جدول جو
جدول جو

معنی وابند - جستجوی لغت در جدول جو

وابند
(بَ)
در اصطلاح بنایان، محل تقاطع دو دیوار
لغت نامه دهخدا
وابند
((بَ))
محل تقاطع دو دیوار
تصویری از وابند
تصویر وابند
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پابند
تصویر پابند
پابند، ریسمانی که با آن پای حیوان یا اسیر یا مجرم را ببندند، پاوند، پای بند، پای وند، چدار
کنایه از مقید، گرفتار، کنایه از کسی که به کاری یا شخصی علاقه مند باشد، بخو، قید
پابند شدن: مقید شدن، گرفتار شدن، کنایه از عاشق شدن
فرهنگ فارسی عمید
(تَ نِ)
چینی بند زن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کلوا و کلوایی شود
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ)
نام ناحیتی معروف به جندیشاپور
لغت نامه دهخدا
(کَلْبَ)
بند زدن چینی و جز آن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کلوا و کلوابند شود
لغت نامه دهخدا
(وَ بَ)
پارچه های آهن خمیده است که بر بازوهای تبنگو برای استواری میکوبند. (آنندراج) ، پارچه ای که در گهواره دسته های رضیع بربندند. (یادداشت مؤلف) ، سینه بند اسب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(پُ تِ)
رودی است در فارس. (جغرافیای تاریخی غرب ایران ص 45)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
شاید مخفف نان بند. رفیده. ناوند. بالشی مدور با حشو پنبه و غیره که خمیر گستردۀ نان بر وی نهند و بدیوار تنور بندند. (یادداشت مؤلف). این بالش گونۀ مدور را کرمانیها لپّو گویند
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا بَ دَ / دِ)
حالت خوابیدن. (یادداشت بخط مؤلف) ، جهت و میل پارچۀ پرزه دار که پرزه هایش در آن جهت قرار می گیرد
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا بَ دَ / دِ)
خواب کننده. نائم. (یادداشت بخط مؤلف) ، پارچه ای که پرزه هاش روی هم می خوابد. (یادداشت مؤلف) ، قرارگیرنده بر چیزی. بر چیز دیگر قرارگیرنده
لغت نامه دهخدا
(بِ)
احد. یکی. گویند ما فی الدار وابن (ای احد) ، کسی نیست در سرای. در خانه کسی نیست. وکذا ما فی الدار وابر. (تاج العروس) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). در مقام نبودن کسی در جایی ذکر شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از وا بند
تصویر وا بند
محل تقاطع دو دیوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پابند
تصویر پابند
((بَ))
بندی برای بستن پای مجرمان، عقال، آنچه که با آن پای حیوان را ببندند، گرفتار، اسیر، شیفته، مفتون، متعهد، وفادار
فرهنگ فارسی معین
مقید، وابسته، اسیر، دچار، گرفتار، عیالوار، متاهل، معیل، دلباخته، عاشق، فریفته، مفتون، هواخواه، بند، قید، پاوند
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سخن خوش و لطیف بود، یا بوسه است که از فرزند و عیال یابد یا به دوستی دهد. اگر پابند بسیار بیند، نعمت و روزی حلال است به قدر آن که دیده. اگر دید پیرزنی خروارها پابند بدو بخشید، دلیل است که مال و نعمت دنیا بیابد و به قدر آن کارش نظام گیرد. اگر بیند پابند بسیار داشت و جمله را ببخشید یا از وی ضایع شد، دلیل که اگر نعمت دارد جمله را نفقه کند، یا از وی ضایع گردد. محمد بن سیرین
فرهنگ جامع تعبیر خواب
چوبی تخته مانند به ضخامت، ۲ سانتیمتر و به ارتفاع سه تا چهارمتر
فرهنگ گویش مازندرانی
چادرشب، پارچه ای برای بستن رختخواب
فرهنگ گویش مازندرانی
گرفتار، اسیر
فرهنگ گویش مازندرانی