- هیز
- چشم چران، مخنث، بدکار، پشت پایی، بی شرم،
برای مثال گفتم همی چه گویی ای هیز گلخنی / گفتا که چه شنیدی ای پیر مسجدی (عسجدی - لغت نامه - هیز)
معنی هیز - جستجوی لغت در جدول جو
- هیز
- بیشرم، بدکار
- هیز
- مخنث، بدکار
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
چوب خشک یا شاخۀ خشک درخت که به درد سوزاندن می خورد، هیمه
چوب خشک یا شاخه خشک درخت که بدرد سوزاندن میخورد
((هِ زُ))
فرهنگ فارسی معین
هیمه، چوبی که برای سوختن به کار می رود
هیزم تر به کسی فروختن: کنایه از بدی کردن به کسی و خصومت اورا برانگیختن
هیزم تر به کسی فروختن: کنایه از بدی کردن به کسی و خصومت اورا برانگیختن
اسباب و کالا جهت عروس
جهیزیه، برای مثال ور دوست دست می دهدت هیچ گو مباش / خوش تر بود عروس نکوروی بی جهیز (سعدی۲ - ۴۶۱)
اسب چابک و تندرو
اسب چابک و تندرو
از ریشه پارسی کژ ابریشم پست پارچه یابریشمی پست کژی کژیک برکنده
((جَ))
فرهنگ فارسی معین
واژه ای است گرفته شده از عربی به معنی اسباب و اثاثیه ای که عروس با خود به خانه داماد می برد، جهیزیه
جایی که هیزم انبار کنند، هیمه دان
برنده هیزم، کسی که درهیزم برای فروش می برد
کنایه از بدی کردن به کسی و خصومت اورا برانگیختن
کسی که هیزم برای فروش جمع می کند، کسی که هیزم برای سوزاندن می برد، برای مثال میان دو کس جنگ چون آتش است / سخن چین بدبخت هیزم کش است (سعدی - ۱۷۲)
واژه ای در تبلیغات که مترادف تبلیغ شدید هر فیلم است و در آن از رادیو، تلوزیون و حضور شخصی بازیگران فیلم استفاده می شود
در ترکیب بمعنی (بیزنده) آید: خاک بیز مشک بیز موبیز
رنگ، لون، رنگ خاکستری
هر چیز خرد و بسیار کوچک
سیرسیرک از خانواده زنجره ها حشره ایست از راسته نیم بالان که سر بزرگ و چهار بال شفاف و نازک دارد و بر روی درختان به سر میبرد و از شیره آنها تغذیه مینماید. جنس نر این حیوان با اعضای مخصوص زیر شکم و کشیدن پاهایش بانها صدای سوت مخصوصی تولید میکند. ماده این حشرات درون پوست درخت تخم میگذارند سیر سیرک
بران، برنده، قاطع غلبه نمودن هم میاید
گور، کرانه بیابان طرف جانب سوی
شیئی، پدیده
ترکی جا پا نشان قدم اثرپا. یا ایز کسی را گرفتن او را پنهانی تعقیب کردن، یا ایز گمد کردن، رد پا را از میان بردن گم کردن اثر و نشانه خود، مردم را به اشتباه انداختن
محل، جا، مکان
خیزنده، بلند شوند
واحد مقیاس فشار در سلسله ام، ت، اس
چابک، تند
چوبی هندی که از آن طبق می سازند
ردپا، رد پی، نشان قدم
ایز گم کردن: رد گم کردن، رد پا را از میان بردن، کسی را منحرف ساختن و به غلط انداختن
ایز گم کردن: رد گم کردن، رد پا را از میان بردن، کسی را منحرف ساختن و به غلط انداختن
املای دیگر واژۀ هنوز
هم، همچنین، بار دیگر، مسلماً