (منتهی الارب). صاحب تاج العروس این کلمه را ’وداع بن الاسودالراسبی’ ضبط کرده است واصح بنظر میرسد. رجوع به وادع بن الاسود الراسبی شود
ریزۀ نازک و تر و تازه، کودک و جوان. (منتهی الارب). غلام شادخ، شاب. (اقرب الموارد). - امر شادخ، کار ناراست و مایل از توسط و اعتدال. (منتهی الارب). مائل عن القصد. (اقرب الموارد)
ریزۀ نازک و تر و تازه، کودک و جوان. (منتهی الارب). غلام شادخ، شاب. (اقرب الموارد). - امر شادخ، کار ناراست و مایل از توسط و اعتدال. (منتهی الارب). مائل عن القصد. (اقرب الموارد)
باد و ریح، (منتهی الارب)، باد است که به عربی ریح گویند چه در فارسی ’با’ و ’و’ به هم تبدیل می یابند، (از برهان) (آنندراج)، به معنی پسر هم آمده است که در مقابل دختر باشد، (برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از انجمن آرا)، ولی این معنی به غلط استنباط شده است
باد و ریح، (منتهی الارب)، باد است که به عربی ریح گویند چه در فارسی ’با’ و ’و’ به هم تبدیل می یابند، (از برهان) (آنندراج)، به معنی پسر هم آمده است که در مقابل دختر باشد، (برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از انجمن آرا)، ولی این معنی به غلط استنباط شده است
بندق هندی است. و مؤلف اختیارات، اشتباه به نوعی از حجرالسم کرده گوید سنگی است زرد مایل به سفیدی، و به رنگهای دیگر است. (تحفۀ حکیم مؤمن). بنابراین نباید آن را با فادج اشتباه کرد. رجوع به فادج و پازهر شود
بندق هندی است. و مؤلف اختیارات، اشتباه به نوعی از حجرالسم کرده گوید سنگی است زرد مایل به سفیدی، و به رنگهای دیگر است. (تحفۀ حکیم مؤمن). بنابراین نباید آن را با فادج اشتباه کرد. رجوع به فادج و پازهر شود