جدول جو
جدول جو

معنی هیف - جستجوی لغت در جدول جو

هیف
جمع واژۀ اهیف، مردان لاغرشکم و میان باریک، (اقرب الموارد)، رجوع به اهیف شود
لغت نامه دهخدا
هیف
(کَت ت)
لاغرشکم و باریک میان گردیدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، گریختن عبد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هدف
تصویر هدف
غرض، مقصود، نشانۀ تیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سیف
تصویر سیف
شمشیر
ساحل دریا، ساحل رود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طیف
تصویر طیف
نوار هفت رنگی که نور پس از گذشتن از منشور تشکیل می دهد، مجموعه چیزهایی که خصوصیات مشترکی داشته باشند
خیال، توهم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هیش
تصویر هیش
هیچ، ناچیز، اندک، بیهوده، معدوم، هر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ریف
تصویر ریف
زمین پرآب و علف، زمین پرنعمت و پرکشت و زرع، زمین نزدیک به آب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هیز
تصویر هیز
چشم چران، مخنث، بدکار، پشت پایی، بی شرم، برای مثال گفتم همی چه گویی ای هیز گلخنی / گفتا که چه شنیدی ای پیر مسجدی (عسجدی - لغت نامه - هیز)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زیف
تصویر زیف
زر و سیم ناسره غش دار، پول قلب
گناه، بی ادبی، ناکسی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حیف
تصویر حیف
در هنگام تاسف و افسوس بر از دست دادن چیزی گفته می شود، موجب پشیمانی
ستم کردن، ظلم کردن، ظلم، جور، ستم
فرهنگ فارسی عمید
(هََ)
مؤنث اهیف. (اقرب الموارد) : امرأه هیفاء، زن باریک میان. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، اسب لاغرشکم باریک میان. (آنندراج) (منتهی الارب) : فرس هیفاء. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(هََ یَ)
مرد زود تشنه شونده یا سخت تشنه. (آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
رجل هیفان، مرد تشنه. (منتهی الارب) (آنندراج). عطشان، سخت تشنه یا زود تشنه شونده. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دَهْ)
هفده. عدد اصلی مرکب از هفت و ده. آن عدد که پس از شانزده و قبل از هیجده است: ده تخت جامۀ مرتفع از هر لونی و ده کنیزک و هیفده غلام. (تاریخ بیهقی). رجوع به هفده شود
لغت نامه دهخدا
(هََ فَ)
زن گول. (منتهی الارب) (آنندراج). حمقاء. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ سَبْ بُ)
در باد گرم مقام کردن. (تاج المصادر بیهقی). سموم زده شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَهَْ یَ)
مرد لاغرمیان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). باریک میان. (المصادر زوزنی) (مهذب الاسماء نسخۀ خطی). ج، هیف. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از حیف
تصویر حیف
دریغ، افسوس جور و ستم کردن بر کسی جور و ستم کردن بر کسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صیف
تصویر صیف
تابستان، فصل گرما
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضیف
تصویر ضیف
میهمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیف
تصویر سیف
شمشیر زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طیف
تصویر طیف
خشم، غضب، جنون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جیف
تصویر جیف
جمع جیفه، مردارها جمع جیفه مردارها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیف
تصویر تیف
خس و خار و خلاشه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زیف
تصویر زیف
دیوار بند، پایه پایه نردبان، سیم نبهره ناسره قلب (زر و سیم پول)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریف
تصویر ریف
چریدن چرا زمین پر آب و علف خاک پر نعمت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هیفه
تصویر هیفه
قی و اسهال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لهیف
تصویر لهیف
دراز اندام، ستم رسیده، پریشان روزگار، فریاد خواه، دریغ خورنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهیف
تصویر اهیف
باریک میان موی میان میان باریک کمر باریک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لهیف
تصویر لهیف
((لَ))
اندوهگین، دریغ خورنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طیف
تصویر طیف
بیناب
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از حیف
تصویر حیف
افسوس
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از هدف
تصویر هدف
آرمان، آماج، انگیزه
فرهنگ واژه فارسی سره
بلعیدن، لاجرعه سر کشیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
کسی که با ولع غذا خورد
فرهنگ گویش مازندرانی