جدول جو
جدول جو

معنی هیابه - جستجوی لغت در جدول جو

هیابه
(هََ یْ یا بَ)
مبالغه است، ترسان و بددل. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) ، آنکه از وی ترسند. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به هیاب شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ماهیابه
تصویر ماهیابه
مهیاوه، خوراکی که از ماهی تهیه می شود، مهیوه
فرهنگ فارسی عمید
(قَ ثَ)
شتافتن مردم و جز آن. (منتهی الارب). شتافتن مردم، بسیار شدن سر و صدای قوم. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
از نامهای شیاطین و ازاعلام دیوان است. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ یْ یا)
امر: ما هیاته، أی ما امره. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ یْ یا)
ترسان و بددل. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، آنکه از وی ترسند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بَ / بِ)
اسم از یاب و یافتن. قیاساً این کلمه را می توان پس از کلمه دیگر آورد و اسم آلت ساخت. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(بَ / بِ)
نوبت. (لغت فرس اسدی) (صحاح الفرس) (ناظم الاطباء). بار. کرت. دفعه. مرتبه. رجوع به نیابت و نیابه شود:
آن به که نیابه را نگه داری
کردار تن خویش را کنی فربه.
بوشکور (لغت فرس اسدی، از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
توبه کردن. (ترجمان علامۀ جرجانی ترتیب عادل بن علی) (دهار) ، جهود شدن. (ترجمان القرآن) (تاج المصادر) (دهار) (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(هََ سَ / سِ)
دوال. (غیاث اللغات). دوالی را گویند که بدان تنگ زین اسب را بر پشت اسب و تنگ بالای بار را بر پشت چاروا بکشند. (آنندراج) (برهان). و در عربی حیاصه بدین معنی آمده است:
پس ساخته زان دوال خودرنگ
بر اسب فلک هیاسۀ تنگ.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(هََ بَ)
مرد بددل. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به هیوب شود
لغت نامه دهخدا
(هََ لْ لا بَ)
باد سرد باباران. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هَُ بَ)
آب شسته، رگ بچۀ نوزاد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(هَُدْ دا بَ)
یکی از هدّاب. (منتهی الارب). رجوع به هداب شود
لغت نامه دهخدا
(غَ بَ)
تک چاه و وادی. (منتهی الارب). کنج چاه. (تفسیر کشف الاسرار ج 5 ص 14). تاریکی. (ترجمان علامۀ جرجانی تهذیب عادل) (مهذب الاسماء). ج، غیابات. (مهذب الاسماء) (اقرب الموارد). عمق و تک چاه و غیره. (آنندراج) (غیاث اللغات). قعر چاه و دره. (از اقرب الموارد) : و أجمعوا اءن یجعلوه فی غیابت الجب. (قرآن 15/12). رجوع به غیابت شود، وقعنا فی غیابه، یعنی در زمین پست و گودال افتادیم، آنچه بپوشد ترا از چیزی. غیابه کل شی ٔ، ما یسترک منه. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد). آنچه ترا از دیدن یا درک چیزی بازدارد، قبر. گور. غیاب. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
گناه کردن. (منتهی الارب). رجوع به حوب شود
لغت نامه دهخدا
(صُ بَ)
خالص و بی آمیغ و برگزیده از هر چیزی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَیْ یا بَ)
بمعنی عیّاب است. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به عیّاب شود: اًن هشام بن الکلبی کان یأکل الناس أکلاً و کان علاّمه نسّابه راویه للمثالب عیابه. (جاحظ از یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(ماهْ بَ / بِ)
صحناه. (دهار) (مهذب الاسماء). خوردنیی باشد که درلار و شیراز از ماهی اشنه سازند و آن را به عربی صحنات گویند گرم و خشک است در دویم. (برهان). خورشی است که در گرمسیرات فارس خاصه لارستان سازند و آن چنان باشد که ماهی اشنه یعنی نارس و کوچک را در ظرفی ریزندو بعضی داروهای گرم و خوشبو در آن ریخته سر آن ظرف را بسته در آفتاب گذارند تا از شدت و حدت آفتاب جوشیده گردد و به اصطلاح پخته شود آنگاه آن را با نان بخورند و مسموع شده بسیار بدبوست و عفونتی دارد و آن راماهیاوه نیز گویند. (آنندراج). صحنات و آن نان خورشی است از ماهیان خرد و سماق یا لیمو یا ترشی دیگر کرده. قریس. ماهیاوه. مهیاوه. مهیابه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ماهیابه اندر گرمی و خشکی دون آبکامه است طبع را نرم کند و معده و روده ها را بزداید و شهوت طعام را بجنباند و خداوندان درد زانو را سود دارد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی، یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(دُ)
درآمدن چیزی در چیزی. (منتهی الارب). فروشدن چیزی در چیزی و ناپدید گردیدن. (از اقرب الموارد). غیاب. غیاب. غیبت. غیوبت. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سَ بَ)
اسم خمر است. (فهرست مخزن الادویه). خمر. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(صُیْ یا بَ)
برگزیدگان قوم و خلاصۀ ایشان، خالص و بی آمیغ و برگزیدۀ از هر چیزی، مهتر و رئیس قومی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از هیاب
تصویر هیاب
ترسان، بد دل، ترس انگیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حیابه
تصویر حیابه
گناه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
نیابت در فارسی جانشینی، ستوانی، نمایندگی گزینستان در تازی نوین در یکی از فرهنگ های فارسی واژه نیابه (بنگرید به نوبه) برابر با نیابه تازی دانسته شده که برداشتی نادرست است نیابه به آرش نیابه یا (نوبت) در تازی پیشینه ندارد. نوبت بار پاس: (آن به که نیابه را نگه داری کردار تن خویش را کنی فربه) (ابو شکور. لفا اق. 488)، (نیابت)
فرهنگ لغت هوشیار
پوشنه پوشاننده، اوناکیدن، تک چون تک چاه سایبان، سایه دار، تک چاه، پرتو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیابه
تصویر سیابه
یک خرما غوره، می
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماهیابه
تصویر ماهیابه
خوراکی است که از ماهی اشنه سازند صحنات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هیبه
تصویر هیبه
هیبت در فارسی ترس بیم، پرهیز، بزرگی شکوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیابه
تصویر نیابه
((بِ یا بَ))
نوبت، بار
فرهنگ فارسی معین