سوی راست. خلاف یسره. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). گویند: اخذ یمنه، أی ناحیه الیمین. و قعد یمنه، به سوی راست نشست. (ناظم الاطباء). سوی راست. (دهار)
سوی راست. خلاف یسره. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). گویند: اخذ یمنه، أی ناحیه الیمین. و قعد یمنه، به سوی راست نشست. (ناظم الاطباء). سوی راست. (دهار)
هیزم سوختنی. (برهان). هیزم سوختنی و به فتح نیز آمده است. (غیاث اللغات) (آنندراج) : در او آتشی روشن افروخته بر او هیمه خروارها سوخته. نظامی. در او ده پانزده من عود چون مشک بسوزاندی بجای هیمۀ خشک. نظامی. گر هیمه عود گردد و گر سنگ در شود مشنو که چشم آدمی از سنگ پر شود. سعدی. - هیمه انداختن، هیزم افکندن درون تنوری یا آتشدانی. - هیمه خانه، جای هیمه. هیمه دان. هیزم دان. (تذکرهالملوک). - هیمه دان، هیمه ستان. محتطب. هیمه خانه. هیزم دان. - هیمه فروختن، هیزم فروختن. - هیمه کش، هیزم کش. حمال حطب. - هیمه کشی، هیزم کشی. - هیمه کشیدن، هیزم کشیدن. - امثال: احمدک به هیمه نمی رفت بردندش. چون خانه بسوزانی به هیمه درنمانی. (مثل هندی، نقل از نسخۀ خطی شاهد صادق متعلق به مهدیقلی خان هدایت). هیمۀ تر به کسی فروختن، کنایه از مکر و حقه و تزویر کردن. (برهان) (آنندراج) : تا کی از شور درون ای سخت جان هیمۀ تر میفروشی با کسان. ، گوشتابه. (برهان). رجوع به هیمه شود
هیزم سوختنی. (برهان). هیزم سوختنی و به فتح نیز آمده است. (غیاث اللغات) (آنندراج) : در او آتشی روشن افروخته بر او هیمه خروارها سوخته. نظامی. در او ده پانزده من عود چون مشک بسوزاندی بجای هیمۀ خشک. نظامی. گر هیمه عود گردد و گر سنگ دُر شود مشنو که چشم آدمی از سنگ پر شود. سعدی. - هیمه انداختن، هیزم افکندن درون تنوری یا آتشدانی. - هیمه خانه، جای هیمه. هیمه دان. هیزم دان. (تذکرهالملوک). - هیمه دان، هیمه ستان. محتطب. هیمه خانه. هیزم دان. - هیمه فروختن، هیزم فروختن. - هیمه کش، هیزم کش. حمال حطب. - هیمه کشی، هیزم کشی. - هیمه کشیدن، هیزم کشیدن. - امثال: احمدک به هیمه نمی رفت بردندش. چون خانه بسوزانی به هیمه درنمانی. (مثل هندی، نقل از نسخۀ خطی شاهد صادق متعلق به مهدیقلی خان هدایت). هیمۀ تر به کسی فروختن، کنایه از مکر و حقه و تزویر کردن. (برهان) (آنندراج) : تا کی از شور درون ای سخت جان هیمۀ تر میفروشی با کسان. ، گوشتابه. (برهان). رجوع به هَیمه شود
پسر باکوس و ونوس و رب النوع ازدواج بود. پیشینیان اعیادی را که به افتخار رب النوع مزبور اقامه میشد ایمنه می خواندند. (تعلیقات تمدن قدیم ترجمه نصرالله فلسفی)
پسر باکوس و ونوس و رب النوع ازدواج بود. پیشینیان اعیادی را که به افتخار رب النوع مزبور اقامه میشد ایمنه می خواندند. (تعلیقات تمدن قدیم ترجمه نصرالله فلسفی)
آواز نرم و خفی. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). آواز خفی که به فهم نیاید. آواز پنهان. (مهذب الاسماء). باژ: آنگاه که قیس بن نسیبه درک صحبت رسول کرد و به قوم خود بنوسلیم بازگشت گفت: قد سمعت ترجمه الروم و هینمه فارس و اشعار العرب و کهانه الکاهن و... فما یشبه کلام محمد شیئاً من کلامهم. (طبقات ابن سعد در باب وفد سلیم جزء ثانی ص 71 چ قاهره سال 1358) ، تره ای است. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
آواز نرم و خفی. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). آواز خفی که به فهم نیاید. آواز پنهان. (مهذب الاسماء). باژ: آنگاه که قیس بن نسیبه درک صحبت رسول کرد و به قوم خود بنوسلیم بازگشت گفت: قد سمعت ترجمه الروم و هینمه فارس و اشعار العرب و کهانه الکاهن و... فما یشبه کلام محمد شیئاً من کلامهم. (طبقات ابن سعد در باب وفد سلیم جزء ثانی ص 71 چ قاهره سال 1358) ، تره ای است. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
میمنت در فارسی، شگون، فرخندگی، میمنه در فارسی (برانغار در مغولی)، راستگاه، میمنت، جانب راست میدان، جنگ میسره، واحدی ازلشکریان که درجانب راست میدان مستقر شوند، میسره: (صف هردو سپاه راست کردند میمنه و میسره و قلب جناح پیراسته) جمع میامین
میمنت در فارسی، شگون، فرخندگی، میمنه در فارسی (برانغار در مغولی)، راستگاه، میمنت، جانب راست میدان، جنگ میسره، واحدی ازلشکریان که درجانب راست میدان مستقر شوند، میسره: (صف هردو سپاه راست کردند میمنه و میسره و قلب جناح پیراسته) جمع میامین