لوله ای است لاستیکی که در کارهای فنی مورد استفاده قرار می گیرد. از این لوله برای انتقال آب یا مواد سوختی (بنزین و غیره) در فواصل متحرک ماشینها و اتومبیل استفاده می شود، و آن دارای انواع مختلف است: شیلنگ لاستیکی ساده، شیلنگ نسوز و شیلنگ آجیده که در ساختمان آن نخ ابریشم یا رشته های نازک سیمی بکار رفته است. از شیلنگ برای آب پاشی در باغبانی و دستگاههای آتش نشانی نیز استفاده می شود. قطر دهانۀ شیلنگ متفاوت و بسته به مورد استفاده است. (از فرهنگ فارسی معین)
لوله ای است لاستیکی که در کارهای فنی مورد استفاده قرار می گیرد. از این لوله برای انتقال آب یا مواد سوختی (بنزین و غیره) در فواصل متحرک ماشینها و اتومبیل استفاده می شود، و آن دارای انواع مختلف است: شیلنگ لاستیکی ساده، شیلنگ نسوز و شیلنگ آجیده که در ساختمان آن نخ ابریشم یا رشته های نازک سیمی بکار رفته است. از شیلنگ برای آب پاشی در باغبانی و دستگاههای آتش نشانی نیز استفاده می شود. قطر دهانۀ شیلنگ متفاوت و بسته به مورد استفاده است. (از فرهنگ فارسی معین)
نیازمند و خواهش کننده و گدا. (برهان). خواهش کننده و خرگدا. (فرهنگ رشیدی). حاجتمند. (شرفنامۀ منیری). نیازمند و خواهش کننده و گدا و گدای مبرم. (ناظم الاطباء) : یکیش خام طمع خواند و یکی بدنفس یکی تلنگی کاهل یکیش خوزی خوار. کمال اسماعیل. از تلنگی مجوی صدق و صواب که نجوید کسی زآتش آب. شمس الدین کوتوالی
نیازمند و خواهش کننده و گدا. (برهان). خواهش کننده و خرگدا. (فرهنگ رشیدی). حاجتمند. (شرفنامۀ منیری). نیازمند و خواهش کننده و گدا و گدای مبرم. (ناظم الاطباء) : یکیش خام طمع خواند و یکی بدنفس یکی تلنگی کاهل یکیش خوزی خوار. کمال اسماعیل. از تلنگی مجوی صدق و صواب که نجوید کسی زآتش آب. شمس الدین کوتوالی
مخفف تولنگی است که میان پاچه باشد. (برهان) (آنندراج). میان پاچه و نره. (ناظم الاطباء) ، کنایه از پسر امرد و ضخیم مترش و بی باک و خونی و تونی. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
مخفف تولنگی است که میان پاچه باشد. (برهان) (آنندراج). میان پاچه و نره. (ناظم الاطباء) ، کنایه از پسر امرد و ضخیم مترش و بی باک و خونی و تونی. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
اوسط. (دهار) (ترجمان القرآن جرجانی). وسطی. (ترجمان القرآن). میانه: نخستین را تور نام کرد و میانگی را سلم و کهترین را ایرج... پس چون افریدون بمرد این دو پسر مهترین و میانگی بر ایرج برخاستند و حرب کردند. (از ترجمه تاریخ طبری بلعمی). آن را سه طبقه کرده بود زیرین چهارپایان را و میانگی آدمیان و زبرین مرغان را. (ترجمه تاریخ طبری بلعمی). برادر میانگی گفت چرا نگفتی سبحان اﷲ. (قصص الانبیاء ص 202). رجوع به میان شود، متوسط. (یادداشت لغت نامه)، معتدل. در حد اعتدال. نه افراط و نه تفریط، اوسط، میانگی و پسندیده تر. (دهار)، انگشت وسطی. میانین. میانه. (یادداشت مؤلف)، واسطهالقلاده. واسطهالعقد: ام القلائد، میانگی زرین که در گردن بند بود. (مهذب الاسماء)، (اصطلاح ریاضی و نجوم) متوسط. اوسط. به اصطلاح امروزی، معدل. میانگین. (یادداشت لغت نامه) : همی گویند که بر آن (یعنی هندوان گویند بر آن یکی از اجزای زمان) اندازۀ نفس مردم درست است بر کشیدن میانگی. (التفهیم). ارتفاع میانگی کدام بود. (التفهیم). و رجوع به معدل و میانگین شود
اوسط. (دهار) (ترجمان القرآن جرجانی). وسطی. (ترجمان القرآن). میانه: نخستین را تور نام کرد و میانگی را سلم و کهترین را ایرج... پس چون افریدون بمرد این دو پسر مهترین و میانگی بر ایرج برخاستند و حرب کردند. (از ترجمه تاریخ طبری بلعمی). آن را سه طبقه کرده بود زیرین چهارپایان را و میانگی آدمیان و زبرین مرغان را. (ترجمه تاریخ طبری بلعمی). برادر میانگی گفت چرا نگفتی سبحان اﷲ. (قصص الانبیاء ص 202). رجوع به میان شود، متوسط. (یادداشت لغت نامه)، معتدل. در حد اعتدال. نه افراط و نه تفریط، اوسط، میانگی و پسندیده تر. (دهار)، انگشت وسطی. میانین. میانه. (یادداشت مؤلف)، واسطهالقلاده. واسطهالعقد: ام القلائد، میانگی زرین که در گردن بند بود. (مهذب الاسماء)، (اصطلاح ریاضی و نجوم) متوسط. اوسط. به اصطلاح امروزی، معدل. میانگین. (یادداشت لغت نامه) : همی گویند که بر آن (یعنی هندوان گویند بر آن یکی از اجزای زمان) اندازۀ نفس مردم درست است بر کشیدن میانگی. (التفهیم). ارتفاع میانگی کدام بود. (التفهیم). و رجوع به معدل و میانگین شود
ده کوچکی است از دهستان شهداد بخش میناب شهرستان بندرعباس و در 13هزارگزی شمال میناب سر راه فرعی کهنوج - میناب واقع است و20 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
ده کوچکی است از دهستان شهداد بخش میناب شهرستان بندرعباس و در 13هزارگزی شمال میناب سر راه فرعی کهنوج - میناب واقع است و20 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
صفت بیرنگ. (یادداشت مؤلف). حالت بیرنگ، بیچونی حق، و نزد محققان ظهور احدیت است و اشاره به عالم وحدت که عبارت از مرتبه ای بیمرتبه بود که اسقاط اضافات ذات معراست از لباس اسماء و صفات تعالی و تقدس. (از برهان) (غیاث) (آنندراج) : چونکه بیرنگی اسیر رنگ شد موسیی با موسیی در جنگ شد چون به بیرنگی رسی کان داشتی موسی و فرعون دارند آشتی. مولوی. - عالم بیرنگی، بی تعینی و بی صورتی. (انجمن آرا)
صفت بیرنگ. (یادداشت مؤلف). حالت بیرنگ، بیچونی حق، و نزد محققان ظهور احدیت است و اشاره به عالم وحدت که عبارت از مرتبه ای بیمرتبه بود که اسقاط اضافات ذات معراست از لباس اسماء و صفات تعالی و تقدس. (از برهان) (غیاث) (آنندراج) : چونکه بیرنگی اسیر رنگ شد موسیی با موسیی در جنگ شد چون به بیرنگی رسی کان داشتی موسی و فرعون دارند آشتی. مولوی. - عالم بیرنگی، بی تعینی و بی صورتی. (انجمن آرا)
مرکب از: گوش + ک پسوند تصغیر و شباهت، (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). گوش خرد. گوش کوچک. تصغیر گوش باشد که به عربی اذن خوانند، دو گوشت پاره ای را گویند که بر سر حلقوم آدمی که مجرای طعام است می باشد و آن را به عربی لوزتان خوانند. (برهان) (آنندراج). ملازه که از کام فرود آمده باشد. (رشیدی). و در فرهنگ دو گوشت پاره مانند دو بادام که درون دهن بر سر حلقوم می باشد و به تازی لوزتان خوانند. (رشیدی) ، و صاحب ملازه را نیز گویند و او را کام فرود آمده هم می گویند. (برهان) (آنندراج) ، گوشۀ اندام زن. (رشیدی)
مرکب از: گوش + ک پسوند تصغیر و شباهت، (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). گوش خرد. گوش کوچک. تصغیر گوش باشد که به عربی اذن خوانند، دو گوشت پاره ای را گویند که بر سر حلقوم آدمی که مجرای طعام است می باشد و آن را به عربی لوزتان خوانند. (برهان) (آنندراج). ملازه که از کام فرود آمده باشد. (رشیدی). و در فرهنگ دو گوشت پاره مانند دو بادام که درون دهن بر سر حلقوم می باشد و به تازی لوزتان خوانند. (رشیدی) ، و صاحب ملازه را نیز گویند و او را کام فرود آمده هم می گویند. (برهان) (آنندراج) ، گوشۀ اندام زن. (رشیدی)
تلنگی. (ناظم الاطباء). این کلمه را با ’شرابی’ آرند. شرابی تولنگی چون مزدوجی و از آن مرد دائم الخمر نامنتظم در اخلاق اراده کنند. و ترکان عثمانی این کلمه را به معنی گدا استعمال کنند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به تلنگی شود
تلنگی. (ناظم الاطباء). این کلمه را با ’شرابی’ آرند. شرابی تولنگی چون مزدوجی و از آن مرد دائم الخمر نامنتظم در اخلاق اراده کنند. و ترکان عثمانی این کلمه را به معنی گدا استعمال کنند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به تلنگی شود