نام رودی است عظیم در سیستان. گویند از کوههای غور و غرجستان خیزد و به زمین داور و بست بگذرد و هزار نهر در آن داخل شود و هزار نهر از آن خارج گردد و در هیچ حالت زیاد و کم ننماید. (انجمن آرا) (آنندراج) : از این پس بیامد سوی هیرمند همی بود ترسان ز بیم و گزند سراپرده زد بر لب هیرمند به فرمان پیروز شاه بلند. فردوسی. چو برگردد او از لب هیرمند تو پای اندرآور به رخش بلند. فردوسی. اندر این اندیشه بودم کز کنار شهر بست بانگ آب هیرمند آمد به گوشم ناگهان. فرخی
نام رودی است عظیم در سیستان. گویند از کوههای غور و غرجستان خیزد و به زمین داور و بست بگذرد و هزار نهر در آن داخل شود و هزار نهر از آن خارج گردد و در هیچ حالت زیاد و کم ننماید. (انجمن آرا) (آنندراج) : از این پس بیامد سوی هیرمند همی بود ترسان ز بیم و گزند سراپرده زد بر لب هیرمند به فرمان پیروز شاه بلند. فردوسی. چو برگردد او از لب هیرمند تو پای اندرآور به رخش بلند. فردوسی. اندر این اندیشه بودم کز کنار شهر بست بانگ آب هیرمند آمد به گوشم ناگهان. فرخی
باهنر: ز گیتی هنرمند و خامش تویی که پروردگار سیاوش تویی. فردوسی. آن خریدار سخندان و سخن و آن هواخواه هنرمند و هنر. فرخی. مرد هنرمند کش خرد نبود یار باشدچون دیده ای که باشد ارمد. منوچهری. طرفه آنکه افاضل و مردمان هنرمند از سعایت و بطر ایشان در رنج اند. (تاریخ بیهقی). فرمود که مردی هنرمند باید طلبید. (کلیله و دمنه). همیشه هنرمند به حسد بی هنران در معرض تلف افتد. (کلیله و دمنه). تو نیز به زیر ران درآری آن رخش تکاور هنرمند. خاقانی. هنرمندکی زیر نادان نشیند که بالای سرطان نشسته ست جوزا. خاقانی. چون دید سلیم کآن هنرمند از نان به گیاه گشته خرسند. نظامی. بر این گفتار بر بگذشت یک چند که شد در هر هنر خسرو هنرمند. نظامی. چو بر شاه آفرین کرد آن هنرمند جوابش دادکای گیتی خداوند. نظامی. گر بی هنرم و گر هنرمند لطف است امیدم از خداوند. سعدی. حقایق شناسی، جهاندیده ای هنرمندی، آفاق گردیده ای. سعدی. که دریافتم حاتم نامجوی هنرمند و خوش منظر و خوبروی. سعدی. گر هنرمند گوشه گیر بود کام دل از هنر کجا یابد؟ ابن یمین. ، دلیر و مبارز: بدو گفت گرسیوز ای شهریار هنرمند وز خسروان یادگار. فردوسی. ز پشت سیاوش یکی شهریار هنرمند وز گوهر نامدار. فردوسی. بدو گفت بهرام: ای شهریار جوان و هنرمند و گردو سوار. فردوسی. چه مرد است گفت این هنرمند گرد هنرهاش گفتن بنتوان شمرد. اسدی. ، قوی. نیرومند: همیشه هنرمند بادا تنت رسیده به کام آن دل روشنت. فردوسی. ، در تداول، کسی که هنری چون شاعری، خوانندگی، نقاشی، نوازندگی، بازیگری و جز آن را پیشۀ خود سازد
باهنر: ز گیتی هنرمند و خامش تویی که پروردگار سیاوش تویی. فردوسی. آن خریدار سخندان و سخن و آن هواخواه هنرمند و هنر. فرخی. مرد هنرمند کش خرد نبود یار باشدچون دیده ای که باشد ارمد. منوچهری. طرفه آنکه افاضل و مردمان هنرمند از سعایت و بطر ایشان در رنج اند. (تاریخ بیهقی). فرمود که مردی هنرمند باید طلبید. (کلیله و دمنه). همیشه هنرمند به حسد بی هنران در معرض تلف افتد. (کلیله و دمنه). تو نیز به زیر ران درآری آن رخش تکاور هنرمند. خاقانی. هنرمندکی زیر نادان نشیند که بالای سرطان نشسته ست جوزا. خاقانی. چون دید سلیم کآن هنرمند از نان به گیاه گشته خرسند. نظامی. بر این گفتار بر بگذشت یک چند که شد در هر هنر خسرو هنرمند. نظامی. چو بر شاه آفرین کرد آن هنرمند جوابش دادکای گیتی خداوند. نظامی. گر بی هنرم و گر هنرمند لطف است امیدم از خداوند. سعدی. حقایق شناسی، جهاندیده ای هنرمندی، آفاق گردیده ای. سعدی. که دریافتم حاتم نامجوی هنرمند و خوش منظر و خوبروی. سعدی. گر هنرمند گوشه گیر بود کام دل از هنر کجا یابد؟ ابن یمین. ، دلیر و مبارز: بدو گفت گرسیوز ای شهریار هنرمند وز خسروان یادگار. فردوسی. ز پشت سیاوش یکی شهریار هنرمند وز گوهر نامدار. فردوسی. بدو گفت بهرام: ای شهریار جوان و هنرمند و گردو سوار. فردوسی. چه مرد است گفت این هنرمند گرد هنرهاش گفتن بِنَتوان شمرد. اسدی. ، قوی. نیرومند: همیشه هنرمند بادا تنت رسیده به کام آن دل روشنت. فردوسی. ، در تداول، کسی که هنری چون شاعری، خوانندگی، نقاشی، نوازندگی، بازیگری و جز آن را پیشۀ خود سازد