جدول جو
جدول جو

معنی هیی - جستجوی لغت در جدول جو

هیی
(هََ)
صورتی و تلفظی محلی از کلمه هستی. هستی تو. (انجمن آرا) (برهان) (آنندراج) :
خان و مان ساز اگر هیی مردم
ور چو مرغی بکن نشیمن خویش.
سوزنی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هنی
تصویر هنی
(پسرانه)
گوارا، خوب، خوش
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هدی
تصویر هدی
(دخترانه)
هدایت کردن، هدایت، راهنمایی، راه درست و مسیر درست
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هیدی
تصویر هیدی
(پسرانه)
آهسته، پاورچین (نگارش کردی: هدی)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هدی
تصویر هدی
گوسفند قربانی که به مکه بفرستند، شتر یا گوسفندی که حجاج در مکه قربانی کنند، قربانی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هیز
تصویر هیز
چشم چران، مخنث، بدکار، پشت پایی، بی شرم، برای مثال گفتم همی چه گویی ای هیز گلخنی / گفتا که چه شنیدی ای پیر مسجدی (عسجدی - لغت نامه - هیز)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از های
تصویر های
آی، ای، هی، برای مخاطب قرار دادن به کار می رود، وای، آه، برای اظهار تاسف گفته می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هوی
تصویر هوی
کلمۀ تنبیه، ترس، بیم، برای مثال همه چشم پرآب و دل پر ز هوی / به طوس سپهبد نهادند روی (فردوسی - ۳/۵۹ حاشیه)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سیی
تصویر سیی
قبیح، زشت، بد، ناپسند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هیری
تصویر هیری
گل همیشه بهار، گل شب بو، گیاهی زینتی باساقۀ بلند و گل هایی به رنگ های مختلف
شب انبوی، خیرو، خیری، زراوشان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از همی
تصویر همی
همچنین، اینک، همیشه، پیوسته، بر سر فعل ماضی و مضارع می آید و دلالت بر استمرار می کند مثلاً همی رفت، همی گفت، همی رود، بر سر فعل امر می آید و دلالت بر تاکید می کند مثلاً همی رو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نیی
تصویر نیی
آنچه از نی ساخته شده باشد، ساخته شده از نی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هیش
تصویر هیش
هیچ، ناچیز، اندک، بیهوده، معدوم، هر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هجی
تصویر هجی
تقطیع لفظ و بیان کردن حروف آن با حرکات
فرهنگ فارسی عمید
(مُ هََ یْ یی)
راست و نیکو کننده کار را و آماده کننده. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از هیز
تصویر هیز
بیشرم، بدکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هیب
تصویر هیب
ترسیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هوی
تصویر هوی
افسوس، ترس و بیم و دم و نفس و آه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هیت
تصویر هیت
زمین پست
فرهنگ لغت هوشیار
گوارا: عمر و تن تو باد فزاینده و دراز عیش خوش تنوباد گوارنده وهنی. (منوچهری)، آنچه بی رنج و بی زحمت بدست آید بی رنج: به عجب علم نتوان شد ز اسباب طرب محروم بیا ساقی که جاهل را هنی ترمیرسد روزی. (حافظ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از همی
تصویر همی
همیشه، پیوسته، همچنین، هم این
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هید
تصویر هید
آزار دادن، زجر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از های
تصویر های
کلمه تاسف یعنی وای و آه و دریغا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هیس
تصویر هیس
آهسته گوی، آهسته رو، یواش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هیش
تصویر هیش
هیچ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هفی
تصویر هفی
هلپی، ناگهان فرورفتن و فروریختن (سقف)
فرهنگ لغت هوشیار
کنور انبار گندم چون خواهندکسی را بخواری بیرون کنند این لفظ رابرزبان رانند: (هری برو معزولی)، آوازخنده: (هری بریشمون خندید) آوازپنهانی دل درحالت ترس و نگرانی (دلم هری ریخت) یا هری (تو ریختن دل)، اضطراب ونگرانی شدید و ناگهانی را میرساند. این ترکیب به صورت (خری پایین ریختن دل) نیز استعمال می شود اماخودکلمه (هری) برای هرنوع سقوط ناگهانی وشدید ممکن است استعمال شود کامیون پراز آجرچپه شد وآجرهاهری ریخت پایین. یا هری (زدن بخنده)، هرهرخندیدن، گاهی بصورت کلمه تحقیربرای راندن وبیرون کردن اشخاص به کارمیرود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هجی
تصویر هجی
آشکارا و گشاده گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هدی
تصویر هدی
راه نمودن، اشاره کردن کسی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حیی
تصویر حیی
صاحب شرم، شرمگین، با شرم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایی
تصویر ایی
کثیف آلوده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هدی
تصویر هدی
((هَ))
قربانی که به مکه فرستند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هدی
تصویر هدی
((هَ))
زراعتی که توسط آب باران مشروب شود، دیم، دیمه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هدی
تصویر هدی
((هُ دا))
راه راست نمودن، راهنمایی، راست راهی، مقابل ضلالت، راه درست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از های
تصویر های
کلمه تأسف یعنی وای، کلمه خطاب به معنی ای، هیاهو
فرهنگ فارسی معین