سکسکه، انقباض ناگهانی و غیرارادی عضلۀ دیافراگم که به صورت صداهای پی در پی از حلق خارج می شود زغنگ، سچک، هکک، فواق، اسکرک، سکیله، اشکوهه، هکهک
سِکسِکه، انقباض ناگهانی و غیرارادی عضلۀ دیافراگم که به صورت صداهای پی در پی از حلق خارج می شود زَغَنگ، سَچُک، هُکَک، فُواق، اِسکِرَک، سَکیله، اُشکوهه، هُکهُک
جستن گلو را گویند، و به عربی فواق خوانند. (برهان). و به پارسی هکک نیز نامند، و این حالت از امتلاء و پری معده روی دهد. (انجمن آرا). رجوع به فواق و سکسکه شود
جستن گلو را گویند، و به عربی فواق خوانند. (برهان). و به پارسی هکک نیز نامند، و این حالت از امتلاء و پُری معده روی دهد. (انجمن آرا). رجوع به فواق و سکسکه شود
آنچه. هر اندازه. هر آنچه. هر آنچیزی که. همه آنهایی که. هرجا که: هر چه در عالم دغا و مسخره بوده ست از حد فرغانه تا بغزنی و قزدار. نجیبی فرغانی. هر چه بخواهد بده که گنده زبانست دیو رمنده نه کنده داند و نه رش. منجیک ترمذی. هر چه بر الفاظ خلق مدحت رفته ست یا برود تا بروز حشر، تو آنی. رودکی. هر چه تانی وز آن فرو مولی نشمرند از تو آن به بشکولی. رودکی. از تو دارم هرچه در خانه خنور وز تو دارم نیز گندم در کنور. رودکی. کنم هر چه دارم به ایشان یله ز گیتی گرفتم یکی بیغله. فردوسی. سخن هر چه پرسم همه راست گوی به کژّی مکن رای و چاره مجوی. فردوسی. و زو هر چه آباد بینی بسوز شب آور هر آنجا که باشی به روز. فردوسی. بلی هرچه خواهد رسیدن به مردم بر آن دل دهد پیشتر ز آن گوایی. فرخی. - هر چه باداباد، آنچه باید باشد میشود. (ناظم الاطباء). مانند المقدر کائن. (یادداشت به خط مؤلف) : دوست از من ترا همی طلبد رو بر دوست هر چه باداباد. فرخی. شراب و عیش نهان چیست کار بی بنیاد زدیم بر صف رندان و هرچه باداباد. حافظ. ، اگر پیش از صفات تفضیلی درآید معنی صفت عالی میسازد: دستیار و ستور و کار سفر ساخته کرده هر چه نیکوتر. عنصری. دور بودن ز چنان روی غمی است هر چه دشوارتر و هر چه بتر. فرخی. به راهی رود هر چه ستوده تر. (تاریخ بیهقی). تنی چند بگزینند هر چه ناصح تر و فاضل تر. (تاریخ بیهقی). بازگردانیده می آید بانواخت هر چه تمامتر. (تاریخ بیهقی). میخواستیم که ثمرۀ آن از حطام دنیوی هر چه کاملتر بیابد. (کلیله و دمنه). و اثر اصطناع پادشاه بر این کرامت هر چه شایعتر شدو من بنده بدان مسرور و سرخروی گشتم. (کلیله و دمنه). کار نیشابور در عهد ریاست او نظامی هر چه تمامتر گرفت. (ترجمه تاریخ یمینی). - هر چه نه بدتر، آنچه شایستۀ گفتن و اظهار کردن و نام بردن نیست. عورات
آنچه. هر اندازه. هر آنچه. هر آنچیزی که. همه آنهایی که. هرجا که: هر چه در عالم دغا و مسخره بوده ست از حد فرغانه تا بغزنی و قزدار. نجیبی فرغانی. هر چه بخواهد بده که گنده زبانست دیو رمنده نه کنده داند و نه رش. منجیک ترمذی. هر چه بر الفاظ خلق مدحت رفته ست یا برود تا بروز حشر، تو آنی. رودکی. هر چه تانی وز آن فرو مولی نشمرند از تو آن به بشکولی. رودکی. از تو دارم هرچه در خانه خنور وز تو دارم نیز گندم در کنور. رودکی. کنم هر چه دارم به ایشان یله ز گیتی گرفتم یکی بیغله. فردوسی. سخن هر چه پرسم همه راست گوی به کژّی مکن رای و چاره مجوی. فردوسی. و زو هر چه آباد بینی بسوز شب آور هر آنجا که باشی به روز. فردوسی. بلی هرچه خواهد رسیدن به مردم بر آن دل دهد پیشتر ز آن گوایی. فرخی. - هر چه باداباد، آنچه باید باشد میشود. (ناظم الاطباء). مانند المقدر کائن. (یادداشت به خط مؤلف) : دوست از من ترا همی طلبد رو بر دوست هر چه باداباد. فرخی. شراب و عیش نهان چیست کار بی بنیاد زدیم بر صف رندان و هرچه باداباد. حافظ. ، اگر پیش از صفات تفضیلی درآید معنی صفت عالی میسازد: دستیار و ستور و کار سفر ساخته کرده هر چه نیکوتر. عنصری. دور بودن ز چنان روی غمی است هر چه دشوارتر و هر چه بتر. فرخی. به راهی رود هر چه ستوده تر. (تاریخ بیهقی). تنی چند بگزینند هر چه ناصح تر و فاضل تر. (تاریخ بیهقی). بازگردانیده می آید بانواخت هر چه تمامتر. (تاریخ بیهقی). میخواستیم که ثمرۀ آن از حطام دنیوی هر چه کاملتر بیابد. (کلیله و دمنه). و اثر اصطناع پادشاه بر این کرامت هر چه شایعتر شدو من بنده بدان مسرور و سرخروی گشتم. (کلیله و دمنه). کار نیشابور در عهد ریاست او نظامی هر چه تمامتر گرفت. (ترجمه تاریخ یمینی). - هر چه نه بدتر، آنچه شایستۀ گفتن و اظهار کردن و نام بردن نیست. عورات
در تداول مردم خراسان، سکسکه. (از یادداشت مؤلف). رجوع به سکسکه شود، شعبه ای از زبان سامی (بابلی قدیم). (یادداشت مؤلف). زبان مردم اکد. (فرهنگ فارسی معین) ، هرچیز مربوط و متعلق به اکد. (فرهنگ فارسی معین) ، شعبه ای از نژاد سامی. (یادداشت مؤلف). سومریها و اکدیها از زمان بسیار قدیم، که معلوم نیست از کی شروع شده، در مملکتی که بعدها موسوم به کلده شده سکنی داشتند... اخیراً این عقیده پیدا شده که سومریها و اکدیها بمناسبت یکی از شهرهای سومر به این اسم موسوم شده اند. این نکته را باید در نظر داشت که نام کلده را به بابل آسوریها دادند... و این اسم در کتیبه های آنها از قرن نهم قبل از میلاد دیده می شود. بنابراین چون تاریخ سومر و اکد تا چندهزار سال قبل از میلاد صعود می کند، نمی توان تاریخ آنها را تاریخ کلده نامید، بلکه باید تاریخ سومر و اکد گفت. (ایران باستان ج 1 ص 113)
در تداول مردم خراسان، سکسکه. (از یادداشت مؤلف). رجوع به سکسکه شود، شعبه ای از زبان سامی (بابلی قدیم). (یادداشت مؤلف). زبان مردم اکد. (فرهنگ فارسی معین) ، هرچیز مربوط و متعلق به اکد. (فرهنگ فارسی معین) ، شعبه ای از نژاد سامی. (یادداشت مؤلف). سومریها و اکدیها از زمان بسیار قدیم، که معلوم نیست از کی شروع شده، در مملکتی که بعدها موسوم به کلده شده سکنی داشتند... اخیراً این عقیده پیدا شده که سومریها و اکدیها بمناسبت یکی از شهرهای سومر به این اسم موسوم شده اند. این نکته را باید در نظر داشت که نام کلده را به بابل آسوریها دادند... و این اسم در کتیبه های آنها از قرن نهم قبل از میلاد دیده می شود. بنابراین چون تاریخ سومر و اکد تا چندهزار سال قبل از میلاد صعود می کند، نمی توان تاریخ آنها را تاریخ کلده نامید، بلکه باید تاریخ سومر و اکد گفت. (ایران باستان ج 1 ص 113)
قصبه ای در رویان بود و به نام های کجّه، کجو، کجویه کچو نیز خوانده می شد. (از ترجمه سفرنامۀ مازندران ص 205 و بخش انگلیسی ص 154). لسترنج در جغرافیای تاریخی نوشته است که در حول و حوش چالوس دو شهر بوده که یکی را کبیره و دیگر را کچه می گفته اند و یاقوت شهر کلار را همان کچه دانسته اما در این نامها اختلاط و اشتباه روی داده است دور نیست که کلار و کچه و رویان شهرهایی نزدیک به هم و حتی احتمال می رود هر سه اسم یک شهر باشند. (از جغرافیای تاریخ لسترنج ص 398 و 399)
قصبه ای در رویان بود و به نام های کَجَّه، کجو، کجویه کچو نیز خوانده می شد. (از ترجمه سفرنامۀ مازندران ص 205 و بخش انگلیسی ص 154). لسترنج در جغرافیای تاریخی نوشته است که در حول و حوش چالوس دو شهر بوده که یکی را کبیره و دیگر را کچه می گفته اند و یاقوت شهر کلار را همان کچه دانسته اما در این نامها اختلاط و اشتباه روی داده است دور نیست که کلار و کچه و رویان شهرهایی نزدیک به هم و حتی احتمال می رود هر سه اسم یک شهر باشند. (از جغرافیای تاریخ لسترنج ص 398 و 399)
انگشتر بی نگین خانه را گویند یعنی حلقه ای باشد از طلا و نقره و غیره که بر انگشت کنند و آن را به عربی فتخه خوانند و بدان شبها بازی کنند و کچه بازی همان است. (برهان). انگشتری بی نگین خانه را گویند چنانکه بازی انگشتری که زنان و دخترکان کنند کچه بازی گویند. (آنندراج). چهله (هندی) (از جهانگیری) (از غیاث اللغات). انگشتری بی نگین خانه یعنی حلقه ای از طلا و نقره که بر انگشت و زنخ و چانه کنند. (ناظم الاطباء) : دو دست این جهان و آن جهان پوچ کچه پیش من است این پوچ و آن پوچ. میرتشبیهی (از فرهنگ جهانگیری). رجوع به کجه شود. - کچه گل کردن، بیرون آمدن کچه از مشت کسی. (از آنندراج). - ، ظاهر شدن راز پنهانی و مأخذ، همان انگشتربازی است و هر وقتی که گل کند انگشتر که پنهان است پیدا می شود. (از آنندراج). ظاهر شدن و فاش کردن چیزی نهانی. (ناظم الاطباء). رجوع به کچه بازی شود. ، زنخ و چانه را نیز گویند که موضع ریش بیرون آمدن باشد. (برهان). کچه بمعنی زنخ است مرادف کاچه و آن را چانه نیز گفته اند. (از آنندراج). کاجه. (از فرهنگ جهانگیری). کچّه. (از لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی). مخفف کاچه، در شیراز نیز بدین معنی مستعمل است. (فرهنگ نظام). - کچه درآوردن، به شیرازی یعنی دهان و چانه را کج کردن به تمسخر و تقلید کسی. (آنندراج). دهن کجی کردن به تمسخر و تقلید کسی. (فرهنگ نظام). و رجوع به کچّه شود. ، کفگیر، قلابی که از آن گوشت آویزان کنند. (ناظم الاطباء) ، کسی که سخن فصیح نتواند گفت و آن را کج زبان نیز گویند. (آنندراج)
انگشتر بی نگین خانه را گویند یعنی حلقه ای باشد از طلا و نقره و غیره که بر انگشت کنند و آن را به عربی فَتخَه خوانند و بدان شبها بازی کنند و کچه بازی همان است. (برهان). انگشتری بی نگین خانه را گویند چنانکه بازی انگشتری که زنان و دخترکان کنند کچه بازی گویند. (آنندراج). چهله (هندی) (از جهانگیری) (از غیاث اللغات). انگشتری بی نگین خانه یعنی حلقه ای از طلا و نقره که بر انگشت و زنخ و چانه کنند. (ناظم الاطباء) : دو دست این جهان و آن جهان پوچ کچه پیش من است این پوچ و آن پوچ. میرتشبیهی (از فرهنگ جهانگیری). رجوع به کَجَه شود. - کچه گل کردن، بیرون آمدن کچه از مشت کسی. (از آنندراج). - ، ظاهر شدن راز پنهانی و مأخذ، همان انگشتربازی است و هر وقتی که گل کند انگشتر که پنهان است پیدا می شود. (از آنندراج). ظاهر شدن و فاش کردن چیزی نهانی. (ناظم الاطباء). رجوع به کچه بازی شود. ، زنخ و چانه را نیز گویند که موضع ریش بیرون آمدن باشد. (برهان). کچه بمعنی زنخ است مرادف کاچه و آن را چانه نیز گفته اند. (از آنندراج). کاجه. (از فرهنگ جهانگیری). کُچَّه. (از لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی). مخفف کاچه، در شیراز نیز بدین معنی مستعمل است. (فرهنگ نظام). - کچه درآوردن، به شیرازی یعنی دهان و چانه را کج کردن به تمسخر و تقلید کسی. (آنندراج). دهن کجی کردن به تمسخر و تقلید کسی. (فرهنگ نظام). و رجوع به کُچَّه شود. ، کفگیر، قلابی که از آن گوشت آویزان کنند. (ناظم الاطباء) ، کسی که سخن فصیح نتواند گفت و آن را کج زبان نیز گویند. (آنندراج)
مخفف هکچه. (انجمن آرا). به معنی هکک است که جستن گلو و فواق باشد. (برهان). سکسکه. زغنگ. فواق. در زبان فرانسه به همین صورت مأخوذ ازفارسی است. (یادداشت مؤلف). و رجوع به هکچه شود
مخفف هکچه. (انجمن آرا). به معنی هکک است که جَستن گلو و فواق باشد. (برهان). سکسکه. زغنگ. فواق. در زبان فرانسه به همین صورت مأخوذ ازفارسی است. (یادداشت مؤلف). و رجوع به هکچه شود
هرچیز: (هرچه ازجنس زمین بود چون کحل وزرنیخ. . تیمم برآهن روابیند)، هراندازه هرقدر: (وهرچه درامکان گنجد ازخرابی واضرار بتقدیم رسانیدند)، هرچکه (در ذوی العقولبکاررود) توضیح (هرچه) گاه برسرصفت تفضیلی درآید ودال برتاکید درمعنی آن صفت است. یا هرچه باداباد. هرچه که شدنی است میشود: (باخودش گفت هرچه بادابادخ اقلا یک هم صحبت گیرآوردم) یا هرچه باشد، بهرحال درهرحال: (هرچه باشد توعلی رادختری درج عصمت گوهرپیغمبری) (ازقول حسین علیه السلام به زینب) یا هرچه بیشتر. هراندازه که ممکن است بیشتروفزونتر. یا هرچه تمامتر. هراندازه که ممکن است تمامتروکاملتر: (وبحر متی هرچه تمامتر وبعزمی هرچه صادقتر کشتی هارابطرف حصار راندند) یاهرچه خوبتر. هراندازه که ممکن است خوبتر وبهتر: (برسرصورت پرندسرشت بخطی هرچه خوبتربنوشت) (هفت پیکر) یا هرچه زودتر. هراندازه که ممکن است زودتر. هراندازه که ممکن است زودتر. یاهرچه صادقتر. راست گوتر، راست تر درست تر. یا هرچه ظاهرتر. هرقدر که ممکن است آشکارتر: (ومعلوم گردد که این الفاظ به یکدیگر هرچه متناسبتر است وهرکلمتی را اعجازی هرچه ظاهرتر) یاهرچه کمتر. هراندازه که ممکن است کمتر. یاهرچه متناسبتر. هرقدر که ممکن است متناسبتر یا هرچه موجزتر. هرقدرکه ممکن است مختصرتر: (ویک باب که برذکر برزویه طبیب مقصوداست وبه بزرجمهر منسوب هرچه موجزتر پرداخته شد) یاهرچه بدتر. مقعد ماتحت
هرچیز: (هرچه ازجنس زمین بود چون کحل وزرنیخ. . تیمم برآهن روابیند)، هراندازه هرقدر: (وهرچه درامکان گنجد ازخرابی واضرار بتقدیم رسانیدند)، هرچکه (در ذوی العقولبکاررود) توضیح (هرچه) گاه برسرصفت تفضیلی درآید ودال برتاکید درمعنی آن صفت است. یا هرچه باداباد. هرچه که شدنی است میشود: (باخودش گفت هرچه بادابادخ اقلا یک هم صحبت گیرآوردم) یا هرچه باشد، بهرحال درهرحال: (هرچه باشد توعلی رادختری درج عصمت گوهرپیغمبری) (ازقول حسین علیه السلام به زینب) یا هرچه بیشتر. هراندازه که ممکن است بیشتروفزونتر. یا هرچه تمامتر. هراندازه که ممکن است تمامتروکاملتر: (وبحر متی هرچه تمامتر وبعزمی هرچه صادقتر کشتی هارابطرف حصار راندند) یاهرچه خوبتر. هراندازه که ممکن است خوبتر وبهتر: (برسرصورت پرندسرشت بخطی هرچه خوبتربنوشت) (هفت پیکر) یا هرچه زودتر. هراندازه که ممکن است زودتر. هراندازه که ممکن است زودتر. یاهرچه صادقتر. راست گوتر، راست تر درست تر. یا هرچه ظاهرتر. هرقدر که ممکن است آشکارتر: (ومعلوم گردد که این الفاظ به یکدیگر هرچه متناسبتر است وهرکلمتی را اعجازی هرچه ظاهرتر) یاهرچه کمتر. هراندازه که ممکن است کمتر. یاهرچه متناسبتر. هرقدر که ممکن است متناسبتر یا هرچه موجزتر. هرقدرکه ممکن است مختصرتر: (ویک باب که برذکر برزویه طبیب مقصوداست وبه بزرجمهر منسوب هرچه موجزتر پرداخته شد) یاهرچه بدتر. مقعد ماتحت